چطور از پوسیدگی دندان کودکان جلوگیری کنید
برای کاهش دادن احتمال پوسیدگی دندان در میان خردسالان چه می توان کرد؟
پرهیز از تنقلات و نوشیدنی های حاوی شکر و شیرینی
اداره بهداشت عمومی انگستان می گوید که یکی از دلایل اصلی پوسیدگی دندان خوردن بیش از حد نوشیدنی ها و تنقلات شیرین و دارای قند است.
در گزارش این نهاد هشدار داده شده: "اگر با این مشکل که به نوع تغذیه و روش زندگی خانواده ها مربوط می شود، برخورد جدی نشود عارضه پوسیدگی دندان در این خردسالان ادامه خواهد یافت و در مراحل بعدی زندگی آنها به یک مشکل دایمی بدل خواهد شد."
بنیاد تغذیه بریتانیا نیز در توصیه های خود می گوید که خانواده ها باید سعی کنند مواد غذایی و نوشیدنی های شیرین و حاوی قند را فقط به موقع صرف وعده های اصلی غذا محدود کنند.
این نهاد اضافه می کند:"هر چه فرزندان خردسال شما مواد غذای و نوشیدنی های دارای قند بیشتری مصرف کنند خطر پوسیدگی دندانهای آنها افزایش می یابد. توصیه دندانپزشکان این است که کودکان نباید در طول روز بیشتر از چهار بار مواد غذایی شیرین مصرف کنند."
بنیاد تغذیه بریتانیا یادآوری می کند که مواد غذایی حاوی قند مثل شیرینی، مربا، کیک، بیسکویت و بستنی را نباید به کرات به کودکان داد و خوردن آنها را باید به زمان صرف وعده های اصلی غذا محدود کرد.
این نهاد در توصیه های خود می افزاید: "میوه های خشک نیز می توانند به دندان آسیب بزنند و خوردن آنها را نیز باید به زمان صرف وعده های اصلی غذا محدود کرد."
بخش خدمات و درمان بریتانیا نیز در راهنمای خود برای خانواده ها می گوید: "به جای شیرینی و مواد حاوی قند بهتر است کودکان خود را عادت بدهید که در فاصله وعده های اصلی غذا میوه و سبزیجات خام مثل موز، نارنگی، خیار و هویج بخورند. تنقلات خوب دیگر عبارتند از نان تُست، بیسکویت برنجی و یا زرت بو داده بدون شکر و نمک."
نوشیدن آب و شیر
به کودکان خود خوردنیهای سالمی مثل نارنگی بدهیدمل ویکمن کارشناس تغذیه در دانشگاه بیرمنگهام می گوید:"آب میوه های شکرداری که برای کودکان خردسال تولید شده و به بازار می آیند اصلا برای تغذیه کودکان لازم نیست و باید از مصرف آن پرهیز کرد. بهترین نوشیدنی برای کودکان خردسال آب و شیر است."
اداره بهداشت عمومی انگستان نیز می گوید کودکان خردسال باید از نوشیدنی های شکر دار پرهیز کنند و می افزاید:" برای نوزادان شیر مادر بهترین منبع تغذیه است و برای کودکان یک تا دو ساله آب و شیر پرچرب بهترین نوشیدنی است. از سن دو سالگی به بعد نیز بهترین نوشیدنی آب و شیر کم چربی است."
نهادهای بهداشت و سلامت عمومی تاکید می کنند که برای تشویق خردسالان به خوردن مواد غذایی به هیچ وجه نباید به آنها شکر و شیرینی اضافه کرد.
کودکان را از سن یک سالگی به نوشیدن از لیوان عادت دهید.
نوشیدن نوشابه های دارای قند از بطری و یا لیوان هایی که سوراخ مکیدن دارند باعث می شود که خطر پوسیدگی دندانهای خردسالان و به خصوص دندانهای جلوی آنها افزایش یابد.
اداره بهداشت عمومی انگلستان می گوید که والدین باید از سن شش ماهگی نوزادان خود را تشویق کنند تا به جای بطری از لیوان استفاده کنند و از سن یک سالگی نوشیدن از بطری را باید متوقف کرد.
میل ویکمن کارشناس تغذیه می گوید:"حالت مطلوب این است که کودکان خردسال را از سن یک سالگی به لیوان عادت بدهیم. اما این تغییر عادت برای برخی از خردسالان و در نتیجه برای والدین آنها دشوار است چون برای کودکان خردسال معمولا بطری تاثیر آرام بخش دارد و برای والدین نیز شیوه کم دردسرتر و تمیز تری از غذا دادن به کودکان است. عادت دادن کودکان به استفاده از نی برای نوشیدن می تواند تا حدی کمک کند."
مسواک زدن دو بار در روز
بنیاد تغذیه بریتانیا توصیه می کند که همه کودکان حداقل دو بار در روز و هر بار به مدت دو دقیقه دندانهای خود را مسواک بزنند. مسواک زدن قبل از خواب به خصوص در جلوگیری از پوسیدگی دندان بسیار موثر است.
اداره بهداشت عمومی انگلستان نیز این توصیه ها را دارد:
• به محض رشد اولین دندان کودکان خود را عادت بدهید که مسواک بزنند و تا سن هفت یا هشت سالگی بر نحوه مسواک زدن آنها نظارت و دقت کنید. کودکان باید حداقل روزی دو بار دندانهای خود را مسواک بزنند و مسواک زدن قبل از خواب بسیار مهم است . باید از خمیر دندانهای حاوی فلوراید استفاده کرد.
• برای کودکان زیر سن سه سال به اندازه یک عدس خمیر دندان کافی است و از سه سالگی به بعد به اندازه یک نخود.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
پاهای یک کارگر کارخانه چرم در داکا بنگلادش
افزایش افسردگی در زنان،افراد بیکار و ...
مجری طرح پیمایش ملی سلامت روان گفت: یافتههای پیمایش سلامت روان کشور نشان داد که افسردگی در زنان، شهرنشینان، بیکاران، افراد مطلقه یا کسانی که از یکدیگر جدا شده، اما هنوز به طور رسمی طلاق نگرفتهاند، افرادی که همسر خود را از دست دادهاند و عدهای که از وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایینی برخوردارند، به طور معناداری بیش از سایرین است.
77 درصد کل بیماران دچار افسردگی یا اساسا درمانی را دریافت نمیکنند یا اینکه از حداقل کیفیت درمان محرومند. با توجه به طولانی بودن فرآیند درمانهای روانپزشکی به ویژه افسردگی، حتی بیمارانی هم که برای درمان مراجعه و دارو دریافت میکنند نیز درمان را رها میسازند.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/442109
مرگ یک کارگر ساختمانی بر اثر سقوط از ارتفاع ۶ متری
یک کارگر ساختمانی حین انجام کار در یک ساختمان ۲ طبقه در شهرستان لامرد سقوط کرد و جان باخت.
«هادی شیرافکن» هنگام سیمان کاری دیواره راه پله در ساختمانی واقع در شهرستان لامرد در استان فارس به دلیل رعایت نشدن اصول ایمنی تعادلش را از دست داد و از ارتفاع شش متری بر روی راه پلههای ورودی ساختمان سقوط کرد.
منبع:http://ilna.ir/news/news.cfm?id=213727
کشته شدن یک کارگر برقکار در سقز
کارگر یک واحد تولیدی در شهرستان سقز استان کردستان، به علت برق گرفتگی جان خود را از دست داد.
کارگر ۳۲ ساله شاغل در یک واحد تولیدی (که نامش گزارش نشده است)، در حال شستشوی دستگاه «پیکسل» بوده است.
منبع:http://ilna.ir/news/news.cfm?id=213701
واژه ها را به پناهگاه ببریم!
سرپرست گروه موسیقی «آرون» از لغو کنسرت این گروه در مشهد خبر داده و در یادداشتی که در ایسنا منتشر شده آورده است: از او خواسته اند لغو برنامه را با استفاده از واژه «اجرای پژوهشی» به جای کلمه «کنسرت» اطلاع دهند.
امروز یک شخص یا یک نهاد از واژه کنسرت خوشش نمی آید و فردا دیگری خود واژه موسیقی را برنمی تابد. اما چه کسی این صلاحیت را به برخی داده که دست به واژه تکانی بزنند و بگویند از چه کلمه ای خوش شان می آید و از چه کلمه ای نه؟
اوایل انقلاب آقایی به نام مصطفی داوودی رییس سازمان تربیت بدنی شد و گفت از کلمه «جام» خوشش نمی آید و بد آموزی دارد و مردم را به یاد جام شراب می اندازد.
هر چه گفتند دیوان شاعران و عارفان ما نه تنها پر از «جام» است که از « می » نیز سخن به میان آمده به خرجش نرفت که نرفت و در نتیجه «جام تخت جمشید» تبدیل شد به «مسابقات فوتبال- بزرگداشت شهدای 17 شهریور». به او گفتند می توان یاد شهیدان 17 شهریور را در همان جامی که در نهایت به تیم قهرمان اعطا می شود زنده نگاه داشت و «جام» معادل «کاپ» است و اگر نگوییم جام دست آخر به آنچه هدیه می دهیم چه بگوییم؟!
او اما با کلمه «جام» مشکل داشت و جام شد بزرگداشت. یکی دیگر در تلویزیون اعلام کرد «آگهی» مربوط به فرهنگ سرمایه داری است و ما آگاهی می دهیم و اسم آگهی را گذاشتند «پیام بازرگانی» که هنوزهم هست.
اگر تغییر کلماتی چون «بهره بانکی» به «کارمزد» یا «سود»، همچنین «رقص» به «حرکات موزون» توجیه شرعی دارد و برای کاهش حساسیت هاست معلوم نیست « کنسرت» چه ربطی به « اجرای پژوهشی» دارد و با کلمات چه کار دارند؟
کنسرت، کنسرت است. ابداع و اختراع ما هم نیست. امروز این کلمه را ممنوع می کنند و فردا لابد اگر در رمانی یکی نوشت «رفته بودم کنسرت» می گویند خط بزن و بنویس: رفته بودم اجرای پژوهشی موسیقی!
منبع: http://www.asriran.com/fa/news/360530
حکم نهایی استیون هاوکینگ: خدایی در کار نیست
استیون هاوکینگ، کیهانشناس و فیزیکدان نظری برجسته بریتانیایی، در اظهار نظری جنجالی و جدید با قطعیت و یقین اعلام کرد که «خدایی وجود ندارد».
به گزارش وبسایت «سینت»، سابق بر این و بر پایه نوشتههای پیشین هاوکینگ تصور بر این بود که این نابغه جهان معاصر در پهنه اندیشه خود روزنهای هر چند کوچک را برای وجود نوعی الوهیت باقی گذاشته است.
با این همه، این پژوهشگر و نویسنده سرشناس اینک در اظهار نظری تازه، در گفتوگو با نشریه «ال موندو» چاپ اسپانیا تصریح کرده است که به باور وی «ال موندو حاصل پدیدههای علمی قابل توضیح است». توضیح آن که «ال موندو» در زبان اسپانیایی به معنای «جهان» است.
آقای هاوکینگ این بار آشکارتر از همیشه در پیشگاه جهانیان میگوید که پیدایش جهان هستی نتیجه اعجاز و آفرینش به دست یک وجود برتر نیست.
این کیهانشناس نابغه در بخشی از مصاحبه فوق با «ال موندو» گفت: «طبیعی است که پیش از درک دانش به خلق هستی به دست یک خداوندگار باور داشته باشیم. اما اکنون و در این عصر، دانش توضیحی مجابکنندهتر در اختیار ما قرار میدهد.»
خبرنگار «ال موندو» در ادامه باز از نظریه پیشینِ هاوکینگ در کتاب «تاریخچه مختصر زمان» مبنی بر «کمک دانش به درک اندیشه خداوندگار توسط بشر» پرسیده است.
هاوکینگ در پاسخ توضیح داد: «منظور من در آنجا این بود که اگر بر همه چیز عالم شویم، به درک اندیشه خداوند نیز نائل خواهیم آمد، با این قید که اساساً خدایی وجود داشته باشد، که این چنین نیست. من خداناباور هستم.»
هاوکینگ در ادامه افزود: «دین به معجزه باور دارد، اما چنین رخدادهایی با علم ناسازگارند.»
بهرغم باور این دانشمند پرآوازه بسیاری در سراسر جهان همچنان به وجود خدا باور دارند. برای نمونه، بسیاری با تدقیق در چشم آدمی به تفکر فرو میروند که اگر نبود وجودِ یک خداوند دانا و توانا پدید آمدن «این گلوله چربی» را چگونه میتوان از دیدگاه علمی توضیح داد.
با این همه هاوکینگ بیاعتنا به چنین نظراتی چندی بود که در عالم اندیشه به سوی اعلام حکم قاطع خود در باب نیستی خدا حرکت میکرد.
هاوکینگ - که مدیر مرکز کیهانشناسی نظری دانشگاه کمبریج در بریتانیا نیز هست - طی یک سخنرانی معروف در سال گذشته توضیح داد که جهان هستی چگونه بدون وجود خدا به وجود آمده است: «خدا پیش از این خلقت مقدس چه میکرده؟ آیا در تدارک دوزخ برای مردمی بوده که چنین پرسشهایی دارند؟»
فیزیکدان نظری بریتانیایی همچنین به «ال موندو» گفت: «به نظر من، ورای دسترس ذهن بشر هیچ بُعدی از واقعیت وجود ندارد.»
استیون هاوکینگ پیشتر در سال گذشته نیز در حاشیه اکران فیلم مستندی درباره زندگی خود گفته بود که حیات پس از مرگ «افسانه» است؛ وی در عین حال زندگی ابدی بشر را از طریق «کپی کردن مغز بر روی رایانه» ممکن دانسته بود.
این نخستین بار نیست که هاوکینگ در دنیای رسانهها حضور پیدا میکند. پیشتر کتاب او به نام «تاریخچه مختصر زمان» جزء پرفروشترینها شده است و شخص هاوکینگ نیز در سریالهای تلویزیونی «پیشتازان فضا»، «خانواده سیمپسون» و سریال کمدی «بیگبنگ تئوری» در نقش خود ظاهر شده است.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
آخرین عکس «ارنستو چه گوارا»
روستای «لا ایگهرا»، دهکدهای در بولیوی و نزدیک کوههای آند (٨ اکتبر ١٩٦٧ میلادی).
ارنستو چه گوارا ساعتی پس از دستگیری، با دستان بسته، در محاصره سربازان ارتش بولیوی.
ارنستو روز بعد بهرغم میل ماموران سازمان سیا و افسران آمریکایی که در دستگیری او نقش بسزایی داشتند، به دستور باریه نتوس، دیکتاتور نظامی بولیوی کشته شد.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/359845
وبلاگ آموختن: همرزمان چگوارا در کوبانی علیه جهل و سرمایه راه او را پیگیرانه ادامه میدهند. یاد همهی جانباختگان کوبانی و چگوارا گرامی باد.
کوبانی برای همیشه جاودانی شد
وبلاگ آموختن:شگفتا که این کوبانیان، ازچه ابتکار، شجاعت و قابلیت و جانبازی درراه خود رهایی برخوردارند! آنان که زیر آتش و کاردهای سلاخی خونریزان وخونخوارانی همانند ارتش حکومت( خلافت) اسلامی، ترس به دل راه ندادند، تاریخ چه با غرورازآنان یاد خواهد کرد! تاریخ معاصرِدو دهۀ اخیر، نمونه ای والاترو قابل ستایش ترازاین پدیده کمتربه خود دیده است. مقاومت و ایستاده گی کوبانی و دلاورانش هر چه می خواهد بشود، حتی اگر به خون و خاکستر نشانیده شود، بزرگترین، با ارزش ترین و انکارناپذیرترین اقدام انقلابی و افتخار آمیز انسان آزادی خواه، و تن ناسپار به بردگی دراین برهه ی تاریخی می باشد. کوبانی برای همیشه درحافظه تاریخی و آگاهی تاریخی و در تاریخ مبارزات رهایی بخشِ ستم رسیدگان باقی و زنده خواهد ماند. کوبانی و زنان و مردان دلاورش، نمونه ی شکوهمند و با ارزش و کم مانند انسان هایی است که مبارزه و ایستادگی را به جای تن سپاری به ستم و ذلت برگزیده است. کوبانی الگویی برای تمامی شهروندان جهان.
آموزه ای برای آنانی که از خاکستر خویش برخاسته و هویت و حرمت خویش را می جویند. کوبانی در محاصره و یک تنه، همانند قلب تپنده ی تمامی مردم ستمدیده سراسر جهان دربرابر بربریت داعشیانِ انسان ستیز و بیرحم و ارتجاعی هزاروچهارصد سال پیش، ایستاده است. کوبانی برای همیشه جاودانی شد.
واگذاری مسئولیت «کاشی گیلانا» به سازمان صنعت/ بازگشت به نقطه صفر
همزمان با گذشت یک ماه از شروع اعتراضات صنفی کارگران کارخانه «کاشی گیلانا»، روز گذشته شورای تامین شهرستان رودبار سازمان صنعت، معدن و تجارت استان را متولی رسیدگی به مشکلات این واحد تولیدی و کارگرانش کرد.
به گزارش منابع خبری ایلنا در کارخانه کاشی گیلانا، شورای تامین شهرستان رودبار بعد از ظهر روز چهارشنبه (23 مهرماه) با حضور یکی از معاونان سازمان صنعت، معدن و تجارت استان گیلان در ساختمان فرمانداری رودبار تشکیل جلسه داد و تصمیم گرفت سازمان صنعت، معدن و تجارت استان گیلان متولی رسیدگی به مشکلات کارخانه کاشی گیلانا و ۳۰۰ کارگر آن شود.
بر اساس این گزارش، با معلوم شدن موضع کاررفرمای فعلی این کارخانه مبنی بر انصراف از خرید، پیگیری وضعیت کارخانه، پیدا کردن خریدار جدید، پرداخت مطالبات معوقه کارگران و... بر عهده سازمان صنعت، معدن و تجارت استان قرار گرفته است.
نماینده کارگران با بیان اینکه کارگران با وجود تعویق 16 ماه مطالبات حقوقی از سال 88 تا کنون، این روزها بلحاظ مالی در شرایط نامناسبی به سر میبرند، تاکید کرد: سازمان صنعت، معدن و تجارت باید هر چه سریعتر به وضعیت کارخانه کاشی گیلانا رسیدگی کند، چرا که طولانی شدن روند بررسی وضعیت کارخانه مشکلات کارگران را افزونتر میکند.
به گفته این کارگر کاشی گیلانا، به همین دلیل صبح پنجشنبه (۲۴ مهر ماه) کارگران شیفت صبح با تجمع در محوطه کارخانه خواستار تسریع در روند پی گیری مطالبات خود شدند.
ما به اعتراض صنفی خود برای سرعت بخشیدن به مطالباتمان در روزهای آینده همچنان ادامه خواهیم داد
منبع:http://ilna.ir/news/news.cfm?id=214023
این خوراکیها سرطانزا هستند!
انواع خوراکیهای دودی مانند ماهی، برنج، گوشت، سوسیس، کالباس، سس و پنیرهای دودی حاوی موادشیمیایی مختلف ساطعشده از دود مانند هیدروکربنها هستند و میتوانند خطر ابتلا به سرطان را افزایش دهند.
ترکیبهای شیمیایی که در قسمتهای سوخته خوراکیهای کبابی یا سرخشده مانند تهدیگ، بلال، جوجه کباب، سیبزمینی سرخشده و... وجود دارد، حاوی مواد سرطانزاست و احتمال ابتلا به انواع سرطان را در مصرفکننده افزایش میدهد.
برخی شیرینکنندههای مصنوعی مانند اسپارتام حاوی ترکیبهای سرطانزا هستند و مصرف آنها نه تنها برای بیماران دیابتی مفید نیست بلکه میتواند خطر ابتلا به سرطان را هم در آنها افزایش دهد.
عادت به خوردن غذاهای چرب، سرخکردنی و پرکالری میتواند احتمال ابتلا به سرطان را در خانمها بالا ببرد.
سدیم، نیتریت، نیترات و نیتروزامین موجود در گوشتهای فرآوریشده مانند سوسیس و کالباس، آنها را به موادغذایی سرطانزا تبدیل کرده است. اگر در مصرف این خوراکیها افراط شود، احتمال ابتلا به سرطانهایی در مصرفکننده بالا میرود.
حتی اگر خوراکیهای مفیدی مانند ماهی و میگو هم درون روغن بسیار داغ و با حرارت بسیار بالا سرخ شوند، ترکیبهای سرطانزایی در آنها آزاد میشود که خطر ابتلا به انواع سرطان را بالا میبرند.
بیشتر افرادی که در مصرف چربیهای حیوانی و گوشت قرمز افراط میکنند و رژیم غذاییشان از نظر میوهها و سبزیها فقیر است، در معرض ابتلا به سرطان روده قرار دارند.
هرچه میزان مصرف گوشتهای کبابی و نیمپز در برنامه غذایی بیشتر باشد، شانس ابتلا به سرطان پروستات و پستان بیشتر خواهدشد.
افرادی كه میوه، سبزی و موادغذایی تازه و سالم در برنامه غذایی خود ندارند و اهل الکل و دخانیات هم هستند، به اندازه كافی ویتامین و موادمعدنی دریافت نمیكنند بیشتر در معرض ابتلا به سرطان مری قرار میگیرند.
شانس ابتلا به سرطان پروستات با مصرف فراوان غذاهای چرب و پرکالری تا حد قابلتوجهی بالا میرود.
احتمال افزایش ماده سمی و سرطانزای آکریلامید در اثر سرخ کردن شدید و با حرارت بالا در سیبزمینی وجود دارد.
ارتباط مستقیمی بین مصرف نوشیدنیهای الکلی و ابتلا به سرطان حنجره وجود دارد.
مصرف روغنهای جامد و هیدروژنه خطر ابتلا به سرطان را برای مصرفکننده در پی دارد.
محققان انگلیسی معتقدند افرادی که بیشتر موادغذایی شور و نمکسود استفاده میکنند، 2 برابر سایر افراد در معرض خطر ابتلا به سرطانهای دستگاه گوارش مانند سرطان معده قرار دارند.
ماهی و گوشتهای خشک و دودی حاوی نیتروزامین هستند و مصرف مداوم آنها خطر ابتلا به سرطانهای گوارشی مانند سرطان معده و روده را افزایش میدهد.
مصرف بیش از حد چربیهای حیوانی، احتمال ابتلا به سرطان را در خانمها و آقایان افزایش میدهد.
مصرف فراوان انواع خوراکیهای حاوی چربی ترانس مانند چیپس، پفک یا اسنکهای دیگر میتواند خطر ابتلا به انواع سرطان را تا حد چشمگیری بالا ببرد.
مصرف بیش از حد غذاهای تند، ترش و شور میتواند باعث از بین رفتن تدریجی دیواره داخلی معده و افزایش خطر ابتلا به سرطان معده شود.
شانس ابتلا به سرطان معده در افرادی که کمتر میوه و سبزی میخورند و در خوردن غذاهای سوخاری، دودی، کبابی، کنسروی و سرشار از نمک افراط میکنند، بیشتر از سایرین است.
دود حاصل از زغال که روی کبابهای زغالی مینشیند، حاوی مواد سرطانزایی مانند ترکیبهای معطر هیدروکربنی است و خطر ابتلا به سرطان، بهخصوص سرطانهای دستگاه گوارش را بالا میبرد.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/354835
مگس؛ حشره کثیفی که حالا ممکن است به کمک بیاید
دانشمندان نقشه کامل سلسله ژن های مگس را تهیه کرده اند و می گویند این دستاورد می تواند به کشف درمان های تازه برای بیماری های انسانی کمک کند.
مگس می تواند حامل حدود ۱۰۰ نوع بیماری از جمله یک نوع بیماری عامل کوری باشد.
تیم محققان در دانشگاه کورنل آمریکا می گویند که با مقایسه دی ان ای مگس خانگی با "مگس میوه" توانسته اند ژن هایی که مگس خانگی را در برابر بیماری هایی که ناقل آنهاست مصون می کند شناسایی کنند.
آنها همچنین یک کد ژنتیکی منحصر به فرد را که به مگس کمک می کند فضولاتی مانند مدفوع را تجزیه کند کشف کرده اند.
دکتر جف اسکات و همکارانش از کورنل به نشریه "ژنوم بیولوژی" گفتند که اطلاعات مربوط به این ژن ها می تواند برای دفع آلودگی های انسانی و بهبود محیط زیست به ما کمک کند.
مگس های خانگی در انتقال بیماری نقش فوق العاده ای دارند. آنها مرتبا با لاشه حیوانات، زباله و سایر مواد آلوده آکنده از باکتری، ویروس ها و سایر منابع بیماری در تماسند.
مگس ها هم از خیلی از غذاهایی که ما می خوریم تغذیه می کنند و چون چابک هستند فرصت زیادی برای تغذیه از خوراکی های خانگی دارند.
به عقیده کارشناسان تغذیه آنها از مواد مایع یا نیمه مایع - مثل مدفوع - تغذیه می کنند و همین دلیل اصلی حمل این همه عامل بیماری زا توسط مگس هاست.
به تغذیه بی وقفه مگس ها به این معنی است که مدفوع زیادی تولید می کنند و هرجا بیش از چند ثانیه بنشینند عوامل بیماری زا را هم با مدفوع خود دفع می کنند.
اما برخلاف انسان، این زندگی کثیف آنها را مریض نمی کند.
دکتر اسکات و تیمش کنجکاو بودند بدانند چرا چنین است و اینکه آیا ممکن است این نقطه قوت را به نفع انسان به کار برد.
