آرزوی جنبش ضد سرمايه
اينروزها جنبش ضد سرمايهداري، آمريکا، انگليس، آلمان و ديگر کشورهاي پيشرفته سرمايهداري را در بر گرفته است. حرکت آنها بر مبناي اصول ماترياليسم تاريخي، در جهتي پيش ميرود که آينده آن نامعلوم، اما مشخص و معين است. جامعهای که بايد جايگزين جوامع پيشرفته سرمايهداري گردد.
در جوامع کنوني مزد چه تغييري ميکند؟
نيروي کار مانند هر کالاي ديگر، يک کالاست. صاحب اين کالا در اين جامعهي "آزاد" به بازار کار ميرود و کالاي خود را (نيروي کار) در صورتي که خريداري داشته باشد،
چگونه پديدهاي را بشناسيم؟
انسان در هر شرايط اقتصادي اجتماعي از محيط اطراف خود، در حال آموختن است. اين آموختن ميتواند به صورت تجربي از پدر و مادر به فرزند و استاد به شاگرد انجام گيرد.
دستان ما و دروغ
اثر: شاعر شهیر و برجسته ترک ناظم حکمت (1949)
دستان زمخت سنگی شما
غمین چون آوازهای زندان
سنگین و لخت چون حیوانات بارکش
دستان شما، چهرۀ اندوهناک کودکان گرسنه
را ماند!
جنبش برآشفتهگان ضد سرمايهداری
مردم به تنگ آمده در بيش از 900 شهر از 82 کشور جهان سرمايهداری، که فقط با فروش نيروي کار خود امرار معاش ميکنند، ديروز شنبه 15 اکتبر برابر با 23/07/1390 به خيايانهاي شهرهاي محل سکونت خود ريختند و خواستار نابودي نظام سرمايهداری شدند.
نگاهی علمی به جامعهي سرمايهداری
در پيوند با پست قبلی چگونگی تطور(طور طور شدن، حرکت و تغيير در درون يک پروسه) جامعه سرمايهداری جهانی از ديدگاه مارکس و انگلس به صورت فشرده و به طرز زيبايی گنجانده شده است:
"بورژوازي بدون انقلاب دائمي در ابزارهاي توليد، و از اين رهگذر بدون ايجاد انقلاب در مناسبات توليد، و همراه با آنها كل مناسبات جامعه، نميتواند به حيات خويش ادامه دهد. برعكس، نخستين شرط هستي تمامي طبقات صنعتي پيشين حفظ شيوههاي كهن توليد به شكل ثابت بوده است. ايجاد انقلاب پياپي در توليد، آشفتگي بيوقفهي تمام اوضاع اجتماعي، ناپايداري و بيقراري بيپايان دوران بورژوازي را از تمامي دورانهاي پيشين متمايز ميكند. تمام مناسبات تثبيت شده و سخت منجمد، همراه با زنجيرهاي از پيشداوريها و نظرات كهنه و مقدس، فرو ميپاشند و هر آنچه به تازگي شكل گرفته پيش از آن كه قوام گيرد منسوخ ميشود. هر آنچه سفت و سخت است دود ميشود و به هوا ميرود، آنچه مقدس است نامقدس ميشود و سرانجام آدمي ناگزير ميشود با ديدگاني هشيار با شرايط واقعي زندگي و مناسبات خويش با نوع خود روبرو شود."(ف.انگلس و كارل ماركس، مانيفست حزب كمونيست، لندن، 1848، ص 5)
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم زيرنويس ص 523 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
جایگزین نظام سرمایه چیست؟
این روزها شبکههای خبری به طور گسترده اعترضات مردم آمریکا علیه والاستریت (حاکمیت سرمایه) را پوشش میدهند. دد: به عبارت دیگر، میزان معینی از کار در یک شکل، با همان میزان کار در شکل دیگر مبادله میگردد."
آدام اسميت ميگويد:
"ذهن بيشتر انسانها را ضرورتا" كار روزمرهشان شكل ميدهد. انساني كه تمام زندگيش صرف اجراي چند عمل ساده ميشود ... فرصتي براي استفاده از خرد خويش و به كارگيري تخيلاش ندارد ... به طور كلي، تا جايي كه براي انسان امكانپذير باشد احمق و نادان ميشود."