آنها آرایش پایه ژن های شش مگس ماده را تعیین کردند. حجم اطلاعات جمع آوری شده ۶۹۱ مگابایت بود.
آنها سپس این را با ۱۲۳ مگابایت داده های ژنتیکی مگس میوه (Drosophila melanogaster) مقایسه کردند تا دریابند کدام بخش های دی ان ای منحصر به مگس خانگی است و باید مورد مطالعه بیشتر قرار گیرد.
مگس خانگی ژن های ایمنی خیلی بیشتری از مگس میوه داشت و به علاوه ژن های ایمنی اش خیلی متنوع تر بود - تا ظاهرا بهتر بتواند در برابر عوامل بیماری زایی که حامل آنهاست محافظت شود.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
پاهای یک کارگر کارخانه چرم در داکا بنگلادش
افزایش افسردگی در زنان،افراد بیکار و ...
مجری طرح پیمایش ملی سلامت روان گفت: یافتههای پیمایش سلامت روان کشور نشان داد که افسردگی در زنان، شهرنشینان، بیکاران، افراد مطلقه یا کسانی که از یکدیگر جدا شده، اما هنوز به طور رسمی طلاق نگرفتهاند، افرادی که همسر خود را از دست دادهاند و عدهای که از وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایینی برخوردارند، به طور معناداری بیش از سایرین است.
77 درصد کل بیماران دچار افسردگی یا اساسا درمانی را دریافت نمیکنند یا اینکه از حداقل کیفیت درمان محرومند. با توجه به طولانی بودن فرآیند درمانهای روانپزشکی به ویژه افسردگی، حتی بیمارانی هم که برای درمان مراجعه و دارو دریافت میکنند نیز درمان را رها میسازند.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/442109
مرگ یک کارگر ساختمانی بر اثر سقوط از ارتفاع ۶ متری
یک کارگر ساختمانی حین انجام کار در یک ساختمان ۲ طبقه در شهرستان لامرد سقوط کرد و جان باخت.
«هادی شیرافکن» هنگام سیمان کاری دیواره راه پله در ساختمانی واقع در شهرستان لامرد در استان فارس به دلیل رعایت نشدن اصول ایمنی تعادلش را از دست داد و از ارتفاع شش متری بر روی راه پلههای ورودی ساختمان سقوط کرد.
منبع:http://ilna.ir/news/news.cfm?id=213727
کشته شدن یک کارگر برقکار در سقز
کارگر یک واحد تولیدی در شهرستان سقز استان کردستان، به علت برق گرفتگی جان خود را از دست داد.
کارگر ۳۲ ساله شاغل در یک واحد تولیدی (که نامش گزارش نشده است)، در حال شستشوی دستگاه «پیکسل» بوده است.
منبع:http://ilna.ir/news/news.cfm?id=213701
واژه ها را به پناهگاه ببریم!
سرپرست گروه موسیقی «آرون» از لغو کنسرت این گروه در مشهد خبر داده و در یادداشتی که در ایسنا منتشر شده آورده است: از او خواسته اند لغو برنامه را با استفاده از واژه «اجرای پژوهشی» به جای کلمه «کنسرت» اطلاع دهند.
امروز یک شخص یا یک نهاد از واژه کنسرت خوشش نمی آید و فردا دیگری خود واژه موسیقی را برنمی تابد. اما چه کسی این صلاحیت را به برخی داده که دست به واژه تکانی بزنند و بگویند از چه کلمه ای خوش شان می آید و از چه کلمه ای نه؟
اوایل انقلاب آقایی به نام مصطفی داوودی رییس سازمان تربیت بدنی شد و گفت از کلمه «جام» خوشش نمی آید و بد آموزی دارد و مردم را به یاد جام شراب می اندازد.
هر چه گفتند دیوان شاعران و عارفان ما نه تنها پر از «جام» است که از « می » نیز سخن به میان آمده به خرجش نرفت که نرفت و در نتیجه «جام تخت جمشید» تبدیل شد به «مسابقات فوتبال- بزرگداشت شهدای 17 شهریور». به او گفتند می توان یاد شهیدان 17 شهریور را در همان جامی که در نهایت به تیم قهرمان اعطا می شود زنده نگاه داشت و «جام» معادل «کاپ» است و اگر نگوییم جام دست آخر به آنچه هدیه می دهیم چه بگوییم؟!
او اما با کلمه «جام» مشکل داشت و جام شد بزرگداشت. یکی دیگر در تلویزیون اعلام کرد «آگهی» مربوط به فرهنگ سرمایه داری است و ما آگاهی می دهیم و اسم آگهی را گذاشتند «پیام بازرگانی» که هنوزهم هست.
اگر تغییر کلماتی چون «بهره بانکی» به «کارمزد» یا «سود»، همچنین «رقص» به «حرکات موزون» توجیه شرعی دارد و برای کاهش حساسیت هاست معلوم نیست « کنسرت» چه ربطی به « اجرای پژوهشی» دارد و با کلمات چه کار دارند؟
کنسرت، کنسرت است. ابداع و اختراع ما هم نیست. امروز این کلمه را ممنوع می کنند و فردا لابد اگر در رمانی یکی نوشت «رفته بودم کنسرت» می گویند خط بزن و بنویس: رفته بودم اجرای پژوهشی موسیقی!
منبع: http://www.asriran.com/fa/news/360530
چطور از پوسیدگی دندان کودکان جلوگیری کنید
برای کاهش دادن احتمال پوسیدگی دندان در میان خردسالان چه می توان کرد؟
پرهیز از تنقلات و نوشیدنی های حاوی شکر و شیرینی
اداره بهداشت عمومی انگستان می گوید که یکی از دلایل اصلی پوسیدگی دندان خوردن بیش از حد نوشیدنی ها و تنقلات شیرین و دارای قند است.
در گزارش این نهاد هشدار داده شده: "اگر با این مشکل که به نوع تغذیه و روش زندگی خانواده ها مربوط می شود، برخورد جدی نشود عارضه پوسیدگی دندان در این خردسالان ادامه خواهد یافت و در مراحل بعدی زندگی آنها به یک مشکل دایمی بدل خواهد شد."
بنیاد تغذیه بریتانیا نیز در توصیه های خود می گوید که خانواده ها باید سعی کنند مواد غذایی و نوشیدنی های شیرین و حاوی قند را فقط به موقع صرف وعده های اصلی غذا محدود کنند.
این نهاد اضافه می کند:"هر چه فرزندان خردسال شما مواد غذای و نوشیدنی های دارای قند بیشتری مصرف کنند خطر پوسیدگی دندانهای آنها افزایش می یابد. توصیه دندانپزشکان این است که کودکان نباید در طول روز بیشتر از چهار بار مواد غذایی شیرین مصرف کنند."
بنیاد تغذیه بریتانیا یادآوری می کند که مواد غذایی حاوی قند مثل شیرینی، مربا، کیک، بیسکویت و بستنی را نباید به کرات به کودکان داد و خوردن آنها را باید به زمان صرف وعده های اصلی غذا محدود کرد.
این نهاد در توصیه های خود می افزاید: "میوه های خشک نیز می توانند به دندان آسیب بزنند و خوردن آنها را نیز باید به زمان صرف وعده های اصلی غذا محدود کرد."
بخش خدمات و درمان بریتانیا نیز در راهنمای خود برای خانواده ها می گوید: "به جای شیرینی و مواد حاوی قند بهتر است کودکان خود را عادت بدهید که در فاصله وعده های اصلی غذا میوه و سبزیجات خام مثل موز، نارنگی، خیار و هویج بخورند. تنقلات خوب دیگر عبارتند از نان تُست، بیسکویت برنجی و یا زرت بو داده بدون شکر و نمک."
نوشیدن آب و شیر
به کودکان خود خوردنیهای سالمی مثل نارنگی بدهیدمل ویکمن کارشناس تغذیه در دانشگاه بیرمنگهام می گوید:"آب میوه های شکرداری که برای کودکان خردسال تولید شده و به بازار می آیند اصلا برای تغذیه کودکان لازم نیست و باید از مصرف آن پرهیز کرد. بهترین نوشیدنی برای کودکان خردسال آب و شیر است."
اداره بهداشت عمومی انگستان نیز می گوید کودکان خردسال باید از نوشیدنی های شکر دار پرهیز کنند و می افزاید:" برای نوزادان شیر مادر بهترین منبع تغذیه است و برای کودکان یک تا دو ساله آب و شیر پرچرب بهترین نوشیدنی است. از سن دو سالگی به بعد نیز بهترین نوشیدنی آب و شیر کم چربی است."
نهادهای بهداشت و سلامت عمومی تاکید می کنند که برای تشویق خردسالان به خوردن مواد غذایی به هیچ وجه نباید به آنها شکر و شیرینی اضافه کرد.
کودکان را از سن یک سالگی به نوشیدن از لیوان عادت دهید.
نوشیدن نوشابه های دارای قند از بطری و یا لیوان هایی که سوراخ مکیدن دارند باعث می شود که خطر پوسیدگی دندانهای خردسالان و به خصوص دندانهای جلوی آنها افزایش یابد.
اداره بهداشت عمومی انگلستان می گوید که والدین باید از سن شش ماهگی نوزادان خود را تشویق کنند تا به جای بطری از لیوان استفاده کنند و از سن یک سالگی نوشیدن از بطری را باید متوقف کرد.
میل ویکمن کارشناس تغذیه می گوید:"حالت مطلوب این است که کودکان خردسال را از سن یک سالگی به لیوان عادت بدهیم. اما این تغییر عادت برای برخی از خردسالان و در نتیجه برای والدین آنها دشوار است چون برای کودکان خردسال معمولا بطری تاثیر آرام بخش دارد و برای والدین نیز شیوه کم دردسرتر و تمیز تری از غذا دادن به کودکان است. عادت دادن کودکان به استفاده از نی برای نوشیدن می تواند تا حدی کمک کند."
مسواک زدن دو بار در روز
بنیاد تغذیه بریتانیا توصیه می کند که همه کودکان حداقل دو بار در روز و هر بار به مدت دو دقیقه دندانهای خود را مسواک بزنند. مسواک زدن قبل از خواب به خصوص در جلوگیری از پوسیدگی دندان بسیار موثر است.
اداره بهداشت عمومی انگلستان نیز این توصیه ها را دارد:
• به محض رشد اولین دندان کودکان خود را عادت بدهید که مسواک بزنند و تا سن هفت یا هشت سالگی بر نحوه مسواک زدن آنها نظارت و دقت کنید. کودکان باید حداقل روزی دو بار دندانهای خود را مسواک بزنند و مسواک زدن قبل از خواب بسیار مهم است . باید از خمیر دندانهای حاوی فلوراید استفاده کرد.
• برای کودکان زیر سن سه سال به اندازه یک عدس خمیر دندان کافی است و از سه سالگی به بعد به اندازه یک نخود.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
حکم نهایی استیون هاوکینگ: خدایی در کار نیست
استیون هاوکینگ، کیهانشناس و فیزیکدان نظری برجسته بریتانیایی، در اظهار نظری جنجالی و جدید با قطعیت و یقین اعلام کرد که «خدایی وجود ندارد».
به گزارش وبسایت «سینت»، سابق بر این و بر پایه نوشتههای پیشین هاوکینگ تصور بر این بود که این نابغه جهان معاصر در پهنه اندیشه خود روزنهای هر چند کوچک را برای وجود نوعی الوهیت باقی گذاشته است.
با این همه، این پژوهشگر و نویسنده سرشناس اینک در اظهار نظری تازه، در گفتوگو با نشریه «ال موندو» چاپ اسپانیا تصریح کرده است که به باور وی «ال موندو حاصل پدیدههای علمی قابل توضیح است». توضیح آن که «ال موندو» در زبان اسپانیایی به معنای «جهان» است.
آقای هاوکینگ این بار آشکارتر از همیشه در پیشگاه جهانیان میگوید که پیدایش جهان هستی نتیجه اعجاز و آفرینش به دست یک وجود برتر نیست.
این کیهانشناس نابغه در بخشی از مصاحبه فوق با «ال موندو» گفت: «طبیعی است که پیش از درک دانش به خلق هستی به دست یک خداوندگار باور داشته باشیم. اما اکنون و در این عصر، دانش توضیحی مجابکنندهتر در اختیار ما قرار میدهد.»
خبرنگار «ال موندو» در ادامه باز از نظریه پیشینِ هاوکینگ در کتاب «تاریخچه مختصر زمان» مبنی بر «کمک دانش به درک اندیشه خداوندگار توسط بشر» پرسیده است.
هاوکینگ در پاسخ توضیح داد: «منظور من در آنجا این بود که اگر بر همه چیز عالم شویم، به درک اندیشه خداوند نیز نائل خواهیم آمد، با این قید که اساساً خدایی وجود داشته باشد، که این چنین نیست. من خداناباور هستم.»
هاوکینگ در ادامه افزود: «دین به معجزه باور دارد، اما چنین رخدادهایی با علم ناسازگارند.»
بهرغم باور این دانشمند پرآوازه بسیاری در سراسر جهان همچنان به وجود خدا باور دارند. برای نمونه، بسیاری با تدقیق در چشم آدمی به تفکر فرو میروند که اگر نبود وجودِ یک خداوند دانا و توانا پدید آمدن «این گلوله چربی» را چگونه میتوان از دیدگاه علمی توضیح داد.
با این همه هاوکینگ بیاعتنا به چنین نظراتی چندی بود که در عالم اندیشه به سوی اعلام حکم قاطع خود در باب نیستی خدا حرکت میکرد.
هاوکینگ - که مدیر مرکز کیهانشناسی نظری دانشگاه کمبریج در بریتانیا نیز هست - طی یک سخنرانی معروف در سال گذشته توضیح داد که جهان هستی چگونه بدون وجود خدا به وجود آمده است: «خدا پیش از این خلقت مقدس چه میکرده؟ آیا در تدارک دوزخ برای مردمی بوده که چنین پرسشهایی دارند؟»
فیزیکدان نظری بریتانیایی همچنین به «ال موندو» گفت: «به نظر من، ورای دسترس ذهن بشر هیچ بُعدی از واقعیت وجود ندارد.»
استیون هاوکینگ پیشتر در سال گذشته نیز در حاشیه اکران فیلم مستندی درباره زندگی خود گفته بود که حیات پس از مرگ «افسانه» است؛ وی در عین حال زندگی ابدی بشر را از طریق «کپی کردن مغز بر روی رایانه» ممکن دانسته بود.
این نخستین بار نیست که هاوکینگ در دنیای رسانهها حضور پیدا میکند. پیشتر کتاب او به نام «تاریخچه مختصر زمان» جزء پرفروشترینها شده است و شخص هاوکینگ نیز در سریالهای تلویزیونی «پیشتازان فضا»، «خانواده سیمپسون» و سریال کمدی «بیگبنگ تئوری» در نقش خود ظاهر شده است.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
آخرین عکس «ارنستو چه گوارا»
روستای «لا ایگهرا»، دهکدهای در بولیوی و نزدیک کوههای آند (٨ اکتبر ١٩٦٧ میلادی).
ارنستو چه گوارا ساعتی پس از دستگیری، با دستان بسته، در محاصره سربازان ارتش بولیوی.
ارنستو روز بعد بهرغم میل ماموران سازمان سیا و افسران آمریکایی که در دستگیری او نقش بسزایی داشتند، به دستور باریه نتوس، دیکتاتور نظامی بولیوی کشته شد.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/359845
وبلاگ آموختن: همرزمان چگوارا در کوبانی علیه جهل و سرمایه راه او را پیگیرانه ادامه میدهند. یاد همهی جانباختگان کوبانی و چگوارا گرامی باد.
کوبانی برای همیشه جاودانی شد
وبلاگ آموختن:شگفتا که این کوبانیان، ازچه ابتکار، شجاعت و قابلیت و جانبازی درراه خود رهایی برخوردارند! آنان که زیر آتش و کاردهای سلاخی خونریزان وخونخوارانی همانند ارتش حکومت( خلافت) اسلامی، ترس به دل راه ندادند، تاریخ چه با غرورازآنان یاد خواهد کرد! تاریخ معاصرِدو دهۀ اخیر، نمونه ای والاترو قابل ستایش ترازاین پدیده کمتربه خود دیده است. مقاومت و ایستاده گی کوبانی و دلاورانش هر چه می خواهد بشود، حتی اگر به خون و خاکستر نشانیده شود، بزرگترین، با ارزش ترین و انکارناپذیرترین اقدام انقلابی و افتخار آمیز انسان آزادی خواه، و تن ناسپار به بردگی دراین برهه ی تاریخی می باشد. کوبانی برای همیشه درحافظه تاریخی و آگاهی تاریخی و در تاریخ مبارزات رهایی بخشِ ستم رسیدگان باقی و زنده خواهد ماند. کوبانی و زنان و مردان دلاورش، نمونه ی شکوهمند و با ارزش و کم مانند انسان هایی است که مبارزه و ایستادگی را به جای تن سپاری به ستم و ذلت برگزیده است. کوبانی الگویی برای تمامی شهروندان جهان.
آموزه ای برای آنانی که از خاکستر خویش برخاسته و هویت و حرمت خویش را می جویند. کوبانی در محاصره و یک تنه، همانند قلب تپنده ی تمامی مردم ستمدیده سراسر جهان دربرابر بربریت داعشیانِ انسان ستیز و بیرحم و ارتجاعی هزاروچهارصد سال پیش، ایستاده است. کوبانی برای همیشه جاودانی شد.
آوارگان کرد سوری در مرز ترکیه
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/358504
وبلاگ آموختن: همهی دختران، پسران، مردان و زنان که توانایی مبارزه با مرتجعین داعش دارند در کوبانی از وجود و هستی خود مقاومت دلیرانهای را به راه انداختهاند. مبارزه و مقاومتی که نه تنها درس بزرگ چگونه زیستن را به آنها میآموزد، بلکه برای همهی مردم تحت ستم جهان نیز آموزنده است.
مبارزان کوبانی همه گی نیروهای داوطلبی هستند که برای دفاع از زنده گی و هستی اجتماعی خود و شلیک به عفونت تمام قد ارتجاع جهانی و منطقه یی مسلح شده اند و به یک اعتبار واقعی کوبانی نماد واقعی میلیشای مردمی است.
نبرد در کوبانی ، نبردی طبقاتی بین کار و سرمایه نیست. اما نبرد طبقاتی بین انسانیت و بربریت است. نبرد بین جامعه مدنی با وحشیگری و مرتجعین عقبمانده از تاریخ اجتماعی است.
آنان که مسلح شده اند همه گی به اردوی زحمت و کار تعلق دارند و داعش نیز نماد و نماینده ی بربریت و جهل دولتهای مرتجع منطقه با چراغ سبز آمریکا است.
همان طور که خودشان میگویند این نبرد می تواند تداعی گر جان فشانی های مردم استالین گراد باشد.
نبرد در کوبانی پیکار برای مرگ و زنده گی است . نبردی که یک سوی آن هستی اجتماعی مردمی متحد را شکل می دهد که برای جامعه یی آزاد و سکولار می جنگند و سوی دیگرش را تصاویر متعفنی از جهاد نکاح و تبهکاری تاریخ منقضی نقش می زند. نبردی برای پیوستن به جبهه ی زنان و مردان شاد و گسست از توحش داعش!
کم ترین دست آورد پیروزی این نبرد شکست جبهه ی بربریت است .
کوبانی انتخاب میان زنده گی و مرگ است.
شکست کوبانی ، شکست هستی اجتماعی مردم ستم دیده یی است که متحد و یک پارچه علیه ارتجاع و توحش و بربریت به پا خاسته اند .
اقتصاد سياسي به زبان ساده(43)
رابطه قيمت با عرضه و تقاضا
قبلا" گفتيم که قيمت يا ارزش هر کالايي از روي مقدار کاري که براي توليد آن لازم است، تعيين ميشود. يعني ارزش هر کالا عبارت است از مقدار کار اجتماعا" لازم براي توليد آن کالا. اما واقعيت اين است که در هر جامعهاي که شيوه توليد سرمايهداري برقرار باشد، بحرانها، بينظميها، زياد و کم شدن کالاها و غيره جزء لاينفک اين شيوه توليد است که بر قيمتها تاثير ميگذارد.
بنابراين آنچه که در بالا در مورد تعريف قيمت کالاها بيان نموديم، مربوط به جوامعي است که اقتصادش در حال تعادل باشد. در غير اين صورت قيمت کالاها هميشه بيشتر يا کمتر از آن چيزي است که واقعا" بايد باشد.
زياد و کم شدن کالاهاي توليدي در سطح جامعه، سبب ميگردد که قيمت اصلي و پايهي کالا، زياد و کم شود. مثلا" قيمت کالايي 20 هزار تومان است اگر تقاضا براي آن کالا زياد و عرضهي آن کم باشد، قيمت از 20 هزار تومان بيشتر خواهد شد و اگر عرضهي کالا زياد باشد و خريداري کمي (تقاضا) داشته باشد، قيمت آن کالاها به زير 20 هزار تومان خواهد رسيد.
برخي عقيده دارند که قيمت کالاها، عرضه و تقاضا تعيين ميکند در حالي که در واقع چنين نيست. شايد تبليغات تلويزيونهاي ماهوارهاي را ديده باشيد که در شرايط بحران اقتصادي که با تورم کالا روبرو هستند و قاعدتا" بايد قيمت کالاهايشان را پايين بياورند (با وجود تقاضاي کم) اما آنها اين کار را به ظاهر انجام نميدهند ولي در عمل مجبور به انجام آن هستند به طوري که در اينگونه تبليغات خودرو فرضا" اعلام ميکنند که قيمت خودرو ما 12هزار يورو است که شما يک خودرو را بخريد و يک خودرو ديگر را هم جايزه به شما ميدهيم.
عرضه و تقاضا قيمت کالا را تعيين نميکند. بلکه هزينهي توليد (مجموع کار اجتماعا" لازم) قيمت کالا را تعيين ميکند.
"قيمت اگر چه ممکن است در نتيجهي تاثيرات عرضه و تقاضا تغيير کند، اما آنچه زير تاثير عرضه و تقاضا قرار دارد تغييرات قيمت است نه خود آن1."
از مطالب بالا نتيجه ميگيريم که قيمت فروش کالاها با ارزش واقعي آنها با هم تفاوت دارد. اگر عرضه يعني مقدار کالاها و تقاضا يعني تعداد مشتري يا خريدار، يکي باشند، قيمت و ارزش واقعي کالاها، چندان فرقي نخواهند داشت. اما اگر عرضه زياد و تقاضا کم و يا عرضه کم و تقاضا زياد باشد، قيمت بالاتر و يا پايينتر از ارزش واقعي همان کالاها خواهد بود.
ادامه دارد
1 - استادنيچنکو / نظام پولي بينالمللي و بحران مالي جهاني/ ترجمه ناصر زرافشان ص 15 چاپ اول 1389 انتشارات آزادمهر
خسروگلسرخی، شورشی آرمانخواه
روز ۱۰مهر۱۳۵۲ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) اعلام کرد ۱۲نفر را که برای انجام سوءقصد علیه خانواده سلطنتی برنامهریزی کرده بودند، بازداشت کرده است؛ بازداشتی که بعد از 40سال با دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه همچنان پر از ابهام و در عین حال جذاب است. دفاعیات گلسرخی در دادگاهی نمایشی قرار بود برگ برنده حکومت پهلوی باشد، اما در نهایت باید پذیرفت تنها برنده آن دادگاه، گلسرخی بود.
بازداشتشدگان که شامل گروهی از روزنامهنگاران و چهرههای فرهنگی بودند، به اتهام تلاش برای ترور شاه و ربودن فرح و ولیعهد بازداشت شدند. اطلاعیه ساواک این افراد را شامل طیفور بطحایی، خسرو گلسرخی، کرامتالله دانشیان، عباسعلی سماکار، رضا علامهزاده، رحمتالله جمشیدی، شکوه فرهنگرازی، ابراهیم فرهنگرازی، مریم اتحادیه، مرتضی سیاهپوش، منوچهر مقدمسلیمی و فرهاد قیصری که دارای زیربنای فکری مارکسیستی هستند، معرفی میکرد. اما از همه عجیبتر این بود: چرا گلسرخی که نه با سایر اعضای گروه که مدتی قبل بازداشت شده بود، نامش در کنار این بازداشتشدگان بیان شد و چرا در این میان او بود که بههمراه کرامتالله دانشیان به اعدام محکوم شد؟
خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده، روز دوم بهمن 1322 در شهر رشت متولد شد. پدرش قدیر گلسرخی و مادرش شمسالشریعه وحیدخورگامی، هردو از روشنفکران و آزادیخواهان گیلان بودند. در حالی که کمتر از پنجسال داشت، پدر را از دست داد و بعد از مرگ پدر، مادرش، خسرو و برادر دوسالهاش فرهاد را نزد پدربزرگشان حاجشیخ محمد وحید که در قم میزیست برد. پدربزرگ مرد مبارزی بود که در کنار میرزاکوچکخان جنگلی در نهضت جنگل جنگیده بود و بالطبع هنوز هم همان روحیه مبارزه در وجودش بود. خسرو در خانه پدربزرگ تعلیم دید و تحتتاثیر نظرات او قرار گرفت و حتی شعرهایی بهنام جنگلیها و دامون را در این رابطه سرود (دامون به معنی پناهگاه و انبوهی سیاهی جنگل است). در سال1341 پدربزرگش فوت کرد و آن زمان خسرو دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه را در مدارس حکیم سنایی و حکیم نظامی به پایان رسانده بود و بعد از فوت پدربزرگش باید چرخ معاش خانواده را میگرداند. او و برادرش فرهاد به تهران عزیمت کردند و در خانهای کوچک در محله امینحضور سکنا گزیدند. او روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. خسرو در این سالها از ادبیات غافل نبود و طی اینسالها اشعار و مقالات و نقدهای بسیار بر آثار ادبی از سوی او با نامهای غیرواقعی و مستعاری چون دامون - خ، گ- بابک رستگار- افشین راد و خسرو کاتوزیان به چاپ رسید. در این زمان گلسرخی، با آموختن زبان فرانسه بهطور کامل و زبان انگلیسی در دوره دانشگاهی، دست به ترجمههای ادبی نیز میزد.