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم ص 398 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
کدام یک ابتدا به وجود آمد؟خانواده يا قبيله
"مطالعات بسيار عميقتر بعدي دربارهي شرايط بدوي انسان نويسندهي كتاب (كاپيتال) را به اين نتيجه رساند كه در ابتدا خانوده نبود كه به قبيله تكامل يافت بلكه برعكس قبيله شكل ابتدايي و خودجوش اجتماع بشري است كه بر پايهي همخوني قرار داشت، به نحوي كه با نخستين تلاشي مناسبات قبيلهاي شكلهاي متنوع و مختلف خانوده تكامل يافت." انگلس
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم زيرنويس ص 386 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
عامل پيدايش كاخها، معابد، مجسمههاي غولپيكر و اهرام مصر چيست؟
"آثار غولآساي همياري ساده را ميتوان در ساختمانهاي عظيمي ديد كه اهالي باستاني آسيا، مصريها، اتروسكانها و غيره بنا كردهاند."
"در دورانهاي گذشته چنين بود كه اين دولتهاي شرقي، پس از تأمين هزينههاي نهادهاي مدني و نظامي خود، مالك مازادي بودند كه ميتوانستند آن را به مصرف آثار خيره كننده يا سودمند برسانند و در اين جريان فرمانروايي آنها بر دست و بازوي تقريبا" تمامي جمعيت غيركشاورز، بناهاي عظيمي را به وجود آورد كه هنوز نشانهي قدرتشان است. درهي عظيم نيل ... انبوه جمعيت غيركشاورز را غذا ميداد و اين غذا كه به شاهان و روحانيون تعلق داشت، امكان احداث بناهاي عظيمي را فراهم ميكرد كه آن سرزمين را پر كرده بود ... براي حركت دادن اين مجسمههاي غولآسا و اجسام عظيم كه حمل و نقلشان موجب شگفتي است، تقريبا" تنها كار انسان بود كه سخاوتمندانه مصرف ميشد ... شمار كارگران و تلاش متمركزشان كافي بود. ... كارگران غيركشاورز حكومتهاي پادشاهي آسيايي جز اعمال نيروي فردي خود كاري در تحقق اين امور انجام ندادهاند اما تعداد آنها قدرتشان را تشكيل ميدهد و قدرت هدايت اين تودهها به ظهور كاخها و معابد، و اهرامي انجاميد كه بقاياي انبوه اين مجسمههاي غولپيكر شگفتزده و متحيرمان ميكند. تمركز درآمدهايي كه زندگيشان را تأمين ميكرد در دست يك يا چند نفر، انجام چنين كارهايي را امكانپذير ساخت."
"قدرت شاهان آسيايي و مصري، دين سالاران اتروسكاني و غيره در جامعهي مدرن به سرمايهدار انتقال يافته است، خواه سرمايهداري منفرد باشد خواه مانند شركتهاي سهامي چون مجموعهاي از سرمايهدارها جلوه كند."
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم صص 369- 370 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
تاريخ چيست؟
"تاريخ چيزي نيست جز توالي نسلهاي جداگانه، كه هريك، از مواد و مصالح، سرمايهها، نيروهاي مولدِ موروثيِ تماميِ نسلهاي پيشين استفاده ميكند، و بنابراين، از يك سو، فعاليت سنتي را در شرايط تغيير يافته ادامه ميدهد، و از ديگر سو، شرايط كهن را با فعاليت كاملا" تغيير يافته دگرگون، ميسازد. ... در مسير اين تكامل، حوزههاي جداگانه، كه بر يكديگر تأثير ميگذارند، هرقدر بيشتر گسترده شود، هرچه بيشتر انزواي آغازينِ مليتهاي جداگانه با پيشرفت شيوهي توليد، با مراوده، و تقسيم طبيعي كار ميان ملل گوناگون از ميان برخيزد، تاريخ بيشتر تاريخِ جهاني ميگردد. بنابراين، به عنوان مثال، اگر در انگلستان ماشيني اختراع ميشود كه كارگران بيشماري را در چين و هند از نان خوردن مياندازد و شكل كلي هستي اين امپراتوريها را دگرگون ميسازد، اين اختراع به صورت واقعيتي تاريخي- جهاني در ميآيد. ... پس اين تبدل تاريخ به تاريخ جهاني... كنشي است كاملا" مادي و به لحاظ تجربي قابل اثبات، كنشي كه هر فرد با آمدن و رفتن، خوردن، نوشيدن و پوشيدن خود، آن را به اثبات ميرساند."