کار جدی او در شعر از سال45 شروع شد. در سال48 در حالی که سردبیر بخش هنری کیهان بود با عاطفه گرگین، شاعر و نویسنده همفکرش ازدواج کرد. زندگی در کنار عاطفه و تاثیرپذیری از افکار او آثار گلسرخی را غنیتر کرد بهطوری که دوران شکوفایی فکری و خلاقیت او در مطبوعات در سالهای 48 تا 51 است.
در سال۱۳۵۰، نوشتهای از او در ماهنامه نگین با سرنوشته «گرفتاری شعر در شبهجزیره روشنفکران» بهچاپ رسید که بسیار گفتوگوبرانگیز بود. گلسرخی در این نوشته شاعران آن روزگار را سرزنش میکرد که «شاعر که ناخواسته و نادانسته زیر نفوذ سیاست هنری روزگارش قرار گرفته است او از کلمات و شرایط عینی زندگی میترسد. شاعر در مقام تولیدکنندهای تکیه زده که منطبقشدن کالایش با ضوابط جاری حتمی مینماید. آیا شعر نمیتواند دهانبهدهان جریان و هستی گیرد و گردننهادن به ایجاد آنگونه کالا ضرورت دارد؟ شاعر جاخالی کرده است. او گوشهنشین، حاشیهپرداز و منزوی شده، به متلاشیکردن نقش تاریخی شاعر و حقیقت شعر نشسته است. شاعر چون در کوران واقعیات نیست، چون در زندگی روزمره در میان مردم دیده نمیشود، شعر او نه رنگی از مردم دارد و نه رنگی از زندگی.»
در مردادماه همان سال، بخش نخست نوشته دیگری از او با عنوان «سیاست هنر، سیاست شعر» در نگین به چاپ رسید. او در این نوشته گروهی از شاعران ازفرنگبرگشته آن دوران را سوداگران هنر و عروسکهای کوکی خواند و نوشت: «ما شاهدیم که این عروسکان کوکی! مشتی کلمات قصار از قلب پرعفونت سیاست هنر سوداگرانه حفظ کردهاند و هرجا که فرصتی دست میدهد، همانها را تکرار میکنند: هنر مردم یعنی حرف مفت، حالا هنگام آن ست که در بند معماری شعر باشیم.»
بخش دیگر این نوشته در شهریورماه در نگین چاپ شد. این مقاله سپس در کتابچهای از سوی انتشارات (کتابنمونه) به مدیریت بیژن اسدیپور منتشر شد و سپس ساواک از ادامه چاپ آن در نگین جلوگیری کرد. از دیگر نوشتههای مهم گلسرخی در نگین، میتوان به نوشتهیی در پنجمین سالمرگ فروغ فرخزاد اشاره کرد. او در اینباره نوشت: «او زیبایی را در بافت خشن زندگی جستوجو میکرد. شعر فروغ، شعرهای اجتماعی او، شاید مردمیترین شعر روزگار ما باشد.»هیچ اثری از گلسرخی در زمان حیاتش، بهجز آنچه در مطبوعات انتشار یافت بهصورت کتاب چاپ نشد و تنها چیزی که میتوان بهعنوان کتاب چاپشده در میان نوشتههای او سراغ گرفت، مقالهای است با عنوان «سیاستِ هنر، سیاستِ شعر». این مقاله برای اولینبار بهصورت جزوه از سوی انتشارات (کتاب نمونه) به مدیریت بیژن اسدیپور منتشر شد. بعدها کاوه گوهرین مجموعه آثار خسرو را در دو مجموعه به نامهای «دستی میان دشنه و دل» و «من در کجای جهان ایستادهام» چاپ کرد که این دفتر نیز در آن است. خسرو برای چاپ کتابهایش با (کتاب نمونه) قرارداد بسته بود که به انجام نرسید و بعدها یکی از این دو مجموعه، با نام انتخابی خود گلسرخی «ای سرزمین من» چاپ شد. انتخاب نام «پرنده خیس» برای مجموعه دوم به توصیه عمران صلاحی انجام شده است. عمران صلاحی و بیژن اسدیپور که از دوستان گلسرخی بودند تاکید کردهاند که خسرو قصد داشت این نام را بر مجموعهای از شعرهایش بگذارد. او چهارسال در کنار همسرش زندگی کرد و ثمره این ازدواج فرزندی بهنام دامون بود.
عاطفه گرگین سالها بعد در گفتوگویی دو قهرمان ذهنی خسرو گلسرخی را چهگوارا و میرزا کوچکخانجنگلی عنوان کرد و در ارتباط با نوع فعالیت خود و خسرو نیز گفت: «ما اصلا فکر نمیکردیم چنین اتفاقی بیفتد. چون کاری نمیکردیم. فعالیت ما فرهنگی بود. ما فقط مینوشتیم. نمیدانم چهجوری همهچیز دست به دست هم داد تا خسرو اونجوری برود و من بمانم و بچه هم چندسال با خانواده زندگی کند تا من آزاد شوم. کار ما نوشتن بود و چاپکردن آن. اما این کار ما هدفمند بود. هدفمان هم این بود که از همانموقع باید آزادی برای همه باشد تا کسی از چیزی نترسد. نویسنده از چاپ کتابش نترسد. وقتی میدیدیم برای چنین چیزی هم آزادی نداریم، دنبال بهدستآوردن همان بودیم. یعنی سعی میکردیم به هر قیمتی شده چیزهایی که میخواهیم بنویسیم و چاپ کنیم. حتی بهصورت پنهان. به نظر من یک روشنفکر باید جهتگیری مشخص داشته باشد و ما به هنر برای هنر اعتقاد نداشتیم. دنبال چاپ آثار کسانی هم بودیم که دنبال هنر متعهد باشند. اما به نظر خودمان حرف از هنر و ادبیاتمتعهدزدن چنین تاوانی نداشت. خسرو وقتی زندان بود برای من پیغام فرستاده بود که به عاطفه بگویید اینها هیچی در پرونده من ندارند و احتمالا من حتی زودتر از تو آزاد میشوم و میروم از دامون نگهداری میکنم تا تو بیایی. اما وقتی شکوه فرهنگ را دستگیر کردند، حرفهایی که او در زندان زد برای خسرو چنان پروندهای ساخت که اعدامش کردند.»
دستگیری و انتخاب سخت
خسرو گلسرخی در 10مهر سال1352 دستگیر نشده بود بلکه وی مدتی پیش از آن بازداشت شده بود و تنها نامش در اعلامیه ساواک در روزنامهها در کنار سایر اسامی قرار گرفت. علت دستگیری وی عضویت در محفلی بود که در زمان دستگیری، یکسال بود از این محفل جدا شده بود. او خود در زندان گفته بود که در اوایل ورود به آن محفل متوجه شده است که آنچه در این محفل بیان میشود جز حرف و خیالبافی و احیانا چپرویهای نمایشی و خطرناک هیچ نیست. در آغاز ورود به آن جمعیت کذایی برای اینکه همسر و تنها پسرش را از این گرداب دور کند، ظاهرا از خانواده خود برید و با عاطفه گرگین تبانی کرد و کوشید تا در انظار اینطور جلوه دهد که بهعلت اختلاف و عدم تفاهم جدا از خانواده خود زندگی میکند و این رشته خانوادگی در حال گسستن است. عاطفه در این ظاهرسازی مصلحتی او را یاری میداد. مدتی بعد از دستگیری گلسرخی، عاطفه گرگین نیز دستگیر و در دادگاه نظامی به چهارسال زندان محکوم شد. با بهزندانافتادن او، سرپرستی دامون به برادرخسرو، یعنی فرهاد گلسرخی سپرده شد. (هماکنون دامون همراه مادرش در پاریس زندگی میکند) اما اتفاقی که بهخاطر آن خسرو گلسرخی در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت، نه عضویت در محفل کتابخوانی و نوشتن؛ که حادثهای بود که وی اصلا نمیتوانست در آن دخالتی داشته باشد.
سال1352 کرامتالله دانشیان با همراهی گروهی 12نفره تصمیم میگیرد رضا پهلوی، فرزند شاه وقت ایران را گروگان بگیرد و در مقابل آن درخواست آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کند. ماجرا از این قرار بود که سماکار و علامهزاده که از کارمندان تلویزیون بودند و گرایش مارکسیستی داشتند، طرحی را میان خود مطرح میکنند که با مخفیکردن سلاح در دوربین فیلمبرداری تلویزیون و واردکردن آن به مراسم جشن سینمای کودک و نوجوان، فرح یا ولیعهد را که در برنامه شرکت میکردند گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند. سماکار از دوستش بطحایی میخواهد که برایشان اسلحه تهیه کند و بطحایی که خود با دانشیان، شکوه و ابراهیم فرهنگ، اتحادیه، جمشیدی و سیاهپوش گروهی برای مطالعات مارکسیستی تشکیل داده بود، پیشنهاد سماکار را میپذیرد. کرامت دانشیان سعی میکند از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی امیر فطانت با سازمان چریکهای فدایی خلق تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند. امیر فطانت بدون آنکه دانشیان از آن آگاهی داشته باشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شده بود. فطانت پس از آگاهیاش از قضیه گروگانگیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد. ساواک ترتیبی میدهد که اسلحهای در اختیارشان گذاشته شود و سپس در حین اجرای برنامه دستگیر شوند، اما عضو گروه، برای تحویلگرفتن اسلحه سر قرار حاضر نمیشود.
آنچه دانشیان نمیدانست این بود که امیرحسین فطانت، متعهد به همکاری با ساواک است. فطانت که خود را رابط دانشیان با چریکهای فدایی خلق معرفی میکرد مدتها بود که عامل نفوذی ساواک محسوب میشد و دانشیان حتی تا زمان مرگ نیز از این راز دوست صمیمی خود باخبر نشد. در نهایت طرح گروگانگیری که گردانندگان اصلی آن خود ساواک بودند لو میرود و همه اعضای گروهی که قصد این گروگانگیری را داشتند، بازداشت میشوند.
خسرو گلسرخی در 29بهمن 1352 به جرم شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی باوجود اینکه بهخاطر بودن در زندان ساواک هرگز نمیتوانست چنین کاری را انجام دهد و صرفا بهخاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیتگر تیرباران شد. در حقیقت خسرو گلسرخی تا زمانی که برای بازجویی میرود اصلا از ماجرای گروگانگیری اطلاعی نداشته است و نمیدانسته که تعدادی از دوستانش قصد انجام چه کاری را داشتهاند.
دادگاه و میراث گلسرخی
آنچه اکنون پس از گذشت 40سال از دادگاه خسرو گلسرخی به نظر میرسد این است که محاکمه این گروه، تلاشی از جانب ساواک بود تا خطر مخالفان حکومت را بزرگ جلوه داده و با تبلیغات، به یک جنگ روانی موفقیتآمیز، علیه جنبشهای در حال شکلگیری دست بزند. محاکمه این افراد در یک دادگاه نظامی در اواخر سال۱۳۵۲، برگزار شد و در ناباوری همگانی از تلویزیون ملی اجازه پخش یافت. اما نتیجه تصمیم برای پخش این محاکمهها به یک جنجال بزرگ تبدیل شد.
تعدادی از اعضای گروه به اتهامات خود که مدارک ناچیزی برای آن وجود داشت، اعتراف کرده و از شاه طلب بخشش کردند. اما در این میان پنجنفر شامل گلسرخی، دانشیان، طیفور بطحایی، عباسعلی سماکار و محمدرضا علامهزاده، حتی پس از شکنجه شدید، حاضر به اعتراف نشدند. به نظر میرسد گلسرخی ساواک را فریب داده باشد.
گلسرخی و دانشیان از این واقعیت که جریان دادگاه از تلویزیون پخش میشود استفاده کردند و بهجای اعتراف به اتهام موردنظر، رژیم را در تلویزیون ملی وقت و در مقابل افکار عمومی تقبیح و محاکمه کردند. آنان حاضر به طلب بخشش از شاه نشدند و در اقدامی عجیب بدون سیر مراتب قانونی اعدام شدند. جسارت گلسرخی در دفاع از خویش و نهایتا اعدام او، ستایش و محبوبیت بسیاری در سطح جامعه، حتی در بین افرادی که خط فکری سیاسی او را نمیپسندیدند، به ارمغان آورد. او در بخشی از دفاعیاتش در دادگاه شاه گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستینبار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.»
خسرو گلسرخی: من بهخاطر جانم چانه نمیزنم، زیرا فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.
سرهنگ غفارزاده، رییس دادگاه: فقط از خودتان دفاع کنید. حاشیهرفتن و تبلیغات مرامی را کنار بگذارید.
گلسرخی: از حرفهای من میترسید؟
سرهنگ غفارزاده با عصبانیت: به شما دستور میدهم ساکت شوید. بنشینید! خسرو گلسرخی با صدایی بلندتر: به من دستور ندهید. بروید به سرجوخهها و گروهبانهایتان دستور بدهید. خیال نمیکنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفتهای را بیدار کند. خوف نکنید. میبینید که در این دادگاه بهاصطلاح محترم هم سرنیزهها از شما حمایت میکنند.
عباس سماکار بعدها درباره تحلیل ساواک از دادگاه بازداشتشدگان سال۵۲ میگوید: «حدس ساواک در اونموقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چندتا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیتهای 10، 15ساله و پایینتر و بعد از چندسال هم آزادکردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانیرو که نسبت به جان شاه سوءقصدکردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده. علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وادادند. ساواک حدس میزد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی، دونفر صورت بگیره. بهخصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب میکرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود. در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر میکرد که خسرو در هیچکدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخوده.»
عباس سماکار در رابطه با علنیشدن دادگاهها میگوید: «تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمیکرد به اونشکل علنی بشه، این موضوع در سطح یکی از پروندههای موجود قلمداد میشد. انگیزه ساواک هم برای علنیکردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود. اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک میشد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده میرسید.»
در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، هفتنفر به اعدام (گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحایی، سماکار، علامهزاده، جمشیدی)، دونفر به پنجسال حبس (اتحادیه، سیاهپوش) و سهنفر به سهسال حبس (میرزادگی، فرهنگ، قیصری) محکوم میشوند. در دادگاه تجدیدنظر که در دوم بهمنماه1352 تشکیل شد، حکم اعدام دونفر از محکومان دادگاه اول یعنی سلیمی به 15سال و جمشیدی به 10سال تغییر پیدا کرد و پنجنفر از متهمان (بطحایی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامهزاده) همچنان به اعدام محکوم شدند. به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28بهمنماه1352 انتشار یافت. سهنفر از محکومان (بطحایی، سماکار و علامهزاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم شدند. حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان در بامداد 29بهمن1352 در مقابل جوخه اعدام قرار گرفتند. محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواک را برانگیخت. آنها از او تقاضای ندامتنامه میکنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند. او میگوید: «هیچکس از زندگی در کنار زن و فرزند گریزان نیست. من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را که انتخاب کردهایم باید به پایان ببریم. مرگ ما حیات ابدی است ما میرویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامتنامه بنویسم کمر مبارزان را خرد نکردهام؟» در نهایت وی حتی نمیپذیرد که فرزندش دامون را ببیند و در سحرگاه 29بهمن بدون دیدار با همسر و تنها فرزندش در میدان چیتگر تهران مقابل جوخه اعدام قرار میگیرد.
اقتصاد سياسي به زبان ساده(42)
پول نتيجهي تکامل مبادلهي کالاهاست
بيان کردن ارزش يک کالا به وسيلهي کالاي ديگر، سادهترين شکل ارزش است. يعني سادهترين شکل ارزش اين است که مثلا" بگوييم 5 کيلوگرم گندم به يک کيلوگرم پشم ميارزد. در جامعهي ابتدايي به طور اتفاقي چنين مبادلههايي صورت ميگرفته است؛ اما بعدها با تکامل مبادله، شکل بيان ارزش نيز تکامل يافت. در اين مرحله ديگر دو کالاها روبروي هم نميايستند، و هر کالا فقط با کالاي ديگر قابل مبادله نميباشد، بلکه ميتواند با کالاهاي بسياري مبادله شود. مثلا" در مثال بالا 5 کيلوگرم گندم نه تنها يا يک کيلوگرم پشم قابل مبادله است، بلکه ميتواند با کالاهاي ديگر، مانند برنج، نمک، پارچه و غيره مبادله شود. يعني:
5 کيلوگرم گندم مساوي است با يک کيلوگرم پشم
5 کيلوگرم گندم مساوي است با 50 کيلوگرم نمک
5 کيلوگرم گندم مساوي است با يک کيلوگرم برنج
5 کيلوگرم گندم مساوي است با يک متر پارچه
در بالا ارزش يک کالا(گندم) را به وسيلهي چندين کالا بيان کرديم. يعني کسي که گندم دارد به آساني ميتواند کالاهاي مورد نياز خود را به اين شيوه تامين نمايد. اما اگر کسي به جاي گندم، برنج داشته باشد و نيازي به گندم نداشته باشد چطور؟ او برنجش را با گندم عوض ميکند، و گندم را به عنوان معيار ارزش با کالاهاي ديگر مورد نيازش مانند نمک و پارچه تعويض ميکند.
به بیان ديگر کالايي را که هر دارندهي محصولي حاضر باشد، محصولش را با آن مبادله کند، گندم است، در اين حالت ارزش چندين نوع کالا به وسيلهي يک کالا يعني گندم بيان شده است. اين شيوه مبادله تا مدتها رواج داشت.
اما اين نوع مبادله به تدريج با موانعي روبرو شد، زيرا در مناطق مختلف، کالاهاي مختلفي مورد قبول صاحبان کالا بود؛ مثلا" در يک منطقه صاحبان کالا حاضر بودند که کالاهايشان را فقط با گوسفند عوض کنند، و در مکان ديگر صاحبان کالا حاضر بودند که کالايشان را فقط با گندم مبادله نمايند. در مکاني، پوست، نقش گوسفند و گندم را داشت و در جاي ديگر برنج. اين معضل به تدريج به وسيلهي آلياژهايي مانند مفرغ، برنج و فلزاتي مانند طلا و نقره که نقش بسيار مهمي در انجام مبادلات پيدا کردند؛ برطرف گرديد. اين شيوه به دليل آساني در حمل و نقل و نيز معيار کلي ارزش، هر کسي حاضر بود کالايش را با طلا و نقره مبادله نمايد. و بدين ترتيب شکل پولي ارزش به وجود آمد. و در مثال بالا پول جايگزين گندم گرديد. يعني :
نيم گرم طلا مساوي است با يک کيلوگرم پشم
نيم گرم طلا مساوي است با 50 کيلوگرم نمک
نيم گرم طلا مساوي است با 5 کيلوگرم برنج
نيم گرم طلا مساوي است با يک متر پارچه
ادامه دارد
علم را هم میشود خرید!
«یک مدرسه ابتدایی در تهران، اقدام به تفکیک دانشآموزان در کلاسهای هوشمند و غیر هوشمند برمبنای پرداخت یا پرداخت نکردن کمک مالی والدین برای هوشمندسازی کلاسها کرد. براین اساس، دانشآموزانی که هزینه هوشمندسازی کلاسها از سوی والدین آنها پرداخت نشده باشد، در کلاسهای عادی یا غیر هوشمند تحصیل خواهند کرد...»
با این همه باید گفت پدران ما با زندگی و معیشت ساده روستایی، دارای این بخت بلند بودند که فرزندانشان را با تخصیص اندکی از امکانات متوسط خود برای تحصیل به شهرهایی روانه کنند که در مدارس آنها، امکانات آموزشی برای پایینترین اقشار طبقاتی تا بالاترین آن به یک اندازه فراهم بود. ثروتمند و فقیر، روستایی و شهری، دهقان و بازاری، همه در یک نوع مدرسه جمع بودند. شمع معلم برای همه یکسان میسوخت و چراغ همه مدارس برای دانشآموزان به یک اندازه روشنایی میبخشید. در آن سالهای نه چندان دور، از مدرک تحصیلی ضمن خدمت و مدیریت، آموزش از راه دور، مدرک غیر حضوری، ورود به دانشگاهها و مدارس به مدد شهریههای سنگین و متکی به حسابهای فربه بانکی و خلاصه از این جور چیزها خبری نبود. بنگاههایی به نام دانشگاه در بخشها و قصبههای کوچک کشور آگهی پذیرش نزده بودند که آشکارا دارای این مفهوم ضمنی باشد که پول بیاور و ثبتنام کن.
بخت فقط با زحمت یار بود، اینگونه بود که روستازادهای که راه آسانی هم به شهر نداشت، به مدد مدارسی که در و دیوارش رنگ ثروت و فقر نگرفته بود و با تابلوی دولتی و غیرانتفاعی از هم متمایز نشده بود، وارد بهترین دانشگاه کشور میشد. شگفتا، فرزندان آن پدران که ما باشیم، با وجود زندگی شهری و طی مدارجی از تحصیل در دانشگاهها، فاقد چنین بخت و اقبالی در مورد فرزندان خود هستیم. نه که فرزندانمان استعدادی کمتر از ما دارند، نه. بلکه نظام آموزشی این بخت را از امثال ما و فرزندانمان گرفته و به دیگران داده است. این دیگران، 10 درصد جامعه هم نیستند اما گویی از فضایی دیگرند.
حکایت فوق، گویای نابرابری در نظام آموزشی ماست اما آیا هیچ فکر کردهایم که به این طریق چه آسیبی بر همبستگی ملی خود میزنیم؟ چگونه جوانان و فرزندان خود را با معیار ثروت و طبقهبندی اجتماعی چنین از هم جدا میکنیم؟
میگویند که تشکیل و راهاندازی مدارس غیرانتفاعی در برنامه آموزشی کشور با این هدف انجام گرفت که سرمایهها و توانمندیهای مردمی در پیشبرد اهداف آموزشی به کار گرفته شود. صد افسوس که چنین نشد. هیچ کس حساب سود را از سرمایه جدا نکرد. باید از اول میدانستیم که اینگونه خواهد شد و سرمایه از قاعده معروف «منفعت» تبعیت خواهد کرد. صاحبان ثروت همانگونه که چند سال پیش بر اساس قانونی، خدمت سربازی را برای فرزندان عزیزشان خریداری کردند، از این رهگذر هم سهم بیشتری از دانش ملی را برای فرزندان خود مطالبه کردند. بدین گونه بود که موهبت علم برای آنان که قدرت خرید بیشتری داشتند، به مثابه هر کالای ارزشمند دیگری فروخته شد و بالاخره موضوع معروف انشا که «علم بهتر است یا ثروت؟» پاسخ دیگری یافت. «علم قابل خریداری به وسیله ثروت است.» چقدر عریان و بیرحمانه!
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/437453
وبلاگ آموختن: در جوامع طبقاتی در سراسر جهان همه چیز بر مبنای "کالا" سنجیده میشود. در جوامع سرمایهداری همه چیز کالایی شده است. علم و عاطفه انسانی هم از آن استثنا نیست و آنها هم کالایی شده است. این کالای عجیب چیست؟ پول. همه چیز پولی شده است. پول روابط انسانی را به روابط پولی تبدیل میکند. پول علم میخرد. پول دانشمند میخرد. "پول پیرزن را به عروس تبدیل میکند". پول عاطفه انسانی را از بین میبرد و جای آن را میگیرد. مگر اخبار حوادث را دنبال نمیکنید که در آن فرزندی به خاطر ثروت پدرش را میکشد. مگر نمیبینید به خاطر طلا(پول) هر فرد جنبندهای در هنگام سرقت به رگبار میبندند. در نظام سرمایهداری پول و سود حاصل از آن حرف اول و آخر را میزند. بزرگ فرزانه قرن نوزده در سال 1844 مینویسد:
"از اينرو اقتصاد سياسي عليرغم ظاهر دنيوي و لاابالياش، علمالاخلاقي واقعي و با اخلاقترين علمهاست. ترك نفس خويشتن، چشمپوشي از مال دنيا و تمام نيازهاي انساني، تز بنيادي آن ميباشد. هرچه كمتر بخوري، كمتر بياشامي، كمتر كتاب بخري، كمتر به تئاتر، مجلس رقص و سالن تفريح بروي، كمتر فكركني، عشق بورزي، نظريه ببافي، آواز بخواني، نقاشي كني و تفريح داشته باشي، بيشتر ميتواني پس انداز كني و گنجت كه نه بيد و نه زنگ برآن كارگر نخواهد بود، بيشتر به سرمايهات تبديل خواهد شد. هرچه كمتر باشي و كمتر از زندگيت بهره بگيري، زندگي از خود بيگانهات بيشتر خواهد بود؛ هرچه بيشتر داشته باشي، اندوختهي وجود بيگانهات بيشتر خواهد بود. به همان ميزان كه اقتصاددان سياسي از زندگي و انسانيت تو بر ميدارد، به همان ميزان پول و ثروت را جايگزين آن ميكند. كاري را كه از انجام دادنش ناتوان هستي، پولت انجام ميدهد. پول ميتواند بخورد، بياشامد، به سالن رقص و تئاتر برود، ميتواند سفر رود و هنر، انديشهها و گنجينههاي گذشتگان، قدرت سياسي، همهي اينها را ميتواند از آن تو كند، ميتواند همهي اينها را برايت بخرد. پول موهبتي راستين است. با اين همه، گرايش پول به آن است كه كاري جز خلق خويش و خريدن خويش نكند زيرا اساسا" چيزها خدمتكار او ميباشند. اگر اربابي داشته باشم، خدمتكاري نيز از آن خودم دارم و به خدمتكار او نيازي ندارم. بنابراين تمام شور و شوقها و فعاليتها در حرص و طمع ذوب ميشوند. كارگر بايد فقط آن اندازه طمع داشته باشد كه زنده بماند و فقط ميخواهد زنده بماند كه طمع داشته باشد."
دستنوشتههاي فلسفي اقتصادي و فلسفي1844 / ماركس كارل؛ صص 193-194ترجمه حسن مرتضوي انتشارات آگاه 1387
"پول با تصاحب توانايي خريد هرچيز، با تصاحب توانايي تملك همهي اشيا، ابژهي تصاحبي آشكار و معلوم است. جهان شمولي توانايي آن، همانا بيانگر قدرقدرتي آن است. بنابراين، پول چون قادري مطلق عمل ميكند. پول دلال محبت ميان نياز آدمي و ابژه، ميان زندگي او و ابزار حياتش است. اما آنچه براي من ميانجي زندگيم است، در مورد هستي اشخاص ديگر نيز حكم ميانجي را برايم دارد. پول برايم، شخص ديگري است."
همان منبع ص218
"آنچه كه از طريق واسطهاي به نام پول برايم انجام ميشود و بابت آن ميتوانم وجهي بپردازم(يعني چيزي كه پول ميتواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ويژگيهاي پول، ويژگيها و قدرتهاي ذاتي من است: ويژگيها و قدرتهاي صاحب آن. بنابراين آنچه كه هستم و آنچه كه قادر به انجام دادنش هستم ابدا" براساس فرديت من تعيين نميشود. زشت هستم اما ميتوانم براي خود زيباترين زنان را بخرم. بنابراين زشت نيستم زيرا اثر زشتي، قدرت بازدارندهي آن، با پول خنثي ميشود. چلاق هستم اما پول بيستوچهار پا (اشاره به شعر شكسپير: اگر من بتوانم شش نريان نيرومند داشته باشم ... كه تو گويي بيستوچهار پاي آنان همه از من است.) در اختيارم ميگذارد بنابراين چلاق نيستم. آدم رذل، دغل، بيهمه چيز و سفيه هستم اما پول و طبعا" صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبيهاست پس صاحبش نيز خوب است. علاوه براين پول مرا از زحمت دغلكاري نجات ميدهد بنابراين فرض براين قرار ميگيرد كه آدم درستكاري هستم. آدمي سفيه هستم اما اگر پول عقل كل همهي چيزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفيه است؟ علاوه براين او ميتواند آدمهاي با استعداد را براي خود اجير كند آن وقت كسي كه چنين قدرتي بر آدمهاي با استعداد دارد، از آنها با استعدادتر نيست؟ آيا من كه به يمن داشتن پول قادرم كارهايي بكنم كه قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امكانات انساني را در اختيار نميگيرم؟ بنابراين آيا پول من، تمام ناتوانيهايم را به عكس خود تبديل نميكند؟"
"اگر پول زنجيري است كه مرا به زندگي انساني، جامعه را به من، من و طبيعت و آدمي را به يكديگر پيوند ميدهد، آيا زنجير زنجيرها نيست؟ آيا پول نميتواند تمام بندها را باز كند و از نو ببندد؟ بنابراين آيا پول عامل جهانشمول جدايي نيست؟ پول نمايندهي راستين جدايي و نيز نمايندهي راستين پيوندهاست- قدرت(جهانشمول) الكتريكي-شيميايي جامعه"
"به هم ريختگي و وارونه شدن تمام ويژگيهاي انساني و طبيعي، اخوت ناممكنها و قدرت الهي پول ريشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعي بيگانهساز آدمي دارد كه با فروش خويش، خويشتن را بيگانه ميسازد. پول، توانايي از خود بيگانهي نوع بشر است."
"كاري كه به عنوان يك انسان قادر به انجام دادن آن نيستم و بنابراين نيروهاي ذاتي فرديام از انجام دادن آن ناتوان هستند، با پول به انجام دادن آن هستم. بدينسان پول هركدام از اين نيروهاي ذاتي را به چيزي تبديل ميسازد كه در ذات خود نيست يعني به ضد خود تبديل ميسازد."
"فرضا" اگر طالب غذايي باشم يا كالسكهاي بخواهم به اين دليل كه آنقدر قوي نيستم كه پياده بروم، پول غذا و كالسكه را برايم ميفرستد يعني پول آرزوهايم را از حيطهي تخيل به حيطهي واقعي ميآورد، آنها را از هستي تخيلي يا خواسته به هستي حسي و بالفعل ترجمه ميكند: از تخيل به زندگي و از وجودي تخيلي به وجودي واقعي تبديل ميسازد. پول به دليل نقش ميانجي كه در اين ميان دارد، قدرتي به راستي خلاق است."
"بيترديد حتي آن كه پولي در بساط ندارد، خواستههايي دارد اما خواستهي او فقط چيزي است تخيلي كه هيچ اثر يا موجوديتي براي من يا هر شخص ثالث و يا كلا" ديگران ندارد و بنابراين براي من غير واقعي و بدون ابژه است. تفاوت ميان خواستهي مؤثري كه به پول متكي است و خواستهي بيحاصلي كه به نياز، شهوت و آرزويم متكي است، همانا مانند تفاوت وجود و انديشه است، تفاوت ميان آن چيزي است كه صرفا" به عنوان تخيل من وجود دارد و آن چيزي كه به عنوان يك ابژهي واقعي خارج از من وجود دارد."
"اگر براي سفر پولي نداشته باشم، در واقع به معناي آن است كه نيازي واقعي و قابل تحقق براي سفر كردن ندارم. اگر گرايش به تحقيق داشته باشم اما پولي براي آن نداشته باشم، در عمل به معناي آن است كه گرايشي به تحقيق ندارم يعني هيچ گرايش مؤثر يا واقعي ندارم. از طرف ديگر اگر واقعا" هيچ تمايلي به تحقيق نداشته باشم اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگي مؤثري براي آن دارم. پول به اين خاطر كه ابزار و نيرويي است خارجي و عام براي تبديل يك تصور به واقعيت و تبديل يك واقعيت به يك تصوير محض(نيرويي كه نه از بشر به عنوان بشر و يا از جامعهي انساني به عنوان جامعه مشتق شده است)، نيروهاي ذاتي واقعي آدمي و طبيعت را به آنچه كه صرفا" تصوري انتزاعي است و بنابراين ناقص يعني به وهمي عذابآور، تبديل ميسازد چنان كه نواقص واقعي و خيالهاي موهومي يعني نيروهاي ذاتي را كه واقعا" ناتوان هستند و صرفا" در تخيل فرد وجود دارند به نيروها و تواناييهاي واقعي تبديل ميسازد."
"بدينسان پول در پرتو اين خصيصه، بيانگر واژگوني عام فرديتهايي است كه به ضد خويش بدل ميشوند و ويژگيهاي متناقضي را به ويژگيهاي خود ميافزايند."
"بنابراين پول به عنوان نيرويي واژگون كننده ظاهر ميشود كه هم در برابر فرد و هم در برابر پيوندهايي در جامعه قد علم ميكند كه مدعياند به خودي خود، ذات و گوهر ميباشند. پول وفاداري را به بيوفايي، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضيلت را به شرارت، شرارت را به فضيلت، خدمتكار را به ارباب، ارباب را به خدمتكار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبديل ميكند."
"چون پول به مثابه مفهومي فعال از ارزش، تمام چيزها را درهم ميآميزد و معاوضه ميكند، خود نيز بيانگر درهم آميختگي و معاوضهي عام هم چيزها- جهاني وارونه- يا به عبارتي درهم آميختگي و معاوضهي همهي كيفيتهاي طبيعي و انساني است."
"آن كه شجاعت را ميخرد، شجاع است هرچند آدمي بزدل باشد. از آنجا كه پول نه با كيفيت مشخص يا چيزي مشخص يا نيروهاي ذاتي مشخص آدمي بلكه با سراسر جهان عيني آدمي و طبيعت معاوضه ميشود، از نقطه نظر صاحب آن در خدمت معاوضهي هرگونه توانايي با تواناييها و اشياي ديگر، حتي متناقض، ميباشد؛ پول اخوت ناممكنهاست؛ پول باعث ميشود اضداد همديگر را در آغوش گيرند."
"اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنيا روابطي انساني، آنگاه ميتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غيره معاوضه كرد. اگر بخواهيم از هنر لذت ببريم، بايد هنرمندانه پرورش يافته باشيم؛ اگر ميخواهيم بر ديگران تأثير گذاريم، بايد قادر به برانگيختن و تشويق ديگران باشيم. هركدام از روابط ما با بشر و طبيعت بايد نمود ويژهاي باشد كه با ابژههاي اراده و زندگي فردي واقعيمان منطبق باشد. اگر عشق ميورزي ولي ناتوان از برانگيختن عشق هستي يعني اگر عشقت، عشقي متقابل نميآفريند، اگر با نمود زندهي خود به عنوان آدمي عاشق، محبوب ديگري نميشوي، آنگاه عشقت ناتوان است و اين عين بدبختي است."
همان منبع صص 224-223-222-221-220
آيا ميشود جلوي تکنولوژي ايستاد؟
مقابله با وايبر دوام ندارد
در اين رابطه يک پژوهشگر حوزه روزنامهنگاري و رسانههاي آنلاين با اشاره به اينکه بحثهايي که امروز درباره ابزارهاي ارتباطي جديد مطرح ميشود، مشابه بحثهايي است که يک دهه پيش درباره وبلاگ جريان داشت، ميگويد: اين مقابلهها دواميندارد و نميشود جلوي تکنولوژي ايستاد. هميشه در جامعه ما همين بوده است؛ موج و مخالفتهايي ايجاد ميشود، ولي دوام نخواهد داشت. مصطفي قوانلو قاجار در گفتوگو با ايسنا، گفت: در حال حاضر نوع جديدي از ابزارهاي رسانهاي به بازار آمده که با استفاده از آنها دسترسي آزاد به اطلاعات براي کاربران بسيار راحتتر شده و به واسطه آنها فضاي جديدي براي انتقال اطلاعات ايجاد شده است. متأسفانه افراد تصميمگيرنده و ذي نفود توجه نميکنند که مسأله، محتواي رد و بدل شده در اين شبکهها نيست، مسألهي اصلي، ابزارهايي است که هر روز با شکل جديدي به اين عرصه ميآيند و نميشود آنها را متوقف کرد. او با تاکيد بر اينکه موج استفاده از وايبر هم بهزودي فرو مينشيند، گفت: امروز ديگر کسي درباره وبلاگ بحث نميکند و حتي نهادهاي رسمي و دولتي وبلاگ دارند. خاصيت بشر اين است که وقتي با ابزار جديدي روبهرو ميشود، ترس دارد چون به آن آگاهي ندارد و نداشتن آگاهي باعث ترس ميشود. در تاريخ ايران مثالهاي بسياري وجود دارد از فناوريهايي که وارد جامعه ايران شده و در ابتدا با ترس و واکنش منفي روبهرو بوده، اما بهتدريج پذيرفته شده است.
قوانلو قاجار درباره تأثير نرمافزارهاي ارتباطي بر رسانهها و جريان اصلي رسانهاي گفت: وايبر و ابزارهاي جديد نميتوانند رسانه و رقيب رسانههاي جريان اصلي باشند. در ايران هم «پرستيوي» از وايبر و واتسآپ استفاده ميکند و به بينندگانش ميگويد با استفاده از ابزارها براي اين شبکه خبر بفرستند.
اين مدرس روزنامهنگاري گفت: افرادي هستند که از اين طريق ارتزاق و براي محصولاتشان تبليغ ميکنند. اگر اين ابزارها متوقف شوند، تعداد زيادي از اين افراد ضرر ميکنند. از اين گذشته چرا به اين نکته توجه نميشود که ميتوان از طريق اين ابزارها، پيامهاي اجتماعي مثبتي منتقل کرد؛ مثلا در بحران آب با استفاده از ويدئوهاي آموزشي، روش درست الگوي مصرف آب را ترويج کرد.
او سپس درباره افراد و گروههايي که منافعشان با تکنولوژيهاي جديد به خطر افتاده است، گفت: وقتي شما ابزاري به نام وايبر داشته باشيد، به درآمد اساماس (پيامک) و بخشي از درآمد شرکتهاي اينترنتي که بر انتقالِ داده از طريق تلفن، متمرکز هستند، لطمه وارد ميشود. زماني کارتهاي اينترنتي وجود داشت که از طريق آنها با خارج از کشور صحبت ميشد. الآن با وجود وايبر، ديگر کسي از آن کارتها استفاده نميکند و منافع و درآمد شرکتي که آن را عرضه ميکرد، به خطر افتاده است. وي گفت: مطمئن باشيد تا 10 سال آينده، انواع ديگري از ابزارها به وجود ميآيند که سرعت گردش اطلاعات را آنقدر بالا خواهد برد که وايبر و واتسآپ را حذف خواهند کرد.
قوانلو قاجار درباره راهکار حل اين مسأله اظهار کرد: راهحل ساده اين است که اگر فکر ميکنند اين ابزارها کارکرد منفي دارد، نرمافزار ديگري بسازند که قابليتهايي داشته باشد و مردم از آن استفاده کنند.
سفینه میون در مدار مریخ قرار گرفت
یک سفینه ناسا، سازمان فضایی آمریکا ، پس از سفری هفتصد میلیون کیلومتری وارد مدار مریخ شد. این فضا پیما که میون نام دارد قرار است درباره جو مریخ اطلاعات جمع آوری کند.
میون در هفتههای آینده موقعیت خود را در مدار مریخ تغییر میدهد
سازمان فضایی آمریکا (ناسا) اعلام کرد سفینه میون (Atmosphere and Volatile Evolution, MAVEN) در ساعت پنج و پنجاه و شش دقیقه صبح دوشنبه به وقت تهران با موفقیت در مدار مریخ قرار گرفته است.
این سفینه که اختصاصا برای مطالعه جو فوقانی مریخ طراحی شده پس از ده ماه سفر به نزدیکی مریخ رسید و بعد رانشگر آن سی و سه دقیقه روشن شد تا آن را در مدار مریخ قرار دهد.
چارلز بولدن یکی از مدیران این پروژه در ناسا میگوید :"میون به عنوان نخستین مدارگردی که مختص بررسی جو مریخ طراحی شده، دانش ما را از تاریخچه جو مریخ افزایش خواهد داد، اینکه چگونه جو آن در گذر زمان تغییر کرده و چگونه تغییرات جوی بر تحولات سطح مریخ و احتمال وجود حیات در آن تاثیر گذاشته است."
"این سفینه همچنین اطلاعات بیشتری را برای اعزام انسان به این سیاره سرخ در دهه ۲۰۳۰ میلادی فراهم خواهد کرد."
به گفته مقامات ناسا از ایده اولیه میون تا رسیدن آن به مدار مریخ یازده سال طول کشیده است.
سفر ۷۰۰ میلیون کیلومتری سفینه میون به مریخ
این سفینه ۱۸ نوامبر سال گذشته (۲۷ آبان) از پایگاه فضایی کیپ کاناورال در فلوریدا به فضا پرتاب شد.
با قرار گرفتن میون در مدار، این سفینه در شش هفته آینده دستگاه ها و تجهیزات و فرمانهای ارسالی برای نقشه برداری از مریخ را تست خواهد کرد.
علاوه بر این میون خود را در موقعیت مناسب در مدار مریخ قرار خواهد داد. در حال حاضر میون هر ۳۵ ساعت یکبار به دور مریخ میگردد.
اما در هفتههای آینده میون در پنج مرحله به سمت سطح مریخ پایین میآید و خود را در مداری قراری میدهد که هر چهار ساعت و نیم یک دور به دور مریخ بزند و تقریبا بین لایه های فوقانی و تحتانی جو مریخ قرار بگیرد.
میون در این مدار در نزدیکترین فاصله ۱۵۰ و در دورترین فاصله ۶۲۰۰ کیلومتر از سطح مریخ فاصله دخواهد داشت.
جان گرانسفلد یکی دیگر از مدیران این پروژه میگوید: "میون مکمل دیگر روبوتهای کاوشگر مریخ و دیگر پروژههای هایی است که در سراسر دنیا به دنیال یافتن پاسخ پرسشهایی اساسی درباره مریخ و حیات بیرون کره زمین هستند."
۴۸ ساعت پس از قرار گرفتن میون در مدار مریخ، مدارگرد هند برای بررسی مریخ، به نام مانگالایان، نیز در مدار این سیاره قرار خواهد گرفت.
این مدارگرد ۱۴ آبان سال گذشته به فضا پرتاب شد.
این ماهواره اهدافی متفاوت با میون دارد و بویژه به بررسی گاز متان میپردازد. گاز متان از نشانگرهای فعالیت موجودات زنده در سطح سیارات است.
دانشمندان فکر می کنند چهار میلیون سال پیش جو مریخ بسیار غلیظ بوده و دی اکسید کربن آن مانع فرار گرما میشده بنابراین جو مریخ گرمتر و مرطوبتر بوده است.
اما پس از آن جو مریخ بیاندازه رقیق و سطح آن سرد و خشک شده است.
میون با نمونه برداری از جو مریخ به دانشمندان کمک خواهد کرد تا بفهمند چگونه جو مریخ اینقدر رقیق شده و این اتفاق با چه سرعتی رخ داده است.
اولین نتایج حاصل از بررسیهای میون بهار سال آینده به دست خواهد آمد.
اما پیش از آن دانشمندان منتظر عبور دنبالهدار "سایدینگ اسپرینگ" از نزدیکی مریخ هستند.
عبور این دنباله دار غبار زیادی را روانه مریخ خواهد کرد که بررسی آن هم اطلاعات زیادی به محققان خواهد داد.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی
معیار رادیکال بودن چیست؟
احمد پوری
به نظرمن مارکس به بهترین نحومعیار رادیکال بودن را روشن کرده است.
مارکس می گوید: “رادیکال بودن یعنی دست به ریشه مسائل بردن”! کسی که ریشه مشکلات را نشناخته است چگونه می تواند در جهت حل مشکلات حرکت کند؟ تا چه رسد به اینکه برای همیشه بشیوه ای رادیکال و بنیادی آن مشکل را حل کند؟
کسانیکه این توانایی را ندارند کمبود شناخت و قدرت آنالیزشان را در توهین و شعارهای پر زرق و برق پنهان می کنند. با لجن مال کردن دیگران نمی توان به قله های دانش و علم رسید! دکتری که بربالای بستر بیمار فریاد می زند مرگ بر میکروب، زنده باد سلامتی! رادیکال بودن خود را به نمایش نمی گذارد! او دقیقا به این علت که عرضه و توانایی درک ریشه بیماری و کشف دارو درمان لازم را ندارد به پوپولیسم مبتذل پناه می برد تا بی لیاقتی خود را در میدانی که مدعی تخصص است، پنهان کند!
در بین خیلی از افرادی که خودشان را رادیکال می پندارند در حقیقت مسابقه درجهت دست بردن به ریشه مسائل نیست، درست برعکس مسابقه در حماقت و دادن شعارهای بی ربط، نادیده انگاشتن واقعیت مشخص، جای برخورد علمی را گرفته است!
چپ افراطی و بظاهر رادیکال که بخودش مدال و مدرک داوری بین المللی تئوریهای انقلابی را می داد… فکر می کرد هر کسی که کارگر است خودبخود صادق ترین و انقلابی ترین و آگاه ترین… است! همه صفات خوب را به کارگران نسبت می داد و آنقدر نادان بودند که تمامی صفات انقلابی را که مارکس به طبقه کارگر نسبت داده است اینها به تک تک کارگران نسبت می دادند!… به جای الغای مناسباتی که انسان را به کارگر تبدیل می کند، این مناسبات را به همه انسانها بسط می دهند! * با تقدس کارگر و تبدیل همه انسانها به کارگر مناسبات عمیق تر و ریشهای را که مولد وضعیت موجود است دست نخورده باقی می گذارند!…
ه* در این زمینه می توانید به کتاب دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ مارکس ترجمه حسن مرتضوی مراجعه کنید. صفحات ۱۶۶ تا ۱۷۰ شاهکاری است از نقد خزعبلات به اصطلاح رادیکال کسانیکه خود را کمونیست سوپر انقلابی می پندارند ولی ناتوان از دست بردن به ریشه مسائل هستند! مارکس تحت عنوان کمونیستهای نارس یا مبتذل تئوریهای سطحی و ارتجاعی این افراد را به معنی واقعی کلمه جراحی می کند و نشان میدهد که این افراد با تمام شعارهای پر زرق و برق شان در مورد نفی مالکیت خصوصی حتی به مرحله مالکیت خصوصی دست نیافته اند تا چه رسد به اینکه به مرحله ای فراتر از نظام سرمایه داری و سوسیالیستی برسند!
این روزها به خاطر دیدن نتایج عملکرد بنیادگرایان اسلامی داعش، تعداد قابل توجهی از فعالین اجتماعی غیر مذهبی فکر میکنند هرچه بیشتر به مذهب و مذهبی توهین کنند رادیکالتر هستند! در حالکیه این افراد کوچکترین تولید فکری و علمی ندارند و جامعه را در شناخت این بیماری یا سرطان اجتماعی یک میلیمتر به جلو نمی برند…!
مارکس میگوید: “والاترین نقد، نقد دین است. … نقد دین٬ به طور مستقیم٬ مبارزه با جهانی است که دین عطر معنوی آن است.”
بزبان دیگر مارکس برای مبارزه با دین میگوید باید آن شرایط عینی را تغییر داد که انسانها را وادار می کند خوشبختی خود را نه در دنیای واقعی بلکه در دنیای تخیلی جستجو کنند! به همین دلیل مارکس هرگز نگفته کفار جهان متحدشوید! مارکس گفته کارگران جهان متحد شوید!… حضور دین، بازتاب تسلیم پذیری درونیِ طبقات استثمارشده است… به جای جستجوی راه های دگرگونی جهان، تسلیم و سازش را تقویت می کند.
تا زمانیکه به راه حلهای علمی و عملی نرسیده ایم هر راه حلی که ارائه کنیم می تواند همه چیز باشد به جز راه حل رادیکال!
مارکس میگوید: “سلاح انتقاد به طور یقین نمی تواند جایگزین انتقاد به وسیله اسلحه شود . قهر مادی را باید با قهر مادی سرنگون کرد . تئوری به مجرد این که توده گیر شود به قهر مادی مبدل می گردد. تئوری می تواند توده گیر شود به محض این که توده ها محمل تظاهر آن گردند، و توده ها زمانی محمل تظاهر تئوری میشوند که تئوری رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی دست به ریشه مسائل بردن و برای انسان ریشه خود انسان است”.
آنچه که مارکس را تابحال زنده نگاهداشته توهین او به بورژوازی و سرمایه داری نیست، بلکه قدرت برخورد علمی و توانایی دست بردن به ریشه حقایق و مشکلات است که در عینیت توسط تاریخ اثبات می شود! یکی از معروفترین اقتصاددانان هلند بنام آرنولد هیرچه در کنفرانسی در آمستردام می گفت مقالات مارکس در باره سرمایه مالی آنقدر بروز است که انگار اخبار بحران اقتصادی را تا دیشب بدقت دنبال کرده و این مقاله را برای امروز نوشته است!
قابل توجه است ما در عصری زندگی می کنیم که خیلی از کتابهای علمی از روزیکه منتشر می شود تا چند ماه دیگر کهنه می شود و از دور خارج می شود! ولی در مورد کتاب سرمایه، هنوز هم حتی بهترین اقتصاددانهای جهان بی نیاز از مشورت با این کتاب نیستند! ماه اکتبر دوید هاروی به هلند خواهد آمد و در مرکز بحث های فرهنگی و سیاسی هلند در بالی آمستردام سخنرانی دارد. از او نقل شده بود: اگر می خواهید سرمایه داری قرن بیست و یکم را بفهمید بهتر است کاپیتال مارکس را بخوانید نه کتاب ” سرمایه داری در قرن بیست و یکم ” معروف و پر فروش توماس پیکتی را!
به این بحث ها دامن بزنیم… دوستان ارجمند باورهایتان را به معرض قضاوت دیگران بگذارید تنها در این پروسه است که همه رشد خواهیم کرد و از خرد و توان جمعی به بهترین نحو استفاده خواهیم کرد…
کشف سیاهچالهای ۲۱ میلیون برابر خورشید
دانشمندان اخترشناس از کشف یک سیاهچاله فضایی کلان جرم خبر دادند که جرم آن ۲۱ میلیون بار بزرگ تر از جرم خورشید است و در یک کهکشان کوتوله فوق فشرده قرار دارد.
به گفته اخترشناسان، این کوچک ترین و در عین حال نورانی ترین شیئ فضایی کشف شده ای است که دارای یک سیاهچاله کلان جرم است و در کهکشان کوتوله فوق فشرده ای به نام «ام 60 یو سی دی یک M60-UCD1 » قرار دارد.