ماركس.كارل و انگلس.فردريك،"لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" صص 317-318 ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
آگاهي از همان ابتدا فرآوردهاي اجتماعي است
"هر زبان به قدمتِ آگاهي است. زبان عبارت است از آگاهي عملي، واقعي است كه براي ديگر انسانها و بنابراين براي من نيز وجود دارد؛ زبان، همچون آگاهي فقط برآيند نياز يا ضرورت و برآيند مراوده با ساير انسانهاست. هرجا كه رابطهاي وجود دارد، براي من وجود دارد: حيوان هيچگاه خود را با چيزي "مرتبط" نميكند. براي حيوان رابطهاش با ديگران به مثابه يك رابطه وجود ندارد. بنابراين آگاهي از همان ابتدا فرآوردهاي اجتماعي است، و تا زماني كه انسانها وجود دارند چنين باقي ميماند. البته آگاهي صرفا" آگاهي از محيط محسوس بيواسطه و آگاهي از ارتباط محدود با اشخاص و اشياء ديگري است خارج از فردي كه آگاهياش رو به رشد است. در عين حال اين آگاهي، آگاهي از طبيعت است كه در آغاز با انسانها به مثابهي نيروي كاملا" بيگانه، قادر مطلق و تسخير ناپذير روبهرو ميشود كه رابطهي انسانها با آن صرفا" حيواني است و آنان همچون حيوانات از آن ميترسند؛ پس آگاهي در اينجا صرفا" آگاهي حيواني از طبيعت است(دين طبيعي) دقيقا" بدين سبب كه طبيعت هنوز از تأثير تاريخ بركنار بود- از سوي ديگر، اين آگاهي، آگاهي انسان از ضرورت همبستگي با افراد پيرامون خود است، آغاز آگاهي به اين كه او در جامعه زندگي ميكند. اين آغاز شدن، همانقدر حيواني است كه زندگي اجتماعي دراين مرحله. اين آگاهيِ گلّهاي محض است، و در اين نقطه انسان از گوسفند تنها از اين جهت متمايز ميگردد كه آگاهي وي جايگزين غريزه ميشود يا غريزهي او، غريزهاي آگاه است. اين آگاهي گوسفندوار يا قبيلهاي از راه بازدهي روزافزون، افزايش نيازها و آنچه براي هر دوي اينها اساسي است: افزايش جمعيت، بسط و توسعهي بيشتر مييابد. توأم با اينها تقسيم كار گسترش مييابد، كه ابتدائا" چيزي جز تقسيم كار ميان زن و مرد نبود، سپس تقسيم كاري كه به خودي خود يا "بهطور طبيعي" به اقتضاي توان طبيعي(مثلا" قدرت جسماني) نيازها، حوادث و جز آنها.(ماركس: آگاهي انسانها در طي تكامل تاريخي بالفعلشان تكامل مييابد.)
ماركس.كارل و انگلس.فردريك،"لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" صص 307- 306 ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
شروط اساسي كل تاريخ
"زندگي پيش از هرچيز مستلزم خوردن و نوشيدن، مسكن داشتن، پوشيدن و چيزهاي ديگر است. بنابراين نخستين كنش تاريخي، توليد وسايل ارضاي اين نيازها، توليد خودِ زندگي مادي است. و در واقع اين اقدامي تاريخي است، شرط اساسي كل تاريخ است
تفاوت انسان با حيوان
"انسانها را ميتوان به اعتبار شعور، مذهب يا هرچه كه شما مايليد، از حيوانات متمايز كرد. آنان خودشان را به محض آنكه به توليد وسايل معيشتشان آغاز ميكنند، كاري كه به اقتضاي سازماني بدنيشان صورت ميگيرد، از جانوران متمايز ميكنند. انسانها با توليد و سايل معيشت خود به طور غيرمستقيم به توليد زندگي مادي خود ميپردازند."
"شيوهاي كه به موجب آن انسانها وسايل معيشتشان را توليد ميكنند پيش از هرچيز به طبيعت وسايل معيشتي كه آنان عملا" موجود مييابند و بايد به بازتوليد آن بپردازند بستگي دارد."