سیاهچاله های فضایی کلان جرم دارای جرم یک میلیون بار بزرگتر از خورشید هستند.
سیاهچاله ای که دانشمندان این بار به کمک رصدخانه جمینی و تصاویر ارسال شده از تلسکوپ فضایی هابل کشف کرده اند، دارای جرمی به بزرگی بیست و یک میلیون برابر جرم خورشید است.
جرم این سیاهچاله پانزده درصد جرم کل کهکشانی است که در آن قرار دارد. جرم کل کهکشان «ام 60 یو سی دی یک M60-UCD1 » حدود 140 میلیون برابر جرم خورشید است.
این در حالی است که سیاهچاله موجود در مرکز کهکشان ما یعنی کهکشان راه شیری، دارای جرمی معادل چهار میلیون برابر جرم خورشید است.
اقتصاد سياسي به زبان ساده(41)
کار مجسم يا مشخص(ارزش مصرف)
قبلا" مفهوم ارزش مبادلهاي و ارزش مصرف را بيان کرديم. اکنون ميخواهيم ببينيم که عامل به وجود آورندهي اين دو يعني ارزش مبادلهاي و ارزش مصرف چيست؟
در يک جفت کفش، يک دست لباس، يک پنجره آهني، کار چه کساني نهفته است؟ در پاسخ به ترتيب بايد بگوييم؛ کار کفاش، کار خياط، کار آهنگر منعقد و نهفته است. همهي اين کارها چه کار پيچيده باشد و چه کار ساده، کارگراني انجام ميدهند که ابزار و وسيله توليد اين کالا در اختيار دارند و محصول توليدي هم از آن خودشان است. در بين آنها يک وجه مشترک وجود دارد که همهي اين کارگرها کار ميکنند. وجه مشترک در همهي اينها کار است که به صورت عام و به طور کلي بيان ميکنيم که همهي اين محصولات نتيجهکار است و به تخصص هر کارگري اشاره نميکنيم.
به عبارت ديگر همهي محصولات توليدي اين کارگران در يک چيز مشترک هستند و آن کار انسان است که در آنها وجود دارد.
حالا براي فهم کار مجسم يا مشخص و يا ملموس بايد بدانيم که خود کارگر با ابزار و وسايل کارش کالاي مورد نظر خود را مانند چاقو، داس، گوشواره، کلاه و غيره تهيه ميکند. يعني کارگر کالاي مشخصي را به طور کامل از ابتدا تا انتها با دستان خودش توليد ميکند.
با وجود اين که در تمام کالاها کار انسان منعقد و نهفته است، در هر کالا کار يک کارگر متخصص وجود دارد که با کار ديگران فرق ميکند. مثلا" کار خياط با کار نجار فرق ميکند. در لباس، کار خياط و در پنجره آهني کار آهنگر و در سنگ معدن، کار معدنچي وجود دارد. هرکدام از اين متخصصين با کار خود يک ارزش مصرفِ معين و مشخص توليد ميکنند. مثلا" لباس ارزش مصرفي است که از آن براي پوشيدن بدن استفاده ميشود.
بنابراین کفاش، ارزش مصرف معين و مشخص (کفش) توليد ميکند؛ و خياط ارزش مصرف معين و مشخص (لباس) توليد ميکند.
در نتیجه به آن کاري مجسم و يا مشخص ميگويند که ارزش مصرف معين و مشخص توليد نمايد. مثل کار کفاش که فقط کفش توليد ميکند و يا کار خياط که فقط لباس توليد ميکند و غيره.
به بیان دیگر، کار مجسم يا مشخص به کاري گفته ميشود که در يک رشتهي مشخص و معين توليد صورت ميگيرد. کار مجسم در مرحلهی ابتدایی نظام سرمایهداری یعنی در مرحلهی "تولید کالایی ساده" به صورت گستردهای در کارگاههای صنعتی رواج داشت.
با پيشرفت نظام سرمايهداري کار مجسم يا ملموس و يا مشخص به تدريج حذف و به کار مجرد تبديل ميگردد.
پس هر کاري که براي توليد کالاها انجام ميشود، هم کار مجرد است، چون براي فروش توليد شده است و به همين خاطر داراي ارزش (ارزش مبادلهاي) است، و هم کار مجسم و مشخص است، زيرا داراي ارزش مصرف معين و مشخص نيز ميباشد. به عبارت ديگر کار هر کارگري در وهله نخست کار مجرد و در وهلهي دوم کار مجسم يا مشخص است.
مثلا" ميگويند ستاره کار کرد و با کار خود کالايي توليد نمود. تا اينجا براي ما روشن است که ستاره کار کرد و با کار خود کالايي که نميدانيم چيست توليد نموده است. يعني تا اينجا نميدانيم که تخصص ستاره چيست، آنچه ميدانيم اين است که او چيزي توليد نموده است که آن را مبادله کند (بفروشد) بنابراين امروزه در وهلهي نخست ستاره ارزش (ارزش مبادله) به وجود آورده است. پس کار ستاره در درجه نخست، کار مجرد است.
اما اگر بگويند ستاره خياط است، براي ما معلوم خواهد شد که کالاي او لباس ميباشد. در اينجا خواهيم دانست که ستاره علاوه بر اين که ارزش (ارزش مبادله) به وجود آورده، ارزش مصرف معيني نيز توليد کرده است که لباس نام دارد. يعني کار ستاره کار مجسم (يا مشخص) هم ميباشد. بنابراين کار ستاره علاوه بر اين که مجرد(يعني به وجود آوردن ارزش مبادله) است، مجسم (يعني توليد ارزش مصرف معين) هم ميباشد.
بنابراين کار و کالا هر دو داراي دو ويژگي هستند که داراي کار مجرد هستند و نيز هر دو داراي کار مجسم و مشخص با ارزش مصرفي معين هستند.
کارل مارکس در اين رابطه مينويسد:
"هركاري عبارت است از صرف شدن نيروي كار انساني به معناي فيزيولوژيك كلمه، و با اين خصوصيت كار يكسان انساني يا كار مجرد انساني است كه ارزش كالاها را به وجود ميآورد. از سوي ديگر، هر كاري عبارت است از صرف شدن نيروي كار انساني به شكلي خاص و با هدفي معين و اين خصوصيت كار مفيد و مشخص است كه ارزشهاي مصرفي را توليد ميكند1."
ادامه دارد
1 - مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم ص 76 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
اقتصاد سياسي به زبان ساده(40)
کار مجرد(ارزش مبادلهاي)
قبلا" مفهوم ارزش مبادلهاي و ارزش مصرف را بيان کرديم. اکنون ميخواهيم ببينيم که عامل به وجود آورندهي اين دو، يعني ارزش مبادلهاي و ارزش مصرف چيست؟
در يک جفت کفش، يک دست لباس، يک پنجره آهني، سنگ معدن، يک خودرو، يک ساختمان و يک فرش، کار چه کساني منعقد و نهفته است؟ در پاسخ به ترتيب بايد بگوييم؛ کار کفاش، کار خياط، کار آهنگر، کار معدنچي، کار سازنده خودرو، کار بنّا، کار قاليباف نهفته است. همهي اين کارها چه کار پيچيده باشد و چه کار ساده، فرقي نميکند که در بين آنها يک وجه مشترک وجود دارد که همهي اين کارگرها کار ميکنند. وجه مشترک در همهي اينها، کار است به عبارتي ديگر، همهي اين محصولات توليد شده، نتيجهکار است.
چون همهي کالاها براي فروش توليد ميشوند، پس کار انسان که در کفش، لباس، پنجره و تمام کالاهاي ديگر وجود دارد، به کالا ارزش ميدهد يعني داراي ارزش مبادلهاي ميگردد. اين کاري که به کالا ارزش مبادلهاي ميبخشد کار مجرد است. به عبارت ديگر، کار انسانها را که در تمام کالاهايي که برای فروش وجود دارد، کار مجرد ميگويند. کار مجرد به کالاها ارزش ميدهد. کار مجرد به وجود آورندهاي ارزش مبادلهاي است.
در کار مجرد است(با پيشرفت نظام سرمايهداري) که، ابزار و وسايل توليد از کارگر گرفته ميشود و کارگران تابعي از دستگاه خودکار کارخانه ميگردند و تنها يک جزء از عمل توليد يک کالا را انجام ميدهد. مثلا" در توليد اتومبيل هزاران کارگران نقش دارند و هرکدام يک قسمت از کار را که بر روي خط توليد قرار دارد انجام ميدهند. در کار مجرد چه کار ساده باشد و چه کار پيچيده، محصول کار که کالا نام دارد از آن کارگر نيست و به شخص ديگري که سرمايهدار باشد تعلق دارد.
انسانها و نئاندرتالها «قرنها» همزيستی داشتهاند
تا کنون تصور میشد که انسانهای امروزی و پسرعموهای ديرين آنها هرگز با يکديگر ملاقات نکردند، اما نتایج پژوهشی جدید نشان میدهد که انسانهای امروزی و نئاندرتالها زمانی معادل ده برابر طولانی تر از آنچه تا کنون تصور میشد در کنار یکدیگر زندگی کردهاند. بر اساس دقیقترین آزمایشهایی که تاکنون بر روی استخوانها و ابزار برجای مانده از نئاندرتالها انجام گرفته، این دو گونه تا 20000 سال همزیستی داشته و با هم تبادل نظر هم میکردهاند.
بررسیهای پژوهشگران نشان داده که آخرين نشان برجای مانده از نئاندرتالها مربوط به ۴۰۰۰۰ سال پيش است و اين گونه احتمالاً در نقطهای در اروپای غربی برای هميشه از صفحه روزگار محو شده است.
يافته اخير اثباتی است بر اين نظريه که نئاندرتالها تا ۲۰۰۰۰ سال در کنار هوموساپينها زندگی کردهاند. هوموساپينها به گونه جانوری گفته میشود که از لحاظ کالبدشناسی (آناتومی) در دسته «انسان امروزی» طبقه بندی میشود.
اما اينکه «چگونه» و «چه زمانی» نئاندرتالها از بين رفتند دو راز بزرگ نظريه فرگشت (تکامل) بوده است. در تلاش برای يافتن پاسخ پرسش دوم پژوهشگران موفق شدهاند از طريق انجام آزمايشهای راديوکربن بر روی استخوانها و ابزار برجایمانده از نئاندرتالها راز زمان انقراض نئاندرتالها را حل کنند.
دانشمندان ۱۹۶ نمونه استخوان، ذغال سنگ و صدف برجای مانده از ۴۰ محل شناخته شده زندگی نئاندرتالها از اسپانيا تا روسيه را بررسی رده و به اين نتيجه رسيدند که اين گونه حدود ۳۹۰۰۰ سال پيش از ميان رفت.
اين تاريخ بدان معنا است که همزيستی نئاندرتالها و هوموساپينها در اروپا دست کم ۴۰۰۰ سال به طول انجاميد. ممکن است اين زمان در آسيا تا ۲۰۰۰۰ سال به درازا کشيده باشد.
پژوهشهای قديمیتر نشان میدهند که نئاندرتالها حدود ۲۵۰۰۰۰ سال پيش نخستين بار در اوراسيا ظاهر شدند و اندکی پس از پيداشدن هوموساپينها از بين رفتند. دانشمندان باور دارند که رقابت احتمالی بر سر منابع و حتی مناقشات خشونت آميز ميان دو گونه در نهايت نئاندرتالها را به جنوب اسپانيا عقب راند.
به رغم اين رقابتها، بررسیهای جديد نشان میدهد که درجهای از اختلاط ژنتيکی و زاد و ولد ميان دو سرشاخه ديرين بشر نوين وجود داشته است. اين ترکيب ژنتيک بيشتر در آسيا به چشم میخورد.
روزنامه «گاردين» نيز در مطلبی درباره کشف جديد درباره سرنوشت نئاندرتالها به نقل از «توماس هايم»، استاد باستان شناسی دانشگاه آکسفورد، نوشت که شواهدی يافته شده که حاکی است واپسين نسلهای نئاندرتالها تحت تأثير فرهنگ انسانهای امروزی قرار گرفته بودند. نمونههای ابزار برجای مانده از مکان زندگی نئاندرتالها شبيه ابزاری است که به ظاهر توسط انسانهايی به اروپا وارد شد که از آفريقا به آنجا کوچ کردند.
بعيد نيست که يافتههای جديد به معنای آن باشد که همچنان که نئاندرتالها توسط انسانهای تازهوارد از سرزمينهای خود بيرون رانده میشدند برخی از فنآوریهای مورد استفاده آنها را نيز کسب کرده باشند.
به گفته توماس هايم، «در نهايت اين آنها بودند که در رقابت شکست خوردند.»
منبع: دانش و فن فارسی RF
خائن
اين موجود
رفيقش را فروخت،
سر خونين و بريده رفيقش را
بر سيني طلايي فروخت.
ترس اکنون
چون سايهاش
پا به پاي او ميآيد.
اين موجود چون ماندابي، در تاريکيها
زندگي ميکند.
هر غروب
لباس زير زنش را
با خود بر سنگفرشها کشيده
آرام به روي پنجه پا به شما نزديک ميشود
او را بشناسيد
از زنگوله نحس آويزان بر قلبش
و بدانيد که
جذام روحش
تن او را
آرام آرام ميخورد.
اين آدم امروز گرسنه است.
گرسنه است اما
در وجودش اثري از تقدس گرسنگي بزرگ نيست.
دوستان، اين آدم
در غروب يک روز
فروخت رفيق خود را
فروخت در سيني طلايي
سر خونين و بريده رفيق خود را.
1929
منبع:کجاست دستان تو؟ مجموعهاي از اشعار ناظم حکمت / صص 75-76 ترجمهي احمد پوري/ تهران/انتشارات نگاه 1391
اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی
به آرامي آغاز به مردن ميکني
اگر سفر نکني،
اگر کتابي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نکني.
به آرامي آغاز به مردن ميکني
زماني که خودباوري را در خودت بکشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو کمک کنند.
به آرامي آغاز به مردن ميکني
اگر بردهي عادات خود شوي،
اگر هميشه از يک راه تکراري بروي …
اگر روزمرّگي را تغيير ندهي،
اگر رنگهاي متفاوت به تن نکني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نکني.
تو به آرامي آغاز به مردن ميکني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش واميدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميکنند،
دوري کني ...
تو به آرامي آغاز به مردن ميکني
اگر هنگامي که با شغلت، يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نکني،
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نکني،
اگر وراي رؤياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي که حداقل يک بار در تمام زندگيات
وراي مصلحتانديشي بروي ...
امروز زندگي را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاري کن!
نگذار که به آرامي بميري!
شادي را فراموش نکن!
شعر از : پابلو نرودا
مترجم: احمد شاملو
به مناسبت 14 مرداد
پریروز چهاردهم مرداد ماه مصادف با پنجم اوت سالروز مرگ فردریک انگلس بود. پنجم اوت ١٨٩٥ قلب انگلس دوست بسیار نزدیک و همرزم کارل مارکس از حرکت باز ایستاد.
انگلس کە خودرا متواضعانە شاگر مارکس میخواند، تئوریسین بزرگی است کە همپا و همراه مارکس بنیان گذار سوسیالیسم علمی است. ١١٩ سال از مرگ این اندیشمند بزرگ تاریخ بشری میگذرد. هنوز اثار علمی، فلسفی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی او همچنان تازه و به روز است. ١١٩ سال گذشتە است اما همچنان آنتی دورنیگ و تکامل سوسیالیسم از تخیل بە علم، تکامل مادی تاریخ، مالکیت خصوصی و خانواده و دولت و چندین کتاب دیگر او در سراسر جهان همچنان تجدید چاپ و منتشر میگردد.
١١٩ سال از مرگ انگلس میگذرد، اکنون هیچ نشانی از پیکر او کە به خواست خودش سوزاندە شد، نیست. اما انگلس با اندیشەهای تابناکش. با آثار جاویدانش، با نقش تاریخ سازش در قلب و مغز همە کارگران آگاه بە منافع طبقاتیشان زندە است. امروز نام او، راه او با مبارزە انقلابی پرولتاریای جهان آمیختە است.
یادش برای طبقات ستمدیده در سراسر جهان همیشه زنده و جاوید است.
اقتصاد سياسي به زبان ساده(39)
کار ساده و کار پيچيده يا مرکب
کاري را که احتياج به تخصص نداشته باشد، کار ساده ميگويند؛ مثلا" با داس گندم و يونجه درو کردن، کندن بوتههاي نخود با دست، به تلفن پاسخ دادن، نان از تنور در آوردن، واکس کفش زدن، جارو کردن، آبپاشي کردن، بستهبندي کردن دستي، نگهباني، کار در مرغداريها، گاوداريها و غيره.
اما کاري که به آموزش و تخصص نياز داشته باشد، چه اين آموزش و تخصص از طرف خودمان باشد و چه به وسيلهي سرمايهدار، انجام گرفته باشد، کار پيچيده يا مرکب ميگويند. مانند کار خلبان، رانندههاي ماشين سنگين، درو کردن گندم با کمباين، کارگري که خط توليد کارخانهاي را کنترل ميکند، مهندسان، پزشکان، استادان، معلمان، پرستاران، کارگران فني و غيره.
در زماني که صنعتگران کارگاهي رواج زياد داشت، رابطهاي که بين استاد (کار پيچيده يا مرکب) و شاگرد (کار ساده) برقرار بود. در اين رابطه استاد در طول زمان زيادي تخصص خود را به شاگرد منتقل ميگردد تا شاگرد او از کارگر ساده بودن به کارگري که کار پيچيده يا مرکب انجام ميدهد، تبديل شود.
چرا استاد و شاگرد که هر دو به طور يکسان از نظر زمان، با هم کار ميکنند اما يکي يعني استاد، دستمزد بيشتري از ديگري يعني شاگرد، دريافت ميدارد؟
کاري که شاگرد انجام ميدهد کار ساده و کاري که استاد انجام ميدهد، کار پيچيده يا مرکب است. استادکار سالها کار کرده و در حين کار آموزش ديده و به کارگر متخصص تبديل گرديده است. بنابراين هنگامي که کار ميکند از تجربه و تخصصي که طي ساليان گذشته کسب کرده نيز استفاده ميکند و آن را بر روي مورد کار يا موضوع کار، به حيطهي عمل در ميآورد.
هرکسي ميتواند در کنار استادکار، چيزهايي از قبيل چکش، آچار، و انبردست و غيره را جابجا کند ولي هرکسي نميتواند مکانيک اتومبيل باشد. هرکسي ميتواند آجر به دست استاد بنا بدهد، اما هرکسي نميتواند بنا باشد. هرکسي ميتواند قطعات راديو و ساعت را جابجا کند اما هرکسي نميتاند راديو و يا ساعت بسازد.
بنابراين کار پيچيده يا مرکب از مجموعهاي از کارهاي ساده تشکيل شده است. هرچه کار پيچيدهتر باشد بازدهي کار هم افزايش مييابد. مانند درو کردن گندم با داس(کار ساده) بازدهی کم اما درو کردن با کمباين(کار پيچيده يا مرکب) بازدهی بیشتر دارد.
کارل مارکس مينويسد:
"كار پيچيده فقط تصاعد هندسي يا دقيقتر مضروب كار ساده است، به گونهاي كه مقدار كوچكي از كار پيچيده، با مقدار بزرگتري از كار ساده برابر است. ... ممكن است كالايي محصول پيچيدهترين كار ممكن باشد اما ارزشش آن را با محصول كار ساده برابر ميكند، از اين رو فقط بازنمود مقدار مشخصي از آن كار ساده است1."
1 مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يكم ص 72 ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال 1386 انتشارات آگاه
بازخواني نخستين فصل «سرمايه» / حسن مرتضوي (۳)
4. سرشت بتوارهاي كالاها
پيشتر از دو نوآوري عمدهي ماركس در كتاب سرمايه سخن گفتيم. نخستين نوآوري همانا تمايز قائلشدن بين ارزش مبادله و ارزش بود كه به تفصيل دربارهي آن سخن گفتيم. نوآوري مفهومي عمدهي ديگر در سرمايه بحث آن دربارهي سرشت بتوارهاي كالاست. با اينكه ماركس به تلويح بهدفعات به سرشت بتوارهاي كالاها در آثار قديميتر خود اشاره ميكند، تنها در سرمايه است كه يك بخش كامل (در فصل اول) را به شرح آن اختصاص ميدهد. اين بخش به سبك و سياقي كاملاً متفاوت و در واقع ادبي نوشته شده است. برانگيزاننده، مجازي، سرشار از خيال، شوخ، آكنده از اشارات و ارجاعات به راز و رمز و جادو و احضار ارواح. اين بخش تقابل چشمگيري با كل سبك خستهكننده و مستند بخش گذشته دارد. بهنوعي تاكتيك ماركس در سراسر سرمايه همين است. وي اغلب سبكهاي زباني را بنابه موضوع مورد بررسي تغيير ميدهد. يكي از پرسشهايي كه بايد بپرسيم اين است: اين بخش چه رابطهاي با كل استدلال ماركس دارد؟
بنياد سرشت بتوارهاي كالا اين است كه ارزش همچون ويژگي سرشت مادي يا شيوار محصولات كار به نظر ميرسد. ماركس مينويسد: «سرشت بتوارهاي مختص شيوهي توليد سرمايهداري … عبارت است از تلقيكردن مقولات اقتصادي مانند كالا يا كار مولد بودن، همچون كيفيتهاي ذاتي در تجسدهاي مادي اين تعينهاي صوري مقولات.»[21]
مفهوم بتوارهپرستي بيشتر در بحث ماركس درباره شيوههايي مطرح شد كه بنا به آن ويژگيهاي مهم نظام اقتصاد سياسي پنهان ميشود يا از طريق خلافآمدها يا تناقضهايي بين خصوصيتهاي كالا پول از يك سو و جهانشمولي ارزشهاي شبحوار از سوي ديگر آشفته و مخدوش ميگردد. تنشها، تقابلها و تناقضها كه بيشتر در متن باز شده بود اكنون تحتعنوان «سرشت بتوارهاي كالا و راز آن» دستخوش موشكافي مفصلي ميشود. چنانكه خواهيم ديد در سراسر باقيماندهي متن سرمايه، بارها و بارها، البته اغلب به تلويح، مفهوم بتوارهپرستي بهعنوان ابزاري اساسي براي آشكاركردن رازهاي اقتصاد سياسي سرمايهداري مطرح ميشود. بنابراين مفهوم بتوارهپرستي براي اقتصاد سياسي و نيز استدلال گستردهتر ماركس اهميتي بنيادين دارد. درواقع اين دو را به هم ملحق ميسازد.
فرآيند تحليل به گفتهي هاروي در دو گام آغاز ميشود. ابتدا ماركس مشخص ميكند كه بتوارهپرستي چگونه پديدار و بهعنوان يك جنبهي بنيادي و اجتنابناپذير اقتصاد سياسي تحت سرمايهداري عمل ميكند. دوم ماركس اين موضوع را بررسي ميكند كه چگونه اين بتوارهپرستي بهخطا در انديشهي بورژوايي بهطوركلي و اقتصادسياسي بهطورخاص بازنمايي ميشود.
ماركس با اين مشاهده آغاز ميكند كه كالاها سرشار از ظرايف متافيزيكي و قلمبهبافي هاي پرمدعاي يزدانشناختي هستند. مينويسد: «رمز و راز شكل كالا صرفاً دراين امر نهفته است كه اين شكل، سرشت اجتماعي كار انسان را در چشم او همچون سرشت شيوار خود اين محصولات، همچون اجتماعيتيافتن ويژگي طبيعي اين چيزها نمايان ميسازد».[22] مسئله اين است كه شكل كالا و رابطهي ارزشي محصولات كار كه اين شكل در قالب آن نمايان ميشود، مطلقاً هيچ ربطي به ماهيت طبيعي كالا و مناسبات شيوار برآمده از آن ندارند. تجربهي حسي ما از كالا بهعنوان ارزش مصرفي هيچ ربطي با ارزش آن ندارند، بنابراين كالاها «چيزهاي محسوسي هستند كه همزمان فراسوي حواس يا اجتماعي هستند.»[23] نتيجه اين است كه مناسبات اجتماعي معين بين خود انسانها در اينجا براي آنها شكل شيگون مناسبات بين چيزها را مييابد؛ و اين شرطي است كه بتوارگي را تعريف ميكند كه بهمحض توليد محصولات كار به مثابهي كالا خود را بهآنها ميچسباند و بنابراين، اين سرشت بتوارهاي از توليدكالايي جداييناپذير است. ماركس ميگويد علت اين است كه «توليدكنندگان در تماس اجتماعي قرار نميگيرند مگر اينكه محصولات كارشان را مبادله كنند» و درنتيجه فقط در عمل مبادلهي بازار به شناخت «سرشت اجتماعي ويژهي كارهاي فردي خود نائل ميآيند.»[24] به بيان ديگر آنها نميدانند و نميتوانند ارزش كالاي خود را بشناسند مگر آنكه آن را به بازار ببرند و با موفقيت مبادله كنند. «بنابراين به نظر توليدكنندگان، مناسبات اجتماعي ميان كارهاي خصوصيشان بهمثابهي همان چيزي جلوه ميكند كه در واقع هست» ــ به عبارت «همان چيزي جلوه ميكند كه درواقع هست» توجه كنيد ــ يعني كالاها بهمثابه مناسبات اجتماعي مستقيم بين اشخاص در جريان كارشان ظاهر نميشوند بلكه بهمثابه مناسبات شيگون بين اشخاص و مناسبات اجتماعي بين اشيا جلوه ميكند.[25]
براي فهم اين موضوعي از مثالي مدد ميگيرم كه هاروي در كتاب خود آورده است. به سوپرماركتي ميرويد و ميخواهيد يك دسته كاهو بخريد. براي خريدن كاهو بايد مبلغ معيني پول بپردازيد. رابطهي شيگون بين پول و كاهو رابطهي اجتماعي را بيان ميكند زيرا قيمت ــ همان «چه مبلغ» اجتماعاً تعيينشده و بازنمود پولي ارزش است. آنچه در بازار مبادلهي اشياء پنهان شده، رابطهاي است بين شماي مصرفكننده و توليدكنندگان مستقيم ــ يعني كساني كه كار ميكنند تا كاهو را توليد كنند. شما لازم نيست چيزي درباره كار يا كارگراني كه ارزش منعقدشده را در كاهو ميگذارند بدانيد تا آن كاهو را بخريد؛ در نظامهاي بسيار پيچيدهي مبادله غيرممكن است چيزي دربارهي كار يا كارگران بدانيد و همين است كه بتوارهپرستي در بازار جهاني اجتنابناپذير است. نتيجهي نهايي اين است كه رابطهي اجتماعي ما با فعاليتهاي كاري ديگران شكل رابطهي بين اشيا را به خود ميگيرد. مثلاً نميتوانيد در سوپرماركت تشخيص دهيد كه آيا اين كاهو را كارگراني خوشبخت، كارگراني بدبخت، كارگراني برده، كارگران مزدبگير يا دهقاني كه براي خود كار ميكند توليد كرده است. به تعبيري كاهوها لال هستند كه بگويند چطور توليد شدهاند و چگونه توليد شدهاند.
چرا اين موضوع مهم است؟ هاروي از تجربهاش در كلاسهاي درس دانشگاه جان هاپكينز ميگويد كه وقتي از دانشجويان ميپرسيد كه صبحانهشان را از كجا تهيه كردهاند، ابتدا با جوابهايي از اين دست روبرو شد كه از اين يا آن فروشگاه خريداري شدهاند اما هنگامي كه از آنان ميخواست كمي دورتر فكر كنند آنان متوجهي جهان باورنكردني كار در محيطهاي كاملاً متفاوت جغرافيايي و تحت شرايط كاملاً متفاوت اجتماعي ميشدند كه هيچ اطلاعي از آنها نداشتند و نميتوانستند چيزي از آنها از آغاز خوردن صبحانهشان يا رفتن به اين مغازه يا آن مغازه بدانند. نان، شكر، قهوه، شير، فنجان، كارد، چنگال، توستر و ظروف پلاستيك، بگذريم از ماشينآلات و لوازم لازم براي توليد همهي اينها، آنها را به ميليونها نفر انساني كه در سراسر جهان كار ميكردند وصل ميكرد. هاروي ميگويد گاهي دانشجويانش گمان ميكردند وي وجدان آنها را در عدمتوجه به توليدكنندگان شكر مثلاً در جمهوري دومينيكن كه كارگرانش تقريباً پولي در نميآوردند، زير سوال ميبرد. گاهي در اين موقعيت برخي جواب ميدادند: «آقا من امروز صبح صبحانه نخوردم!» و هاروي با نكتهسنجي ميگفت اگر يك هفته نهار، شام و صبحانه نخوريد، تازه شايد حقيقت اين ضربالمثل مكزيكي را درك كنيد كه ما بايد بخوريم تا زنده بمانيم!
به بحث خود باز گرديم. موضوع ماركس پيامدهاي اخلاقي نيست. دغدغهي او اين است كه نشان دهد نظام بازار و شكلهاي پولي مناسبات اجتماعي واقعي را از طريق مبادلهي چيزها پنهان ميكند. ماركس ميپرسد چرا اين «بلاهت همانندسازي يك رابطهي خاص اجتماعي توليد با كيفيتهاي شيوار برخي اجناس» پديدار ميشود. «پس، سرشت معماگونهي محصول كار، آنگاه كه شكل كالا به خود گرفته است، از كجا برميخيزد؟» ماركس پاسخ زير را ميدهد:
آشكار از خود همين شكل. {به اين نحو كه همهنگام سه چيز شكل تازهاي پيدا ميكنند. نخست:} يكساني يا همانندي كارهاي انساني شكل شيءوار محصولات كار را به خود ميگيرد، آنگاه كه در شيئيتشان به عنوان ارزش همانندند؛ {دوم:} مقدار زماني كه نيروي كار انساني مصرفشده، شكل مقدار ارزش محصول كار را پيدا ميكند و {سوم:} سرانجام مناسبات بين توليدكنندگان با يكديگر، مناسباتي كه بستر اهداف و علائق اجتماعي كار آنهاست، به شكل رابطهي اجتماعي محصولات كار در ميآيد.[26]
پيتر هيوديس رد اين مقوله را به مفهومي ميرساند كه ماركس از همان اوايل 1843ـ1844 در آثار خود مورد بررسي قرار داده است يعني وارونگي سوژه و ابژه. ارزش محصول شكل معيني از كار انساني است؛ محمول فعاليت انساني است. پس چرا ارزش تا جايي كه به نظر ميرسد ويژگي سرشت چيزوار ابژههاست، حياتي از آن خويش مييابد؟ چرا محمول بر سوژه، يعني عاملان فعالي كه ارزش را در نخستين وهله خلق ميكنند، مسلط ميشود؟ چرا پويش اجتماعي {عاملان فعال} از ديد آنها به شكل پويش اشياء جلوه ميكند و اين اشياء به به جاي آنكه در مهار انسان باشند انسانها را در مهار خويش دارند»؟
پاسخ ماركس اين است كه سرشت اسرارآميز محصول كار، كه در آن محصول همانا سوژه است به جاي محمول، از شكل خود كالا پديد ميآيد ــ از اين امر كه ارزش در شكل رابطهي بين محصولات كار ظاهر ميشود كه با يكديگر مبادله ميشوند. محصول به عنوان عامل فعال ظاهر ميشود زيرا ارزش آن تنها ميتواند خود را به عنوان رابطهاي مبادلهاي بين محصولات نشان دهد. از اينرو، سوژهي واقعي، يعني كاري كه شكل اجتماعي خاصي را به خود ميگيرد و مسبب توانايي محصولات براي مبادله با يكديگر است، با اين ضرورت كه ارزش چون رابطهاي بين چيزها، چون ارزش مبادلهاي به نظر رسد ــ ولو اينكه خود ارزش هيچ ارتباطي با ويژگيهاي مادي اين چيزها ندارد ــ نامشهود ميشود.
در مجموع، سوژه به نظر ميرسد كه محمول و محمول به نظر ميرسد سوژه باشد، چون چيزها به واقع در جامعهي سرمايهداري اينگونه هستند. ماركس مينويسد: «بنابراين، به نظر توليدكنندگان، مناسبات اجتماعي ميان كارهاي خصوصيشان به مثابهي همان چيزي جلوه ميكند كه در واقع هست؛ يعني نه همچون مناسبات اجتماعي مستقيم بين اشخاص در جريان كارشان، بلكه به مثابهي مناسبات شيءگونه بين اشخاص و مناسبات اجتماعي بين اشياء.»
ماركس نميگويد كه اين پنهانكاري يا لباس مبدل كه وي بتوارهپرستي يا سرشت بتوارهاي كالا مينامد توهم محض است. يعني سازهاي ساختهشده كه همين كه ما براي برانداختهشدنش تلاش ميكنيم ميتواند برافكنده شود. نه درواقع آنچه شما ميبينيد يك كاهو است. آنچه كه ميبينيد پولتان است. مقدارش را درك ميكنيد و سپس برپايهي اين اطلاعات تصميم ميگيريم. اهميت آن عبارت قبلي كه مورد تاكيد قرار دادم يعني «همان چيزي جلوه ميكند كه درواقع هست» در اينجاست. بهواقع در سوپرماركت بهاين طريق جريان امور ميگذرد و ما به اين طريق مشاهده ميكنيم حتا اگر نقاب مناسبات اجتماعي داشته باشد.
سرشت بتوارهاي كالاها توهم محض نيست كه بتواند با نقدي به سبك و سياق روشنگري از ميان برداشته شود. شكلي معتبر و كافي از آگاهي منطبق با شرايط واقعي توليد سرمايهداري است. كار مجرد، همانندي همهي كارها، شكلي مادي در ماديتيافتن يا عينيتيافتن در يك كالا پيدا ميكند. ارزش كالا برحسب مقدار زماني كه طول ميكشد تا ايجاد شود سنجيده ميشود. ارزش آن نميتواند مستقل از سنجش كمي آن تشخيص داده شود. از اينرو، رابطهي توليدكنندگاني كه ارزش توليد ميكنند، چون ويژگي سرشت چيزوار كالاها پديدار ميشود و نه ويژگي كار خود آنها. سرشت بتوارهاي از اين ضرورت ناشي ميشود كه ارزش بايد شكلي از نمود در تضاد با ذاتش را بيابد. اين شكل رازگونهشدهي نمود براي مفهوم آن كفايت ميكند زيرا با ماهيت فرايند كار واقعي در سرمايهداري منطبق است، فرايندي كه در آن كار زنده، يك فعاليت، به يك شيء در فرايند توليد تبديل ميشود: «تنها رابطهي اجتماعي معين بين خود انسانهاست كه در اينجا و نزد آنان شكل شبحوار رابطهي اشياء را به خود گرفته است.» ماركس اين نظر را به شرح زير جمعبندي ميكند: «اين سرشت بتوارهاي جهان كالا از سرشت اجتماعي ويژهي كار سرچشمه ميگيرد؛ كاري كه مولد كالاست.»
به گفتهي هيوديس: «اين سرشت بتوارهاي کالاها چنان قدرتمند است که حتي اسميت و ريکاردو به دام آن افتادند. با وجود کشف مهمشان که کار خاستگاه ارزش است، آنان اين خاستگاه، کار زنده، را شيء يا کالايي ميدانستند که ميتواند خريده يا فروخته شود. آنان به اين طريق به دام سرشت بتوارهاي افتادند، سرشتي که ارزش را ويژگي اشياء ميداند، به جاي اينکه آن را تجلي مناسبات اجتماعي بداند که شکل اشياء را به خود ميگيرد. مارکس با ايجاد تمايز بين کار و نيروي کار از اين مشکل اجتناب کرد. کار زنده شيء نيست؛ کالا هم نيست. کار زنده فعاليت است. کالا همانا نيروي کار يعني توانايي کارکردن است. مارکس با ايجاد تمايز بين کار و نيروي کار، همچنين از سرشت بتوارهاي اجتناب کرد كه ارزش را به سرشت مادي اشياء نسبت ميدهد.»
اين بتوارهپرستي شرط اجتنابناپذير شيوهي توليد سرمايهداري است و پيامدهاي ضمني بسياري دارد. مثلاً اگر انسانها محصولات كار خود را بهعنوان ارزش در ارتباط با يكديگر قرار ميدهند بهاين دليل نيست كه آنها اين اشيا را صرفاً پوستهي مادي كار همسان انساني ميشمارند برعكس انسانها در جريان مبادلهي محصولات كار خود آنها را بهعنوان ارزش با يكديگر برابر قرار ميدهند و تازه از اين طريق است كه كارهاي خاص و متفاوت توليدكنندهمحصولات بهعنوان كار انساني همسان و برابر رو در روي يكديگر قرار مي گيرد. بنابراين بار ديگر ميبينيم ارزش از فرآيندهاي مبادله پديدار ميشود ولو اينكه مناسبات مبادلهاي بهنحو فزايندهاي ارزش را به عنوان زمان كار اجتماعاً لازم بيان ميكند. ماركس ميگويد: «انسانها خود نميدانند اما چنين ميكنند بنابراين روي پيشاني ارزش نوشته نشده كه چيست. ارزش، همهي محصولات كار را به هيروگليف اجتماعي تبديل ميكند سپس انسانها ميكوشند رمز اين هيروگليف را بگشايند و به راز محصول اجتماعي خود پي ببرند زيرا تشخصيافتن اشيا مفيد به مثابهي ارزش درست مانند زبان محصول اجتماعي زندگي انسان است».[27]
رابطهي ديالكتيكي بين تشكيل ارزش و مبادله و كيفيتهاي نامادي و شبحوار ارزش بهمثابه يك رابطهي اجتماعي نميتوانست قدرتمندانهتر از اين به تصوير كشيده شود. اما چگونه اين ديالكتيك در انديشه عيناً بازسازي ميشود؟
ماركس ميگويد بسياري از اقتصادسياسيدانها بتوارهپرستي را بهخطا دريافتهاند زيرا به قيمت سوپرماركت رجوع ميكنند و گمان ميكنند كه كل ماجرا همين است و اين تنها شواهد و مدارك مادي است كه براي ساختن تئوريهاي خويش لازم دارند. آنها فقط رابطهي بين عرضه و تقاضا و حركات قيمت كه مرتبط با آن است را بررسي ميكنند. «برخي ديگر به اين كشف علمي ديرهنگام ميرسند كه محصولات كار مادام كه ارزشند صرفاً تجليهاي شيوار كاري هستند كه انسان براي توليد آن صرف كرده است.» اين موضوع بهگفتهي ماركس دوران معيني را در تاريخ تكامل نوع بشر مشخص ميكند. اقتصاد سياسي كلاسيك بهتدريج بهايدههايي درباره ارزش رسيد، ارزشي كه در پس نوسانات بازار پنهان است، و تشخيص داد كه كار انسان رابطهاي با آن دارد.
اما اقتصاد سياسي كلاسيك نتوانست شكاف بين عدم ماديت ارزشها بهعنوان زمان كار اجتماعاً لازم منعقدشده و بازنمودشان را بهصورت پول تشخيص دهد و درنتيجه نتوانست نقشي را درك كند كه تكثير مبادله در تحكيم شكل ارزش بهعنوان پديدهاي تاريخاً خاص براي سرمايهداري بازي كرد. اقتصادسياسي كلاسيك ميپذيرفت كه ارزش بديهي است و حقيقتي است كلي اما نميتوانست درك كند: «كه سرشت ارزشمند محصولات كار تنها زماني تثبيت ميشود كه اين محصولات بهعنوان مقادير معيني از ارزش كارايي مييابد. اين مقادير پيوسته و مستقل از ارادهي پيشآگاهي و اعمال مبادلهكنندگان تغيير ميكند. پويش اجتماعي مقادير ارزش از ديد توليدكنندگان بهشكل پويش اشيايي جلوه ميكند كه انسانها را در مهار خويش دارد بهجاي آنكه در مهار انسان باشند.»
بهاين ترتيب ماركس حملهي خود را بهمفهوم ليبرالي آزادي حمله ميكند. آزادي بازار به هيچوجه آزادي نيست. اين توهم بتوارهاي است. در سرمايهداري افراد خود را تسليم انضباط نيروهاي انتزاعي ميكند (مانند دست نامرئي بازار كه آدام اسميت طرح كرده بود) يعني نيروهاي انتزاعي كه عملاً بر روابط و انتخابها آن حاكم است. من ميتوانم چيزي زيبا بسازم و آن را به بازار ببرم اما اگر نتوانم آن را مبادله كنم آنگاه بيارزش است. علاوهبر اين پولي نخواهم داشت كه كالاهايي براي زندگي كردن بخرم. نيروهاي بازار كه هيچكدام از ما بهطور فردي آن را كنترل نميكنيم ما را تنظيم ميكنند و بخشي از كاري كه ماركس ميخواست در سرمايه انجام دهد سخن گفتن دربارهي اين قدرت تنظيمكننده است كه حتا درميان روابط مبادلهاي تصادفي و همواره پرنوسان بين محصولات رخ ميدهد. نوسانات عرضه و تقاضا، نوسانات قيمتي را حول هنجار معيني ايجاد ميكند اما نميتوانند توضيح دهند چرا يك جفت كفش بهطور ميانگين با چهار پيراهن مبادله ميشود. در چهارچوب اغتشاشات بازار «زمان كار اجتماعاً لازم براي توليد كالاها خود را بهعنوان قانون تنظيمكنندهي طبيعت تعيين ميكند بههمان ترتيب كه حاكميت قانون جاذبه را زماني ميتوان آشكارا ديد كه بامي بر سر انسان آوار ميشود.»[28] اين تشابه بين جاذبه و ارزش جالب است، هر دوي آنها رابطه هستند و نه اشيا و هر دو بهعنوان امري نامادي اما عيني مفهومپردازي ميشوند.
اين امر ماركس را به نقد شيوههاي انديشهي بورژوايي دربارهي تكثير روابط مبادله و ظهور شكل پولي ميرساند: «تامل دربارهي شكلهاي زندگي انسان و بنابراين تحليل علمي اين شكلها، اساساً مسير وارونهي حركت واقعي اين شكلها را طي ميكند… از همينرو تنها تحليل قيمت كالاها بود كه بهتعيين مقدار ارزش راه برد و صرفا تجلي مشترك همهي كالاها در پول بود كه به تثبيت سرشت ارزشي آنها انجاميد. اما دقيقاً همين شكل حاضروآمادهي جهان كالاها يعني شكل پولي آنهاست كه سرشت كار خاص و منفرد و بنابراين مناسبات اجتماعي كاركنان منفرد را شيواره ميكند و در پردهي ابهام ميپيچد. بهجاي آنكه از پرده بهدرآورد و آشكار كند.»[29]
چه چيزي مارکس را قادر ساخت که اين تمايز مفهومي را قائل شود که فراتر از چارچوب اقتصاد سياسي کلاسيک برود؟ اگر سرشت بتوارهاي کالا تجلي كافي مناسبات موجود اجتماعي است، چگونه مارکس قادر شد به حجاب رازورزانهي سرشت بتوارهاي کالا به گونهاي رسوخ کند که نابسندگي و ماهيت گذراي مناسبات اجتماعي موجود را نشان دهد؟ به هر حال، چنانکه مارکس در فصل اول سرمايه مينويسد: «مقولههاي اقتصاد بورژوايي … به لحاظ اجتماعي شکلهايي معتبر از انديشهاند و در نتيجه براي مناسبات توليدي متعلق به اين شيوهي توليد اجتماعي تاريخاً معين، يعني توليد كالايي، عيني هستند.» اگر چنين است، چگونه امکان دارد که از افتادن به دام سرشت بتوارهاي کالاها اجتناب کرد؟
به گفتهي هيوديس در اثري كه از آن ذكر كردم، مارکس خود پاسخ را در اختيار ما قرار ميدهد: «کل رمز و راز جهان کالا، همهي سحر و جادويي که محصولات کار بر مبناي توليد کالايي را در هالهي مهآلود خويش پيچانده است ناپديد خواهد شد، آنگاه که ما به شکلهاي توليدي ديگري گريز بزنيم و گذار کنيم.»[30] مارکس استدلال ميکند که تنها راه براي چيرگي بر سرشت بتوارهاي که خود را به محصولات کار منضم ميکند اين است که از محدودهي سرمايهداري بيرون بياييم و آن را از منظر مناسبات اجتماعي غيرسرمايهداري بررسي کنيم. بنابراين، مارکس اقدام به بررسي توليد ارزش هم از ديدگاه مناسبات اجتماعي پيشاسرمايهداري و هم پساسرمايهداري ميکند. به اين ترتيب، وي به اين برداشت خود در گروندريسه باز ميگردد و آن را مشخصتر ميكند که «درک درست از حال» منوط به «فهم گذشته است» که «به نقاطي ميانجامد که فرارفتن از شکل کنوني مناسبات توليدي را نشان ميدهد، حرکت تکوين، به اين ترتيب از آينده خبر ميدهد. … براي وضعيت جديدي از جامعه.»
اين ناتواني ديد اقتصاددانان سياسي كلاسيك در شيوهاي تجلي ميكند كه داستان معروف دانيل دوفو بهنام رابينسون كروزوئه را مدل اقتصاد كامل بازار تلقي كردند كه از حالت طبيعي پديد آمده است. رابينسون به تنهايي در جزيرهاي متروك، يكه و تنها مانده بود و منطقاً شيوهاي از زندگي را ايجاد ميكند كه مناسب سكني گزيدن در حالت طبيعي است و گام به گام منطق اقتصاد بازار را بازسازي ميكند اما چنانچه ماركس با شيطنت اشاره ميكند رابينسون كه علاوهبر اين از تجربه ميآموزد يك ساعت، دفتر، قلم و جوهري را كه از كشتي غرقشده نجات ميدهد و بيدرنگ مانند يك انگليسي درستوحسابي شروع به ثبت وضعيت خويش ميكند. بهبيان ديگر رابينسون همراه با خود مفاهيمي ذهني جهاني مناسب با اقتصاد بازار را به جزيره ميآورد و سپس براساس آن تصور رابطهاي را با طبيعت ايجاد ميكند. اقتصاددانان سياسي خودسرانه از اين داستان براي طبيعي جلوهدادن رويههاي بورژوايي نوظهور استفاده ميكردند. اما ماركس اشاره ميكند كه سرمايهداري يك سازهي تاريخي است و نه يك ابژهي طبيعي. بهقول ماركس مقولههاي اقتصاد بورژوايي صرفاً بهلحاظ اجتماعي، شكلهايي معتبري از انديشه هستند كه براي مناسبات توليدي متعلق به اين شيوهي توليدي تاريخاً معين هستند. نگاهي به اين تاريخ محدوديتهاي حقيقتهاي كلي نظري بورژوايي را نشان ميدهد.
ماركس بعد از شرح رابينسون كروزو بازي ميگويد «اكنون جزيرهي تابناك رابينسون را ترك ميكنيم و به اروپاي تيره و تار سدههاي ميانه ميرويم.» گرچه اين جامعه تيره و تار است اما مناسبات اجتماعي آشكار است. تحت نظام بيگاري هر سرفي ميداند كه هركاري كه در خدمت ارباب خويش انجام ميدهد مقدار معيني نيروي كار شخصي اوست كه صرف ميشود. اتباع فئودالي كاملاً آگاه بودند كه مناسبات اجتماعي بين اشخاص در جريان اين كار همچون مناسبات شخصي خودشان پديدار ميشود و به لباس مبدل مناسبات اجتماعي بين اشيا يعني همانا محصولات كار درنميآيد. همين موضوع براي صنعت روستايي و پدرسالار، خانوادهاي دهقاني صادق است. مناسبات اجتماعي شفافند. ميتوانيد ببينيد چهكار ميكنند و براي كه كار ميكنند.
چنين مقايسههاي تاريخي همراه با تحليل بتوارهپرستي به ما اجازه ميدهد ماهيت عارضي حقيقتهايي را كه در اقتصادسياسي بورژوايي مطرح ميشوند در مقابل ادعاي كلي بودنشان ببينيم. مارکس پس از بحث دربارهي مناسبات پيشاسرمايهداري اروپاي فئودالي که در آن «مناسبات اجتماعي افراد در جريان کار، همچون مناسبات شخصي خودشان پديدار ميشود و به لباس مبدل مناسبات اجتماعي بين اشياء در نميآيد.» مينويسد: «سرانجام براي تنوع هم كه شده، انجمني از انسانهاي آزاد را به تصور در آوريم كه با ابزارهاي توليد مشترك به كار ميپردازند و شكلهاي متنوع نيروي كارشان را آگاهانه در حكم يك كار اجتماعي واحد صرف ميكنند.»
ماركس در يكي از صريحترين و مستقيمترين بحثها دربارهي فرارفتن از توليد ارزش سرمايهداري كه در تمام نوشتههايش يافت ميشود، خطوط كلي زير را دربارهي وضعيت آيندهي امور ترسيم ميكند. من براي بررسي اين فراز به همان كتاب هيوديس رجوع ميكنم و بررسي وي را در اينجا به طور كامل ميآورم:
يكم، ماركس در هيچجا هنگام بحث دربارهي جامعهي غيرسرمايهداري آينده به ارزش يا ارزش مبادلهاي اشاره نميكند. تمامي محصولات «مستقيماً اشياء مصرفي» هستند و شكل ارزش را به خود نميگيرند. دوم، آنچه خصوصيت جامعهي پساسرمايهداري را مشخص ميكند «انجمني از انسانهاي آزاد» است ــ و نه انجمني صرف به معناي دقيق كلمه. وي بيان ميكند كه جوامع فئودالي پيشاسرمايهداري با «كار مستقيماً همبسته» مشخص ميشوند. با اين همه، چنين جوامعي آزاد نبودند زيرا آنان متكي بر مناسبات اجتماعي «پدرسالارانه» و سركوبگرانه بودند. برعكس، جامعهي جديد جامعهاي است كه در آن مناسبات اجتماعي آزادانه تشكيل ميشود. سوم، افراد در اين جامعهي آزادانه همبسته مستقيماً در توليد، توزيع و مصرف كل محصولات اجتماعي شركت دارند. هيچ تجلي عينيتيافتهاي از كار اجتماعي وجود ندارد كه به عنوان موجوديتي جدا از خود افراد وجود داشته باشد.»
ماركس به شرح زير توضيح ميدهد: « كل محصول انجمن خيالي ما محصولي اجتماعي است». يك بخش از مجموع محصول اجتماعي در خدمت تجديد يا بازتوليد وسايل توليد است. اين محصول «اجتماعي باقي ميماند» زيرا بهطور فردي مصرف نميشود. بخش ديگر مجموع محصول اجتماعي «را اعضاي اين انجمن به عنوان وسايل معاش مصرف ميكنند.» چگونه اين تقسيم مجموع محصول رخ ميدهد؟ هيچ سازوكاري مستقل از اين همبستگي آزاد توليدكنندگان در اين مورد براي آنان تصميم نميگيرد. تصممگيري برعهدهي مشورت آگاهانهي خود افراد آزادانه همبسته است. ماركس وارد جزييات نميشود كه اين امر چگونه ترتيب داده ميشود، زيرا «متناسب با نوع خاص سازمان اجتماعي توليد و سطح متناظر با تكامل اجتماعي كسبشده توسط توليدكنندگان تغيير خواهد كرد.»