"اين شيوه توليد نبايد صرفا" بازتوليد هستي جسماني افراد تلقي گردد، بلكه بايد دانست كه آن، شكل معيني از فعاليت اين افراد، شكل معيني از ابزار وجودشان، شيوهي زندگي آنان به شكل معيني است. افراد آنگونهاند كه زندگيشان نشان ميدهد. بنابراين چيستي آنان با توليد آنان يعني با اينكه چه توليد ميكنند و چگونه توليد ميكنند، مطابقت دارد. از اين رو چيستي افراد، وابستهي شرايط توليد مادي آنان است."
"اين توليد تنها با افزايش جمعيت امكان ظهور مييابد. اين خود مستلزم مراودهي افراد با يكديگر است. شكل اين مراوده را نيز توليد تعيين ميكند."
"نخستين عمل تاريخي اين افراد كه آنان را از حيوانات متمايز ميكند اين نيست كه آنان ميانديشند، بلكه اين است كه آنان به توليد وسايل معيشت خود آغاز ميكنند."
ماركس.كارل و انگلس.فردريك،"لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" صص 287-288ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
جهان در حال تغيير بدونوقفه كون و فساد
"اين انديشهي اساسي بزرگ كه جهان نبايد به منزلهي مجموعهاي از اشياء از پيش ساخته-پرداخته تصور شود بلكه همچون مجموعهاي از فرايندها در نظر گرفته شود كه در آنها اشياء ظاهرا" ثابت و استوار- همانند تصاوير ذهنيشان در سرهاي ما به صورت مفاهيم- معروض تغيير بدونوقفه كون و فسادند، كه در آنها، به رغم همهي تصادفي بودن ظاهري و همهي برگشتهاي موقت، در پايان، تكامل بالندهي خود را متجلي ميسازند. آري، اين انديشهي اساسي بزرگ، به ويژه از هنگام هگل به بعد، چنان كاملا" در شعور عادي نفوذ كرده كه در كليتش اينك به ندرت مورد انكار قرار ميگيرد. ولي تصديق اين انديشهي بنيادي در حرف و به كار بستن دقيق آن در واقعيت، در هر حوزهاي از تحقيق، دو چيز متفاوتند. اما اگر تحقيق هميشه از اين ديدگاه آغاز شود، ديگر جايي براي طلب راهحلهاي نهايي و حقايق ابدي هرگز وجود نخواهد داشت. آدمي همواره از محدويت ضروري و اجباري دانشهاي حاصل، از اين حقيقت كه دانش و شناخت مشروط به شرايطي است آگاه خواهد بود. از سوي ديگر، آدمي ديگر به خود اجازه نميدهد كه تضاد ميان درست و نادرست، خير و شرّ، همگوني و ناهمگوني، ضروري و تصادفي كه براي متافيزيك كهن و هنوز رايج حل نشدنياند، براي او غلبهناپذير جلوه كند.آدمي ديگر ميداند كه اين تضادها فقط اعتبار نسبي دارند، كه آنچه اينك درست مينمايد روي نادرستش را نيز در خود نهفته دارد كه بعدا" بروز خواهد كرد؛ درست به همانگونه كه آنچه اكنون نادرست مينمايد، جنبهي حقيقي خود را نيز در خود داشته كه به اعتبار آن در گذشته به صورت حقيقي جلوه كرده است. آدمي ميداند كه آنچه اكنون ضروري مينمايد، تركيبي از وقايع محض است و آنچه به اصطلاح تصادفي است شكلي است كه در درون آن ضرورت خود را پنهان كرده است و جز اينها. "
انگلس.فريدريك؛ مارکس.کارل؛ "لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" صص 55-56ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
عاملِ تعيين کنندهي نهايي در تاريخ
".. براساس درکِ مادي از تاريخ، عاملِ تعيين کنندهي نهايي در تاريخ عبارت است از توليد و تجديدِ توليدِ زندگي واقعي. نه مارکس و نه من هيچگاه چيزي بيش از اين را ادعا نکردهايم.