ماركس نسبت به واردشدن در جزييات بسيار دربارهي اين جامعهي جديد محتاط است. علت آن تأكيدش بر سرشت آزادانه همبستهي چنين جامعهاي است. نحوهي خاصي كه در آن كل توليد اجتماعي بين مصرف فردي و وسايل توليد تقسيم ميشود، به شمار متغيراتي وابسته است كه نميتواند پيشاپيش پيشبيني شود. ماركس در پيشنهاد دادن سازوكار يا فرمولي كه بيتوجه به آنچه افراد آزادانه همبسته برپايهي سطح خاص تكامل اجتماعيشان تصميم ميگيرند، محتاط است.
سپس ماركس مينويسد: «تنها براي اينكه با توليد كالايي توازي برقرار كنيم، فرض ميكنيم كه سهم هريك از توليدكنندگان از وسايل معاش طبق زمان كارش تعيين شده باشد.» او ميگويد كه زمان كار نقش دوگانهاي در اين جامعهي جديد ايفا ميكند. ابتدا به عنوان بخشي از «برنامهي اجتماعي معيني [كه] سهم متناسبي از وظايف اجتماعي مختلف را كه بايد براي رفع نيازهاي متفاوت اختصاص داده شود» حفظ ميكند. زمان كار بنا به نياز به دوباره فراهمكردن وسايل توليد و نيز برآوردهكردن نيازهاي مصرفي افراد تقسيم يا سهميهبندي ميشود. ماركس ادامه ميدهد: «از سوي ديگر، زمان كار همچنين ملاكي است براي تعيين سهمي كه هر فرد در كار مشترك بر عهده دارد و نيز ملاك سهم اوست از آن بخشي از كل محصول اجتماعي كه ميتواند به مصرف اجتماعي برسد.» سهم خاص هر فرد در مصرف اجتماعي با مقدار واقعي زمان كاري كه او در جامعه انجام ميدهد تعيين ميشود.
چون اين فراز موضوع انواع گستردهي تفسيرهاست، توجه دقيق به جملهبندي خاص ماركس مهم است. اگرچه ماركس از «توازي» با توليد كالايي سخن ميگويد چون «سهم هريك از توليدكنندگان از وسايل معاش طبق زمان كارش تعيين ميشود»، نميگويد كه جامعهي جديد تحت سلطهي زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي است. چنانكه پيشتر بيان شد، تفاوت گستردهاي بين زمان كار واقعي و زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي وجود دارد. در سرمايهداري، زمان كار واقعي ارزش خلق نميكند بلكه در عوض ميانگين اجتماعي زمان كار لازم است كه ارزش خلق ميكند. اينكه ماركس ميانگين اجتماعي زمان كار را در جامعهي پساسرمايهداري متصور نميشود با جملهاي نشان داده ميشود كه بحث او را نتيجهگيري ميكند: «مناسبات اجتماعي انسانها با كارشان و با محصول كارشان، چه در توليد و چه در توزيع، شفاف و ساده است.» مناسبات اجتماعي متكي بر زمان كار لازم {از لحاظ اجتماعي} بههيچوجه شفاف نيست زيرا آنها در پشت سر توليدكنندگان توسط ميانگيني اجتماعي تثبيت شده كه بيرون از كنترل آنها عمل ميكند. اين بخشي است از آنچه وي سرشت بتوارهاي كالا ميپندارد. اگر مناسبات اجتماعي در جامعهي جديد «شفاف و ساده است»، فقط ميتواند به اين معنا باشد كه محصول اجتماعي نه بر پايهي زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي بلكه در عوض بر پايهي مقدار واقعي زماني توزيع ميشود كه فرد در توليد مادي دخالت دارد. چنين اصلي كاملاً با توليد ارزش سرمايهداري بيگانه است.
تمايز بين زمان كار واقعي و زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي اهميتي اساسي دارد، زيرا در آميختن اين دو به اين نتيجهي خطا ميانجامد كه ماركس توليد ارزش را همچنان در جامعهي پساسرمايهداري در حال عملكردن ميبيند.
هيوديس يك نمونه از كساني را كه مرتكب اين خطا شدند، گئورگ لوكاچ در هستيشناسي هستي اجتماعي و فرايند دمكراتيزهكردن ميداند. لوكاچ در اثر دوم مينويسد:
به نظر ماركس، استثمار كار ميتواند تحت سوسياليسم وجود داشته باشد اگر زمان كار از كارگر تصاحب شود، زيرا «سهم هر توليدكننده از وسايل توليد توسط زمان كارش تعيين ميشود.» …. به نظر ماركس قانون ارزش به توليد كالايي وابسته نيست… بنا به نظر ماركس، اين مقولات كلاسيك براي هر شيوهي توليد كاربردپذير است.
بنا به نظر هيوديس لوكاچ عبارت «براي اينكه با توليد كالايي توازي برقرار كنيم» را نادرست ميخواند گويي ماركس نه فقط يك توازي بلكه همانندي بين توليد كالايي و شكلهاي مسلط بر جامعهي پساسرمايهداري را مطرح ميكند. ماركس اين توازي را مطرح ميكند فقط براي اينكه بر نقشي كه زمان كار در آينده ايفا خواهد كرد تأكيد كند. اما منظور او از زمان كار چيست؟ زمان كار واقعي كه پس از سرمايهداري عمل ميكند به هيچوجه با زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي كه در سرمايهداري عمل ميكند همانند نيست. در قرائت لوكاچ اين دو در هم ميآميزند، ولو اينكه زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي حاكي از توليد ارزش است در حالي كه زمان كار واقعي حاكي از فرارفتن از توليد ارزش است. ماركس هرگز در بحث خود دربارهي جامعهي جديد در فصل يكم به ارزش يا ارزش مبادلهاي اشاره نميكند و دليل خوبي هم دارد: وي معتقد است كه مناسبات اجتماعي جامعهي جديد «شفاف و ساده» است. لوكاچ به بحث ماركس دربارهي ماهيت «شفاف» مناسبات اجتماعي در آينده اشاره نميكند، با اينكه ماركس آن را در مناسبتهاي مختلف تكرار ميكند. اگر لوكاچ توجه بيشتري به اين موضوع ميكرد، تشخيص ميداد كه ماركس در بحث مربوط به اصول قابل اجرا در جامعهي پساسرمايهداري به زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي اشاره نميكند.اما چرا ماركس در فصل اول سرمايه اظهار ميكند كه در جامعهاي جديد «وسايل معاش توسط زمان كار تعيين ميشود» با وجود آنكه سالهاي بسياري به پرودون و نوريكاردوييهاي سوسياليست براي اين پيشنهادشان حمله كرده بود كه مبادله را در راستاي حوالههاي نماينده مدت زمان كار و كوپنها «سازمان دادهاند»؟ چرا هنگامي كه به نقد خود از اين آزمايشهاي آرمانشهري در خود سرمايه ادامه ميدهد، اين موضوع را مطرح ميكند؟ بار ديگر، پاسخ در تمايز بين زمان كار واقعي و زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي نهفته است. نوريكاردوييهاي سوسياليست گمان ميكردند كه زمان كار واقعي خاستگاه ارزش است. آنان مانند خود ريكاردو بر تعيين كمي ارزش توسط زمان ارزش معطوف بودند، بدون آنكه حتي به پژوهش دربارهي نوع كاري بپردازند كه ارزش را در وهلهي نخست خلق ميكند. آنان زمان كار واقعي و زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي را در هم آميختند و بنابراين تصور كردند كه «مبادلهي منصفانه»ي زمان كار با وسايل معاش برپايهي توليد ارزش ممكن است. ماركس موضع آنها را به عنوان موضعي كاملاً آرمانشهري به باد انتقاد گرفت، زيرا نشان داد كه غيرممكن است كه برابري اجتماعي را برپايهي مناسبات اجتماعي نابرابري برقرار كرد كه در آن خود فعاليت كارگر چون يك شيء در نظر گرفته ميشود. چنانكه ماركس در فصل سوم سرمايه تكرار ميكند «كار خصوصي را نميتوان مانند ضد آن يعني كار مستقيماً اجتماعي قلمداد كرد» زيرا مناسبات اجتماعي متكي بر توليد ارزش ذاتاً غيرمستقيم است.
هيوديس در ادامه بحث خود ادامه ميدهد:
اما اين وضعيت با لغو توليد ارزش كاملاً متفاوت خواهد شد. اما دقيقاً چگونه ميتوان توليد ارزش را نابود كرد؟ اين پرسش بر موضوع زمان متمركز است. با ايجاد انجمني آزاد از افراد كه آگاهانه توليد و توزيع محصول اجتماعي را برنامهريزي ميكنند، كار ديگر تابع ديكتاتوري زمان به عنوان نيرويي بيروني، انتزاعي و نفوذناپذير كه بر توليدكنندگان صرفنظر از اراده و نيازشان حكومت خواهد كرد نخواهد بود. هنگامي كه زمان به مكان مشورت و تكامل افراد تبديل شود، مناسبات اجتماعي «شفاف» ميشود زيرا ديگر ميانگين انتزاعي كه در پشت سر آنها عمل ميكند حاكم نخواهد بود. «جامعه» ديگر نه به عنوان موجوديتي جدا از بشريت بلكه در عوض به عنوان كل مجموع فعاليت آزاد و آگاهانهي افراد پديدار خواهد شد. كار دوباره مستقيماً اجتماعي خواهد شد اما بر مبناي آزادي. هنگامي كه ديكتاتوري زمان انتزاعي بر عوامل اجتماعي در فرايند واقعي توليد الغا شود، توزيع محصول اجتماعي برپايهي مقدار واقعي زماني كه به جامعه اهدا ميكنند ممكن ميشود، زيرا مناسبات توليد به گونهاي دگرگون ميشود تا چنين توزيعي ممكن شود.
ماركس اين موضوع را با مقايسهي طرحهاي آرمانشهري پرودون و نوريكاردوييهاي سوسياليست با آنچه وي رويكرد عمليتر رابرت اوئن ميداند، مورد توجه قرار ميدهد:
اوئن كارمستقيماً اجتماعيشده را پيشانگاشت قرار ميدهد، يعني شكلي از توليد كه يكسره با توليد كالايي متضاد است. گواهي كار صرفاً مدرك تأييد سهم فرد از كار جمعي و نيز حق وي نسبت به بخش معيني از محصول مشتركي است كه براي مصرف كنار گذاشته شده است، اما اوئن هرگز اين اشتباه را نكرد كه با پيشانگاشت قراردادن توليد كالايي و در همان حال با تردستي با پول سعي ميكند شرايط ضروري آن شكل از توليد را دور بزند.
نظر ماركس دربارهي جامعهي جديد در فصل يكم سرمايه كوتاه و تاحدي رازآميز است. اما با به نمايشگذاشتن تمايل وي به ارائهي بحثي مستقيم دربارهي ماهيت جامعهي پساسرمايهداري پيشرفت مهمي را نشان ميدهند. آنچه بيش از هر چيز دربارهي بحث ماركس چشمگير است، اين نظر است كه نفوذ به درون حجاب رازآميزشدهي سرشت بتوارهاي كالا ممكن نيست مگر اينكه نقد توليد ارزش سرمايهداري از منظر فرارفتن از آن انجام شود. اين واقعيت كه بخش مربوط به سرشت بتوارهاي كالا تنها پس از تجربهي كمون پاريس 1871 ــ نخستين بار در تاريخ كه قيامي تودهاي تلاش كرد تا از سرمايهداري خارج شود ــ صورت نهايي يافت، اهميت تحليل حال را از منظر آينده نشان ميدهد. اين موضوع ميتواند همان چيزي باشد كه رزا لوكزامبورگ در متن زير در نظر داشت: «راز نظريهي ماركس دربارهي ارزش، تحليل وي از پول، نظريهاش دربارهي سرمايه، نظريهاش دربارهي نرخ سود، و از اينرو كل نظام اقتصادي موجود، همانا ماهيت گذراي اقتصاد سرمايهداري، فروپاشي آن است. در نتيجه ــ اين تنها جنبهي ديگري از همان پديدههاست ــ هدف نهايي سوساليسم است. و دقيقاً چون ماركس بهطور پيشيني به سرمايهداري از نقطهنظر سوسياليستي يعني از نقطهنظر تاريخي مينگريست، قادر شد تا از هيروگليف اقتصاد سرمايهداري رمزگشايي كند.»
چنانكه ماركس در پايان فصل يكم مطرح ميكند: «چهرهي فرايند زندگي اجتماعي انسان، همانا فرايند توليد مادي، حجاب مهآلود و رازآميزش را تنها آنگاه از هم خواهد دريد كه همچون توليد توسط انسانهاي آزادانه همبسته و در مهار برنامهريزي آگاهانهي آنها در آيد.»
پينوشتها
[1] . مقالهاي كه دربالا ميخوانيد خلاصهاي است از جلسات درسگفتار فصل اول مجلد يكم سرمايه كه به تازگي در موسسهي پرسش برگزار كردم. براي تهيه اين متن از كتابهاي متعددي از جمله سرمايه ماركس چگونه شكل گرفت اثر رومن سدولسكي، ديالكتيك جديد و سرمايه اثر كريستوفر جي آرتور، پژوهشي در نظريهي ارزش كار اثر رونالد ميك، نظريه ارزش ماركس اثر آيزاك ايليچ روبين، استفاده كردهام. اما تكيه من بر دو متن درك ماركس از بديل سرمايهداري اثر پيتر هيوديس و كتاب راهنماي سرمايه اثر ديويد هاروي بوده است.
[2] . سرمايه، جلد يكم، انتشارات آگاه، تهران 1386، ص. 30.
[3] . نظريهي ارزش ماركس، صص. 9ـ10
[4] . سرمايه، همان منبع، ص. 65
[5] ديالكتيك جديد و سرمايه ، ص. 47
[6] راهنماي سرمايه، صص. 22ـ23
[7] . سرمايه، جلد اول، ص. 71.
[8] . همانجا، ص. 72
[9] . همانجا. ص. 74.
[10] . همانجا
[11] . سرمايه جلد يكم، ص. 77
[12] راهنماي سرمايه.
[13] . سرمايه، جلد اول، ص. 67.
[14] . همانجا، ص. 68
[15] . همانجا، ص. 90
[16] . سرمايه، جلد اول. ص. 77
[17] . سرمايه، ص. 90
[18] . سرمايه، جلد يكم، ص. 109
[19] . سرمايه ، ص. 89
[20] . سرمايه، ص. 91
[21] . اين فراز برگرفته از فصل معروفي است كه قرار بود با عنوان «نتايج فرايند بيواسطهي توليد» «فصل ششم» سرمايه باشد.
[22] . سرمايه . ص. 101
[23] . همانجا، ص. 100
[24] همانجا، ص. 102
[25] . همانجا.
[26] . همانجا، ص. 101
[27] . همانجا، ص. 103
[28] . همانجا، ص. 104
[29] . ص. 105
[30] . همانجا
بازخواني نخستين فصل «سرمايه» / حسن مرتضوي (۲)
2. سرشت دوگانهي كار تجسد يافته در كالاها
ماركس اين بخش را با اين ادعاي فروتنانه آغاز ميكند كه «نخستين كسي بودم كه اين ماهيت دوگانهي كار نهفته در كالاها را آشكار و بهنحو انتقادي بررسي كردم. وچون اين نكته براي فهم اقتصاد سياسي تعيين كننده است توضيح بيشتري لازم است.»[7] در اينجا ماركس همانند بخش اول بحث خود را با ارزشهاي مصرفي آغاز ميكند. اينها محصولات مادي هستند كه كار انضمامي و سودمند آنها را توليد ميكند، تنوع عظيم شكلهاي فرايند كار انضمامي مانند خياطي، كفاشي، ريسندگي، بافندگي و كشاورزي و غيره مهم است چون بدون اين كار انضمامي هيچ پايهاي براي اعمال مبادله وجود ندارد زيرا آشكارا كسي نميخواهد محصولات يكساني را مبادله كند. همين امر تقسيم كار اجتماعي را بهوجود ميآورد. به قول ماركس ارزشهاي مصرفي نميتوانند بهعنوان كالا در برابر هم قرار گيرند مگر اينكه كار مفيد نهفته در آنها از لحاظ كيفيت در هر مورد متفاوت باشد. در جامعهاي كه محصولاتش عموماً بهشكل كالا درميآيند، اين تفاوت كيفي بين شكلهاي مفيد كار، كه بهطور مستقل و خصوصي توسط توليدكنندگان منفرد انجام ميشود، به نظام پيچيدهاي تكامل مييابد كه همانا تقسيم كار اجتماعي است. در اينجا ماركس درونمايهاي را بسط ميدهد كه در اين فصلها طنينانداز است: حركت از سادگي به پيچيدگي بيشتر و از جنبههاي مولكولي سادهي اقتصاد مبادلهاي به دركي نظاممندتر.
در اينجا ماركس به بررسي برخي از جنبههاي عام كار مفيد ميپردازد زيرا «كار بهمثابهي آفرينندهي ارزشهاي مصرفي و بهعنوان كار مفيد مستقل از تمامي شكلهاي جامعه شرط حيات انسان است.» كار مفيد «ضرورت طبيعي و ابدي است كه ميانجي ناگزير رابطهي سوختوسازي بشر يا همان متابوليسم و بنابراين ميانجي خود زندگي انسان است.»[8] ماركس همواره بر كار بهمثابهي امري طبيعي و ناگزير در همهي جوامع در مقابل نظر فوريه يعني كار بهمثابه تفريح تاكيد ميكرد. مخالفت ماركس با كار مجرد است نه با كار مفيد. كار مفيد تركيبيست از دو عنصر: موادي كه طبيعت تامين ميكند و ديگري كار. درواقع هنگامي كه انسان به توليد ميپردازد فقط ميتواند مانند خود طبيعت عمل كند. اين نكتهي بنيادي بسيار مهم است كه هرآنچه انجام ميدهيم بايد با قوانين طبيعي همخوان باشد، حتي در كار جرح و تعديل طبيعت، خود نيروهاي طبيعت نيز پيوسته به انسان ياري ميرسانند، به اين ترتيب تنها منبع ثروت مادي يعني ارزشهاي مصرفي كه توليد ميشود فقط كار نيست بلكه ماركس با استعارهاي از ويليام پتي كه سابقهي آن دستكم به فرانسيس بيكن ميرسيد كار را پدر ثروت مادي و زمين را مادر آن ميداند. ماركس در اينجا تمايز مهمي را بين ثروت يعني كل ارزشهاي مصرفي در اختيار افراد و ارزش يعني زمان كار اجتماعاً لازم كه ارزشهاي مصرفي را بازنمايي ميكند قائل است.
سپس ماركس به مسئلهي ارزشها بازميگردد تا همگني آنها را يعني تمامي محصولات كار انساني را در تباين و تقابل با ناهمگني كثير ارزشهاي مصرفي و شكلهاي انضمامي كاركردن قرار دهد. شكلهاي انضمامي كار مثلاً خياطي و بافندگي كيفيتاً فعاليتهاي مولد متفاوت، و حاصل بهكارگيري مولد مغز، عضلات، اعصاب، دستهاي انسان و غيره و بنابراين به اين معنا هر دو كار انسان يا به عبارتي اينها دو شكل متفاوت صرف كردن نيروي كار انسان هستند. مطمئناً براي اينكه نيروي كار انسان بهشكل معيني صرف شود بايد بهسطح معيني از تكامل برسد، اما در هر حالت ارزش كالا بازنمود كار خالص و سادهي انسان است، يعني صرفشدن كار انساني. ماركس همين را كار مجرد مينامد. اين نوع كار با انواع گوناگون كارهاي انضمامي كه ارزشهاي مصرفي را بهوجود ميآورد در تقابل است. در اينجا اين سوال پيش ميآيد كه اين عمل ماركس خودسرانه است يا نه؟ يعني آيا ماركس از بيرون، مقولهاي تصنعي بر واقعيت تحميل ميكند؟ ماركس درواقع فقط انتزاعي را بازتاب ميدهد كه مبادلات كالايي گسترده بهوجود ميآورد.
پس ماركس ارزش را برحسب واحدهاي كار مجرد ساده مفهومپردازي ميكند. اين استاندارد اندازهگيري در كشورهاي مختلف و در اعصار مختلف فرهنگي تغيير ميكند اما در جامعهاي معين هميشه روشن است. اين استراتژي ماركس غالباً در سرمايه بهكار گرفته ميشود. خيلي واضح است كه استاندارد اندازهگيري به زمان و مكان مشروط است اما براي هدف تحليل ما فرض ميكنيم معلوم باشد. علاوه بر اين در اين مورد اخير ماركس ميگويد: «كار پيچيده يعني كار ماهرانه فقط تصاعد هندسي يا دقيقتر مضروب كار ساده است. چنانكه كميت كوچكتر يك كار پيچيده برابرست با كميت بزرگتر يك كار ساده.»[9] به گفتهي ماركس «تجربه نشان ميدهد كه چنين تبديلي پيوسته انجام ميشود. كالايي ميتواند محصول پيچيدهترين كار باشد اما ارزش آن سبب ميشود تا برابر با محصول كار سادهاي قرار گيرد… براي سادهسازي ما هر شكل نيروي كار را نيروي كار ساده درنظر ميگيريم.»[10] به گفتهي هاروي درباره اين بند بحثهاي زيادي درگرفته است. ماركس هرگز روشن نميكند چه تجربهاي را مد نظر دارد. در نوشتههاي اقتصادي از اين موضوع بهعنوان مسئلهي تقليل يا تحويل ياد ميكنند، چون روشن نيست چگونه كار ماهرانه ميتواند مستقل از ارزش كالاي توليدشده به كار ساده تقليل يابد. ماركس توضيح نميدهد كه چگونه اين تقليل انجام ميشود، فقط فرض ميكند كه براي هدف تحليل خود چنين تقليلي را انجام ميدهد يعني تفاوتهاي كيفي كه ما در كار انضمامي تجربه ميكنيم يعني در كار مفيد و ناهمگني آن، در اينجا به چيزي كاملاً كمي و همگن تبديل ميشود. موضوع موردنظر ماركس اين است كه جنبههاي مجرد (همگن) و انضمامي (ناهمگن) كار در عمل واحد كاركردن وحدت مييابد، يعني اينطور نيست كه كار انتزاعي در يك بخش از كارخانه انجام ميشود و كار انضمامي در بخشي ديگر. اين دوگانگي درون فرايند واحد كار وجود دارد. ساختن پيراهني كه ارزشي را در بر دارد، به اين معناست كه هيچ تجسدي از ارزش بدون كار انضمامي كه پيراهن را ميسازد وجود ندارد و علاوه براين ما نميدانيم كه ارزش پيراهن چيست مگر آنكه با كفش، سيب و پرتقال مبادله شود. بنابراين بين كار انضمامي و مجرد رابطهاي هست. از طريق تضارب و تكاثر كارهاي انضمامي است كه خطكش اندازهگيري كار مجرد پديدار ميشود. به گفتهي ماركس هر كاري عبارت است از صرف شدن نيروي كار انساني بهمعناي فيزيولوژيك كلمه و در اين خصوصيت كار انساني يا كار مجرد انساني است كه ارزش كالاها به وجود ميآيد. از سوي ديگر هر كاري صرفشدن نيروي كار انساني به شكلي خاص و با هدفي معين است و اين همانا خصوصيت كار مفيد و مشخص است.
اكنون اين استدلال، استدلال بخش اول را منعكس ميسازد. كالا ارزشهاي مصرفي و ارزشهاي مبادلهاي را دروني ميسازد. فرايند كاري ويژه كار انضمامي مفيد و كار مجرد يا ارزش (زمان كار اجتماعاً لازم) را در كالايي تجسد ميبخشد كه حامل ارزش مبادله در بازار خواهد بود. پاسخ به اين مسئله كه چگونه كار ماهرانه يا پيچيده ميتواند به كار ساده تقليل يابد، در بخش بعد شرح داده ميشود كه در آن ماركس مسير حركت كالا را به بازار دنبال و رابطهي بين ارزش و ارزش مبادلهاي را بررسي ميكند.
3. شكل ارزش يا ارزش مبادلهاي
در ابندا تاكيد ماركس را بر دشواري اين بخش در كل كتاب سرمايه تكرار ميكنم. دنبال كردن استدلال ماركس در سراسر فصل اول بدون فهم دقيق اين بخش ناممكن است. ما در اين بخش با گزارهاي متعددي روبرو هستيم كه طي آن خاستگاه شكل پولي توضيح داده ميشود. ماركس ميخواهد وظيفهاي را انجام دهد كه به گفتهي وي اقتصاد بورژوايي هرگز تلاشي براي حل آن نكرده، يعني ميخواهد تكوين شكل پولي ارزش را از سادهترين و ناپيداترين صورتهاي آن تا شكل گيج كنندهي پولي دنبال كند و به اين طريق معماي پول آشكار ميشود.
اين بخش در كل رابطهي ضروري بين مبادلهي كالايي و كالاي پول، و نقش متقابلا تعيينكنندهاي را كه هر كدام در تكامل ديگري دارند تعيين ميكند. ما به اين موضوع در ادامه بحث خواهيم پرداخت و روش ماركس را نشان خواهيم داد اما بيش از ادامهي بحث چند نكتهي بسيار مهم را بايد توضيح دهيم.