جهان بيني ديالكتيكي
"تمامي نظامهاي تاريخي متوالي، در سير بيپايان تكامل جامعهي انساني فقط مراحل گذرايي هستند از پستتر به عاليتر. هر مرحله ضروري است و بنابراين براي زمان و شرايطي كه آن مرحله خاستگاه خود را بدان مديون است موجه است؛ ولي در برابر شرايط جديد و عاليتر كه تدريجا" در بطن آن تكامل مييابد، اعتبار و حقانيت خود را از دست ميدهد و بايد راه را براي مرحلهي عاليتر- كه آن نيز به نوبهي خود رو به احتضار و نابودي ميرود – بازكند. درست به همانگونه كه بورژوازي به وسيلهي صنايع بزرگ، رقابت و بازار جهاني، در عمل تمامي نهادهاي استواري را كه ديرزماني مورد احترام بودهاند درهم ميشكند، فلسفهي ديالكتيكي نيز، تمامي مفاهيم مربوط به حقيقت مطلق و نهايي و نيز مفاهيم مطلق راجع به امور انساني متناظر با آن را نابود ميسازد. براي فلسفهي مزبور هيچ چيز، نهايي، مطلق و مقدس نيست. اين فلسفه، خصلت گذراي هرچيز و در هر چيز را افشاء ميكند، هيچ چيز نميتواند در برابر آن(فلسفهي ديالكتيكي) تاب بياورد مگر فرايند بيوقفهي شدن و گذشتن، فرايند پيوستهي بالندگي بيپايان از پست به عالي. و خود اين فلسفه چيزي بيش از بازتاب محض اين فرايند در مغز انديشنده نيست. البته فلسفهي مزبور روي محافظهكارانه نيز دارد. يعني ميپذيرد كه مراحل معين شناخت و جامعه در زمان و شرايط مفروض موجه و عادلانهاند؛ ولي فقط در همين حد. محافظهكاري اين جهانبيني نسبي و خصلت انقلابي آن مطلق است- اين تنها منطقي است كه جهانبيني مزبور بر آن صحه ميگذارد."
انگلس.فريدريك؛ مارکس.کارل؛ "لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" ص 17ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
تو نمي خواهي
تو ترسيده اي
از فقر
تو نمي خواهي
قدم در خيابان بگذاري با کفش هاي کهنه
و به خانه بازگردي با همان پيراهن.
محبوب من
ما آن گونه که ثروتمندان مي گويند
نگون بختي را دوست نداريم.
ما آن را
چون دنداني پوسيده
که تا به امروز زخم بر قلب انسان زده
مي کَنيم و بيرون مي افکنيم.
اما نمي خواهم وحشت کني.
اگر به خاطر من فقر به کلبه ي تو بيايد
اگر فقر کفش بلورين تو را با خود ببرد
بگذار همه چيز را با خود ببرد
اما خنده ات را نه که نان زندگاني است
اگر نمي تواني اجاره را بپردازي
با قلبي پرغرور به دنبال کار برو
وبه ياد داشته باش عشق من که من با توام
ما با همديگر بزرگ ترين ثروتي هستيم
که بر روي زمين انباشته است.
پابلو نرودا
جامعه چيست؟
"جامعه چيست؟ به هر شکلاش که ميخواهد باشد. جامعه محصولِ کنشِ متقابل انسانهاست. آيا انسانها آزاد هستند که اين يا آن شکل جامعه را انتخاب کنند؟ به هيچ وجه. سطحِ مشخصي از تکاملِ نيروهاي مولدهي انسانها را در نظر بگيريد و آن وقت به شکلِ مشخصي از تجارت و مصرف خواهيد رسيد. مراحلِ مشخصي از تکامل را در توليد، تجارت و مصرف در نظر بگيريد و آن وقت به يک نظام اجتماعي مطابق با آن، به يک بافتِ خانواده، گروهها و طبقاتِ اجتماعي مطابق با آن، و در يک کلام به يک جامعهي مدني مطابق با آن خواهيد رسيد. چنين جامعهي مدني را در نظر بگيريد و يک نظامِ سياسي متناسب با آن را خواهيد يافت- يعني نظامي که صرفا" بيانِ رسمي جامعهي مدني است."
مارکس. کارل و انگلس فردريک؛ دربارهي تکامل مادي تاريخ صص 64-65 ترجمه خسرو پارسا، چاپ سوم سال 1384 انتشارات نشر ديگر
آمدن، رفتن، دويدن
"آمدن، رفتن، دويدن
عشق ورزيدن
در غم انسان نشستن
پا بپاي شادمانيهاي مردم پاي کوبيدن."
"آري، آري، زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش، رقص شعلهاش در هر کران پيداست
ورنه، خاموش است و خاموشي گناه ماست."
قطعهاي از شعر "آرش کمانگير" اثر سياوش کسرايي
علم و زندگي
اين روزها در رسانههاي خبري هر از چند گاهي اخباري منتشر ميگردد مبني بر اين که عدهاي از شهروندان دچار گاز گرفتگي شده و جان خود را از دست دادهاند.
انسان برابر
اثر: رنه فيلوپ شاعر آفريقايي
درَت را ميکوبم، قلبت را ميکوبم
براي داشتن يک سرپناه
براي داشتن آتش
چرا ميرانيام؟
باز کن در، برادرم.
ميپرسيام آيا آفريقاييام؟ آيا آمريکاييام؟
آيا آسياييام؟ آيا اروپاييام؟
باز کن در، برادرم.
ميپرسيام از درازي بينيام، از کلفتي لبهايم
از رنگ پوستم، از نام خدايانم
بازکن در، برادرم.
من يک سياه نيستم
من يک سرخ نيستم
من يک زرد نيستم
من يک سفيد نيستم
اما فقط انسانم
باز کن در، برادرم.
افق روشن
احمد شاملو
روزي ما دوباره کبوترهايمان را پيدا خواهيم کرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت.
روزي که کمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري است.
محيط و ذهن
آن چه که در اطراف ما ميگذرد و خود نيز از آنيم، و از آن تاثير میپذيريم، طبيعت است. تا قبل از اينکه انسان به وجود آيد، همهي موجودات زنده بدون اين که تغييري در طبيعت به وجود آورند، نيازهاي غذايي خود را از آن تامين کرده و ميکنند. اما با ظاهر شدن انسان و کامل شدن مغزش، با ديگر حيوانات تفاوت پيدا کرد. تنها تفاوت اصلي انسان با حيوانات در ابداع کردن، خلق کردن، و به وجود آوردن نيازهايش است، که هيچ جاندار ديگري قادر به انجام چنين خلقکردنهايي نيست.(رفتارهاي غريزي مانند لانه ساختن پرندگان يا توليد عسل توسط زنبور عسل در اين قاعده نميگنجد.) يعني در واقع انسان براي هرگونه تغيير و حرکتي در زندگي خود، برنامه ريزي مينمايد مانند کشيدن نقشه يک ساختمان در ذهن و سپس اقدام به ساختن آن. اما ديگر حيوانات قادر به اين کار نيستند. و بالاخره تفاوت اصلي و ريشهاي در توليد، توزيع، مصرف و مبادلهي توليدات انسان است.
"طبيعت، مستقل از همهي فلسفهها وجود دارد؛ بنيادي است كه ما موجودات انساني، خودمان يعني فرآوردهي طبيعت، بر آن نشو و نما كردهايم. هيچ چيز خارج از طبيعت و انسان وجود ندارد و موجودات عاليتري كه قصص ديني ما آفريدهاند، تنها بازتاب تخيلي گوهر خود ما هستند."
انگلس.فريدريك؛ "لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" ص 17ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
"جهان مادي كه ما از راه حواس آن را درك ميكنيم و خود بدان تعلق داريم، تنها جهان واقعي است و اين كه شعور و تفكر ما – هرقدر فوق حسي به نظر آيند، محصول اندامي مادي- جسماني يعني مغزاند. ماده محصول ذهن نيست بلكه خود ذهن صرفا" عاليترين محصول ماده است." همان منبع ص 31
همياري چيست؟
"هنگامي كه شمار زيادي از كارگران طبق يك نقشه كنار هم، يا با هم در يك فرايند توليدي واحد، يا در فرايندهاي متفاوت توليدي اما مرتبط به هم كار ميكنند، اين شكل كار را همياري مينامند." ص 361
عامل تعیین کننده حيات اجتماعي، سياسي و فكري چیست؟
"ساختار اقتصادي جامعه آن بنياد واقعي است كه بر مبناي آن روبنايي حقوقي و سياسي سر بر ميآورد و شكلهاي معين آگاهي اجتماعي با آن در انطباق است و شيوهي توليد حيات مادي فرايند كلي حيات اجتماعي، سياسي و فكري را تعيين ميكند، براي دوران كنونيمان كاملا" صدق ميكند."
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم زيرنويس ص 111 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
شرط حيات انسان چيست؟
"آدمي هزاران سال تحت اجبارِ نياز به پوشيدن، لباس ميدوخت، بي آن كه حتي يك نفر هم خياط شود. اما پالتو، پارچه كتاني و هر عنصري از ثروت مادي كه از پيش در طبيعت فراهم نيامده است، هميشه بايد به وساطتِ يك فعاليت مولد خاص و متناسب با هدف آن به وجود ميآمد؛ فعاليتي مولد كه مواد طبيعي ويژهاي را براي نيازهاي مشخص انساني جذب ميكرد. بنابراين، كار به عنوان آفرينندهي ارزشهاي مصرفي و به عنوان كارمفيد، مستقل از تمامي شكلهاي جامعه(اوليه،بردهداري، فئودالي، سرمايهداري) شرط حيات انسان است؛ اين ضرورتي طبيعي و ابدي است كه ميانجيِ ناگزير رابطهي سوختو سازي بشر با طبيعت، و بنابراين خود زندگي انسان ميشود."
مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم ص 72 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
آي آدمها
آي آدمها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك نفر در آب دارد ميسپارد جان.
يك نفر دارد كه دست و پاي دايم ميزند
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه ميدانيد.
آن زمان كه مست هستيد از خيال دست ياييدن به دشمن
آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد
كه گرفت استيد دست ناتواني را
تا توانايي بهتر را پديد آريد.
آن زمان كه تنگ ميبنديد
بر كمرهاتان كمربند
در چه هنگامي بگويم من؟
يك نفر در آب دارد ميكند بيهوده جان، قربان!
آي آدمها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد!
نان بر سفره، جامهتان برتن؛
يك نفر در آب ميخواند شما را.
موج سنگين را به دست خسته ميكوبد
باز ميدارد دهان با چشم از وحشت دريده
سايههاتان را ز راه دور ديده.
آب را بلعيده در گود كبود و هر زمان بيتابياش افزون
ميكند زين آب، بيرون
گاه سر، گه پا
آي آدمها!
او ز راه دور اين كهنه جهان را باز ميپايد
ميزند فرياد و اميد كمك دارد.
آي آدمها كه روي ساحل آرام در كار تماشاييد!
موج ميكوبد به روي ساحل خاموش
پخش ميگردد چنان مستي به جاي افتاده بس مدهوش.
ميرود نعرهزنان، وين بانگ باز از دور ميآيد:
"آي آدمها".
و صداي باد هر دم دلگزاتر
و در صداي باد بانگ او رهاتر
از ميان آبهاي دور و نزديك
باز در گوش اين نداها:
"آي آدمها"...
نيمايوشيج
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!
به یاد سهراب از علي اکبر دهخدا:
(1)
اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحهء روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبهي نيلگون عماري
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!
(2)
اي مونس يوسف اندرين بند!
تعبير عيان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف،لب از شكر خند
محسود عدو،بكام اصحاب
رفتي بر يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب
زان كو همه شام با تو يك چند
اختر به سحر شمرده ياد آر!
(3)
چون باغ شود دوباره خرم
اي بلبل مستمند مسكين!
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق نگارخانهي چين
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكين
زان نو گل پيشرس كه در غم
ناداده به نار شوق تسكين
از سردي دي فسرده ياد آر!
(4)
اي همره تيهِ پورِ عمران
بگذشت چو اين سنين معدود
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خويش مشهود
وز مذبح زر چو شد به كيوان
هر صبح شميم عنبر و عود
زان كو بگناه قوم نادان
در حسرت روي ارض موعود
بر باديه جان سپرده،ياد آر!
(5)
چون گشت ز نو زمانه آباد
اي كودك دورهي طلايي!
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا،خدايي،
نه رسم ارم،نه اسم شدّاد
گِل بست زبان ژاژخايي
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد
ماخوذ بجرم حق ستايي
تسنيم وصال خورده،ياد آر!
سرمايه ننگت باد
1- پروتئين واحد اصلي ساختماني پيكر جانوران را تشكيل ميدهد. يعني اگر اين واحد ساختماني به اندازه مورد نياز در شبانه روز به پيكر جانوران(و در اينجا انسان) نرسد، اين پيكر در كاركرد درست و نرمال خود در شبانه روز دچار اختلال ميگردد كه در بسياري از مواقع ما متوجه اين اختلال نميشويم كه عملا" و واقعا" اتفاق ميافتد. در اين مواقع پي بردن به اين گونه اختلالات ديگر كار ما نيست يعني در توان ما نيست بلكه در توان پزشك متخصص است.