نكتهي اول: در ابتداي اين بخش ماركس شيوهاي را توضيح ميدهد كه در آن «شيئيت ارزش كالاها از جهت با بانوي گريزپا تفاوت دارد كه نميدانيم كجا ميتوانيم آن را پيدا كنيم. حتي ذرهاي ماده به شيئيت ارزش كالاها وارد نميشود و از اين لحاظ نقطهي مقابل شئيت محسوس و زمخت كالاهاي مادي است. ميتوان از هر زاويهي دلخواه به كالا نگريست اما به عنوان چيزي واجد ارزش دركناپذير است. با اين همه اگر به ياد بياوريم كه كالاها تنها تا جايي كه همگي تجليهاي يك واحد يكسان اجتماعي يعني كار انساني هستند شئيت ارزشي دارند و بنابراين شيئت ارزشي آنها صرفاً اجتماعي است، آنگاه بديهي است كه ارزش تنها در رابطهي اجتماعي كالا با كالا ظاهر ميشود.»[11] اين يك نقطهي تعيينكننده است كه نميتوان ناديده گرفت: ارزش نامادي اما عيني است. ارزش يك رابطه اجتماعي است و عملا نميتوان روابط اجتماعي را مستقيماً ديد، حس كرد يا لمس كرد؛ با اين همه آنها حضوري عيني دارند. بنابراين بايد با دقت اين رابطهي اجتماعي و تجلي آن را بررسي كرد.
ماركس ايدهي زير را مطرح ميكند: ارزش چون نامادي است نميتواند بدون وسيلهاي براي بازنمود خويش وجود داشته باشد. پس ظهور نظام پولي، ظهور خود شكل پولي به عنوان وسيلهاي براي تجلي ملموس است كه ارزش (يعني زمان كار اجتماعاً لازم) را به تنظيمكنندهي روابط اجتماعي بدل ميكند. اما با توجه به استدلال منطقي، شكل پولي با تكثير روابط مبادلهي كالايي گام به گام ارزش را بيان ميكند. بنابراين چيزي كلي به نام ارزش وجود ندارد كه پس از سالها بايد از طريق مبادله پولي بيان شود، برعكس رابطهاي دروني و همزمان متكامل بين ظهور شكلهاي پولي و ارزش وجود دارد. ظهور مبادله پولي منجر به آن ميشود كه زمان كار اجتماعاً لازم بدل به نيروي هدايتكننده در چارچوب شيوه توليد سرمايهداري گردد. بنابراين ارزش بهعنوان زمان كار اجتماعاً لازم از لحاظ تاريخي خاص شيوه توليد سرمايهداري است. تنها در موقعيتي بهوجود ميآيد كه مبادله در بازار كار لازم خود را انجام دهد. »[12]
نكتهي دوم: نوآوري مفهومي مهمي در اين بخش نسبت به ساير آثار گذشتهي ماركس وجود دارد. پيتر هيوديس در كتاب خود به نام درك ماركس از بديل سرمايهداري به بررسي اين موضوع پرداخته است كه در ادامه به صورت خلاصه نظر وي را ميآورم. يكي از بنياديترين مفاهيم در سرمايه، كه تحول نظري تازهاي در مقايسه با آثار پيشيناش است، اين است كه ماركس آشكارا بين ارزش مبادلهاي و ارزش تمايز قائل ميشود. چنانكه ميدانيم، آثار پيشينِ ماركس به ارزش مبادلهاي و ارزش كم و بيش بهطور مترادف ميپرداخت. اين موضوع حتي در مورد ويراست اول جلد يكم سرمايه كه در 1867 انتشار يافت، صدق ميكند. در مقابل، ويراست دوم آلماني 1872 بيان ميكند، «ارزش مبادلهاي فقط ميتواند شيوهي تجلي، «شكل پديداري» [Erscheinungsform] محتوايي متمايز از خودِ آن باشد.»[13] ماركس اضافه ميكند، «ادامه تحقيق ما را به ارزش مبادلهاي به عنوان شيوهي تجلي يا شكل پديداري ضروري ارزش باز ميگرداند. با اين همه، در حال حاضر، بايد ماهيت ارزش را مستقل از شكل پديدارياش بررسي كنيم.»[14]
چرا ماركس اين تمايز آشكار را بين ارزش مبادلهاي و ارزش قائل ميشود، و اهميت آن چيست؟ پاسخ در ماهيت ويژه يا خاصِ خودِ توليد ارزش نهفته است. ماركس مينويسد كه «روي پيشاني ارزش نوشته نشده است كه چيست.» ارزش قائم به ذات، مستقل از محصولاتي كه در آن تجسد مييابد، وجود ندارد. ارزش ابتدا به عنوان رابطهاي كمي ظاهر ميشود ــ يك كالا ميتواند با كالاي ديگر مبادله شود چون هر دو كالا كميتها يا مقادير برابري از زمان كار (از لحاظ اجتماعي ميانگين) را در بر ميگيرند. بنابراين، ارزش هرگز بيواسطه مشهود نيست: ضرورتاً ابتدا به عنوان ارزش مبادلهاي، به عنوان رابطهاي كمي بين چيزها پديدار ميشود. اما، مبادلهي چيزها فقط رابطهاي كمي نيست، زيرا بايد كيفيتي مشترك در چيزها باشد كه آنها را قادر سازد با يكديگر مبادله شوند. بدون كيفيت يا جوهري هماندازه، مبادلهي محصولات مجزا ممكن نيست. دو كالا ميتوانند وارد رابطهاي كمي بشوند فقط اگر كيفيتي مشترك داشته باشند. ماركس نشان ميدهد كه اين كيفيت كار مجرد يا همگون است: «برابري به معناي تام ميان انواع متفاوت كار تنها ميتواند نتيجهي تجريد از نابرابريهاي واقعي آنها باشد، يعني نتيجهي تقليل آنها به سرشت مشتركشان، به سرشتي كه آنها به مثابهي صرفكردنِ نيروي كار انساني، به مثابهي كار انساني بيهرگونه تشخصي، دارند.» كار مجرد ــ كار صرفشده بدون توجه به فايده يا ارزش مصرفي محصول ــ جوهر ارزش است. اما چون كار مجرد در محصولات شيئيت مييابد، ارزش ابتدا به عنوان رابطهاي كمي بين محصولات ــ ارزش مبادلهاي ــ پديدار ميشود (و بايد چنين پديدار شود). اين نمود چنان مقاومتناپذير است كه خود ماركس آشكارا تا زماني نسبتاً ديرهنگام در بسط سرمايه، ارزش مبادلهاي را با شكلهاي خاص آن از ارزش، متمايز از خود ارزش، شرح نداده بود.
ماركس مدعي است كه نه بزرگترين فيلسوفان مانند ارسطو و نه بزرگترين اقتصادسياسيدانان كلاسيك مانند ريكاردو، قادر نبودند كه از نمود ارزش در مبادله فراتر بروند و به بررسي خود ارزش بپردازند. اين محدوديت ريشههاي عيني دارد. از اين واقعيت ناشي ميشود كه ارزش «ميتواند تنها در رابطهاي اجتماعي بين كالا و كالا پديدار شود.» ذات يعني ارزش، همچون ارزش مبادلهاي به نظر ميرسد و بايد هم چنين به نظر برسد. چون «تأمل پس از وقوع، و بنابراين با در اختيار داشتن نتايج حاضر و آمادهي فرايند تكامل آغاز ميشود»، عملاً، دستكم در ابتدا، درهمآميختن ارزش با ارزش مبادلهاي اجتنابناپذير است. اين مانع مفهومي چنان عيني است كه چنانكه ديديم، حتي ماركس آشكارا بر تمايز بين ارزش مبادلهاي و ارزش در فقر فلسفه، گروندريسه يا پيشنويس 1861ـ1863 انگشت نميگذارد. فقط در فصل اول سرمايه است كه ماركس مينويسد:
پس اگر در آغاز اين فصل، بنا به رسم رايج، گفتيم كه كالا هم ارزش مصرفي است و هم ارزش مبادلهاي، اين امر به معناي دقيق كلمه اشتباه است. كالا ارزش مصرفي، يا شيء مفيد، و «ارزش» است. به محض آنكه ارزش كالا شكل ويژهي پديداري خود را كه متمايز از شكل طبيعياش است مييابد، آنچنان كه هست، چون چيزي دوگانه پديدار ميشود. اين شكل پديداري ارزش مبادلهاي است، و هنگامي كه كالا به صورت جداگانه نگريسته شود هرگز داراي اين شكل نيست بلكه فقط هنگامي كه در رابطهي ارزشي يا رابطهي مبادلهاي با كالاي متفاوت دومي قرار ميگيرد، اين شكل را به دست ميآورد[15].
ماركس چگونه توانست آشكارا تفاوت بين ارزش مبادلهاي و ارزش را مشخص كند؟ ماركس با نمود ارزش در رابطه با كالاهاي متمايز آغاز ميكند. پس از توضيح تعين كمي ارزش (دو كالاي متفاوت ميتوانند با يكديگر مبادله شوند، مادامي كه مقادير برابري زمان كار لازم از لحاظ اجتماعي دربرداشته باشند)، به كندوكاو شرايطي ميپردازد كه شرط اين مبادله را ممكن ميسازد. وي كشف ميكند كه شرط اين امكان كه مقاديري از زمان كار با يكديگر مبادله شود، كيفيت يا عنصر مشتركي است. اين عنصر مشترك كار مجرد يا نامتمايز است. توضيح ماركس دربارهي سرشت دوگانهي كار ــ كه وي سهم يگانهي خود در نقد اقتصاد سياسي ميداند ــ جوهر ارزش، يعني كار مجرد، را روشن ميكند. اين امر نيز امكان ميدهد كه ارزش را مستقل از شكل پديدارياش مفهومپردازي كرد. ماركس مينويسد: «در واقع، ما از ارزش مبادلهاي، يا رابطهي مبادلهاي كالاها، آغاز كرديم تا رد ارزش را كه درون اين رابطه پنهان شده است بيابيم.»[16]
مناسب است تكرار كنيم كه ارزش نميتواند به شيوهاي بيواسطه مفهومپردازي شود يعني بدون اينكه دستخوش انحراف مفهومي شود كه از نمود آغاز ميكند، زيرا ارزش خود را در رابطهي مبادلهاي كالا با كالا نشان ميدهد. ما بايد از شكل پديداري ارزش مبادلهاي آغاز كنيم و رابطهي ارزشي را كه در آن درونماندگار است «بيابيم». غيرممكن است كه از طريق معكوس اقدام كرد، يعني از ارزش به ارزش مبادلهاي برسيم زيرا ذات (ارزش) بيدرنگ در دسترس نيست. با اين همه، اين امر كه «جوهر اجتماعي همانندي» كه يك كالا را قادر ميسازد تا با كالاي ديگري مبادله شود، تنها با آغاز كردن از رابطه مبادلهاي و رسيدن به آنچه مبادله را ممكن ميسازد قابل درك ميشود، متضمن ريسك خطرناكي است: يعني آگاهي با توقف در نمودِ پديداري ارزش بدون پژوهش دربارهي شرايط امكانپذيري آن، در اين انحراف گير ميكند. چون ارزش تنها ميتواند خود را به عنوان رابطهاي اجتماعي بين يك كالا با كالاي ديگر نشان دهد، بسهولت به نظر ميرسد كه روابط مبادله عامل توليد ارزش است. اين نمود چنان قدرتمند است كه حتي ماركس نيز آشكارا تفاوت بين ارزش مبادلهاي و خودِ ارزش را تا زماني بسيار ديرتر در جريان بسط سرمايه مطرح نميكند.
اينكه ماركس نهايتاً اين تمايز را قائل ميشود از اهميتي اساسي برخوردار است، زيرا حاكيست كه تلاش براي بهبود جنبهي زيانبار توليد ارزش توسط تغيير رابطهي مبادلهاي بنياداً ناقص است. چون ارزش مبادلهاي نمود ارزش است، ارزشي كه جوهرش كار مجرد است، مسئلهي اساسي توليد سرمايهداري ميتواند تنها با تغيير ماهيت خودِ فرايند كار موردتوجه قرار بگيرد.
هنگامي كه ماركس مينويسد، «تحليل ما نشان داده است كه شكلِ ارزش يا تجلي ارزش كالا از ماهيت ارزشِ كالا ناشي ميشود، نه اينكه برعكس ارزش و مقدار ارزش از شيوهي تجليشان به عنوان ارزش مبادلهاي ايجاد شوند»،[17] اين نكته را خاطرنشان ميكند. اين موضوع به روشنكردن اين امر كمك ميكند كه چرا بسياري ــ از جمله برخي از پرهياهوترين منتقدان سرمايهداري ــ نميتوانند به درستي مشكل اصلي آن را تشخيص دهند. چون ارزش بايد خود را به عنوان ارزش مبادله نشان دهد، به نظر ميرسد كه از ريشه برافكندن توليد ارزش وابسته به تغيير روابط مبادلهاي است. اما تغيير روابط مبادلهاي به جاي تغيير شرايط كار نميتواند توليد ارزش را از بين ببرد، حتي اگر توليد ارزش از روابط مبادلهاي جداييناپذير باشد. با اينكه تغيير رابطهي مبادلهاي ميتواند بر تعيين كمي ارزش تأثير بگذارد، نميتواند تعيين كيفي آن، يعني خود جوهر ارزش، را تغيير دهد. با اين همه، ماهيت ويژهي مناسبات اجتماعي سرمايهداري كه در آن جوهر ارزش در نسبتهاي كمي در مبادلهي محصولات پديدار ميشود، سبب ميشود تا چنان به نظر برسد كه گويي تغيير رابطهي مبادلهاي اهميت اساسي دارد. در مجموع، در خود ماهيت توليد ارزش نهفته است كه ماهيت راستين آن سوءتعبير شود. رازورزي از خودِ وجودِ شكل ارزش جداييناپذير است.
چنانكه ماركس در سراسر سرمايه خاطرنشان ميكند، مشكل بنيادي سرمايهداري بيش از آنكه روابط مبادلهاي باشد، شكل خاصي است كه كار به خود ميگيرد: كار مجرد يا كار بيگانهشده. به اين دليل، ماركس به اين كشف اقتصادسياسيدانان كلاسيك قانع نيست كه كار خاستگاه همهي ارزشهاست. ماركس استدلال ميكند كه مهمتر از آن، نوع كاري است كه ارزش ميآفريند و به عنوان جوهر آن عمل ميكند. تنها زماني كه اين موضوع تشخيص داده شود، اين امكان وجود دارد كه به رابطهي اجتماعي كه سرمايهداري را تعريف ميكند و لازمست از ريشه برانداخته شود معطوف شد. ماركس تأكيد ميكند كه «كافي نيست كالا به «كار» تقليل داده شود؛ كار بايد به شكل دوگانهي خود تجزيه شود ــ از سويي به كار مشخص در ارزشهاي مصرفي كالا و از سوي ديگر به كار لازم از لحاظ اجتماعي كه در ارزش مبادلهاي محاسبه ميشود.» دقيقاً به دليل ماهيت خاص خود توليد ارزش بسيار ساده ميتوان با سرسختي به نظرگاهي پايبند بود كه به موضوع اصلي نميرسد. چنانكه ماركس مطرح ميكند: «اما به ذهن اين اقتصاددانها خطور نميكند كه پيشانگاشت تمايز صرفاً كمي بين انواع كارها وحدت يا برابري كيفي آنها و بنابراين تقليل آنها به كار مجرد انساني است.»[18]
نكتهي سوم: دو نتيجهگيري و يك پرسش عمده از تحليل ماركس برميخيزد، نخستين نتيجهگيري اين است كه روابط مبادلهاي بهجاي اينكه تجلي پيپديدار ساختار عميق ارزش باشد در رابطهاي ديالكتيكي با ارزش قرار دارد، چنانكه ارزش به رابطه مبادلهاي وابسته است و رابطه مبادلهاي به ارزش. دومين نتيجهگيري جايگاه غيرمادي (شبحوار) اما عيني مفهوم ارزش را تاييد ميكند. تمامي تلاشها براي اندازهگيري مستقيم ارزش شكست خواهد خورد. سوال بزرگ اين است كه بازنمود پولي تا چه حد درباره ارزش معتبر و صحيح است يا به بيان ديگر چگونه رابطهي بين عدم ماديت( ارزش) و عينيت (چنانكه توسط بازنمود پولي ارزش بيان ميشود) عملاً راهگشاست.
ماركس اين مسئله را به طريقهاي مختلف بررسي ميكند: « تنها تجلي همارزي بين انواع متفاوت كالاهاست كه عملاً با تبديل انواع متفاوت كار نهفته در انواع متفاوت كالاها به آنچه در همه آنها مشترك است يعني به كار انساني بهطور كلي سرشت ويژهي كار ارزشآفرين نشان ميدهد.» در اينجاست كه ما با پاسخي جزئي به پرسش چگونگي تقليل كار ماهرانه و پيچيده به كار سادهي انساني روبرو ميشويم. اما ماركس در ادامه ميگويد نيروي كار انساني در حالت سيال خود ــ جالب است كه ماركس غالباً از مفهوم سياليت در سرمايه استفاده ميكند ــ يا كار انساني ارزش ميآفريند اما خودش ارزش نيست. كار تنها در حالت انعقاديافتهي خود يعني در شكل شي به ارزش تبديل ميشود. پس تمايزي بين فرآيند كار و شياي كه توليد ميشود لازم است. اين ايدهي رابطهي بين فرآيند و شيء در راستاي ايدهي سياليت در تحليل ماركس مهم است. هرچه ماركس بيشتر به آن متوسل ميشود از ديالكتيك بهعنوان منطق صوري به ديالكتيك بهعنوان فلسفهي فرآيند تاريخي نزديك ميشود. كار انساني فرآيندي ملموس است اما در پايان اين فرآيند به يك چيز يعني كالا دست مييابيد كه ارزش را لخته يا منعقد ميكند. با اينكه اين فرآيند بالفعل مهم است اما شيء است كه ارزش دارد و شي است كه كيفيت عيني دارد. براي اينكه ارزش پارچهي كتاني بهعنوان لختهاي از كار انساني تجلي يابد كار انساني بايد بهعنوان يك شيئيت تجلي يابد كه از لحاظ چيز بودن با خود پارچهي كتاني متفاوت است و با اينهمه وجه مشترك پارچه كتاني با كالاهاي ديگر است.
مسئله اين است چگونه ارزش «كه از لحاظ چيز بودن با خود پارچه كتاني متفاوت است» بازنموده ميشود. پاسخ در شكل كالايي پول نهفته است اما ماركس پيش از پاسخ به اين پرسش برخي از ويژگيهاي را در اين رابطه همارزي بررسي ميكند. نخستين ويژگي كه با بررسي شكل همارز نظر را به خود جلب ميكند اين است كه ارزش مصرفي خاصي «بهشكل پديداري ضد آن يعني ارزش بدل ميشود و اين رابطه اجتماعي را پنهان ميكند.» در ادامه ميگويد «پيكر كالا كه بهعنوان همارز به كار ميرود هميشه تجسد كار مجرد انساني تجلي ميشود و هميشه محصول كار مفيد و مشخص خاصي است.» دومين ويژگي اين است كه كار انضمامي بهشكل پديداري ضد آن يعني كار مجرد انساني بدل ميشود و سومين ويژگي اين است كه كار خصوصي «شكل ضد خود را پيدا ميكند يعني كار در شكل مستقيماً اجتماعي خود».
در اينجا با قطعهي مهمي درباره ارسطو روبرو ميشويم. ارسطو ميگويد: «بدون برابري مبادلهاي در كار نيست و بدون برابري سنجشپذيري ممكن نخواهد بود.»[19] رابطهي بين شكلهاي نسبي و همارز، ارزش برابري را بين كساني كه مبادله ميكنند پيشفرض قرار ميدهد. انتساب برابري درون نظام بازار بينهايت مهم است؛ ماركس آن را شرط بنيادي براي كاركرد سرمايهداري از لحاظ تئوريك ميداند. ارسطو نيز نياز به سنجشپذيري و برابري را در روابط مبادله درك ميكرد اما نميتوانست تشخيص دهد كه چه چيزي در پس آن قرار دارد. اما چرا نميتوانست؟ پاسخ ماركس اين است كه شالودهي جامعهي يونان بر كار بردهها استوار بود و در نتيجه نابرابري آدمها و نيروي كارشان پايهاي طبيعي داشت. در جامعهي بردهداري آن نوع تئوري ارزش كه ما در جامعهي سرمايهداري به دنبال آن هستيم نميتوانست وجود داشته باشد. بنابراين بايد بار ديگر به خاص بودن تاريخي نظريهي ارزش براي سرمايهداري توجه كنيم. اين موضوع بار ديگر ماركس را به بسط سه ويژگي شكل پولي براي تشخيص تقابلي نوظهور سوق ميدهد: «تضاد دروني بين ارزش مصرفي و ارزش كه در كالا نهفته است با تضادي بيروني يعني با رابطهي بين دو كالا نشان داده ميشود چنانكه يك كالا كه ارزش آن قرار است تجلي يابد مستقيماً فقط ارزش مصرفي بهشمار ميآيد درحاليكه كالاي ديگري كه قرار است در آن اين ارزش تجلي يابد مستقيماً فقط ارزش مبادلهاي تلقي ميشود.»[20]
اين تضاد بين تجلي ارزش و جهان كالاها يعني تضادي كه به تباين بين كالاها و پول ميانجامد بايد بهعنوان برونيشدن چيزي تفسير شود كه در خود كالا دروني شده است. هنگامي كه اين تضاد بيروني ميشود آشكار و صريح ميشود. رابطهي بين كالاها و پول محصول دوشاخگي بين ارزش مبادله و ارزش مصرفي است كه ما از همان آغاز بهعنوان امري دروني در كالا مورد تاكيد قرار داديم.
***
اكنون با ذكر اين نكات ميتوانيم روش ماركس را مشخصاً بررسي كنيم. فصل يكم سرمايه زمينهساز چگونگي تكوين پول از مبادلهي كالاهاست. اما اين تكوين نياز به ميانجيهاي دارد تا پيشرفت مفاهيم موردنظر ماركس و تبديل آن را به مفاهيم پيچيدهتر نشان دهد. بيشك عناوين دو فصل نخست ماركس و نظم آنها كاملا آگاهانه از سوي ماركس انتخاب شده است: ابتدا كالا و فقط بعد مبادله. همين جا بايد نكتهي مهمي را دربارهي ماهيت پول توضيح بدهيم. در برداشت ماركسيسم عاميانه از نحوهي تكوين پول در سرمايه اينطور ادعا شده كه گويي مسير حركت و پيشروي ماركس از معاملهي پاياپاي به مبادلهي كالايي و از آنجا به پول به عنوان همارز عام بوده است. در فصل اول ما هيچ بحثي دربارهي معاملهي پاياپاي نداريم. ماركس پول را به عنوان ابزاري براي چيرهشدن بر محدوديتهاي معاملهي پاياپاي استنتاج نميكند بلكه پول را به عنوان شكل ضروري براي تشكيل عيني ارزش استنتاج ميكند. به طور خلاصه، فصل يكم در كل فرايند مبادله را مطالعه نميكند و همچنين پيشنهاداتي براي مبادله نميدهد. پرسش اين فصل اين است كه كالا چيست و كالا بودن مستلزم تمامي تعيينات فصل اول از جمله تعيينات بخش 3 دربارهي شكل ارزش است كه در آن نشان داده ميشود كه تجلي كافي و مناسب ارزش كالاها مستلزم وجود پول است.
ماركس با تجزيهي كالا به ارزش مصرفي و ارزش مبادلهاي آغاز ميكند. ارزش مصرفي با پيكر و جسم كالا يعني شكل طبيعي يكسان گرفته ميشود. همزمان كالاها همزمان «حامل ارزش مبادلهاي» هستند. چگونه مبادله ميتواند چيزي بيش از انتقال ارزشهاي مصرفي ناهمگن از اين دست به آن دست باشد؟ ماركس ميخواهد نشان دهد كه كالاها داراي ارزشي مستقل از ارزشهاي مصرفي خود هستند كه سبب ميشود همارز شوند. آنگاه سوالي كه مطرح ميشود اين است كه چگونه ارزش كالاها بيان ميشود؟ يعني چگونه اين ارزش شكل پديداري خاص خود را كسب ميكنند. تنها زماني كه ارزش به نحو مناسبي بيان شود ميتوان گفت كه ارزش چون «ضد» ارزش مصرفي بيان شده است. زيرا بارها و بارها ماركس اشاره ميكند كه ارزش «يك ذره ماده ندارد و صرفاً واقعيت اجتماعي است.» پس اگر ارزش يك «رابطهي صرفاً اجتماعي» است، جستوجو براي ذات ارزش درون يك كالاي منفرد آشكارا بيهوده است. بنابراين ما بايد به خارج از آن برويم و آن را در روابط پيشرفتهاش بيابيم. متوجه باشيم كه روابط بين كالاها با تجلي ارزش كالاها يكسان نيست. تجلي ارزش كالاها از روابط معيني استنتاج ميشود و نمود مييابد اما همان روابط نيست. ماركس به توضيح تجليهاي ممكن ارزش از طريق تكامل روابط كالاها ميپردازد. ابتدا مثل هر مقولهي ديگر از سادهترين رابطه يعني شكل سادهي ارزش شروع ميكند. كه در آن هم ارزي كالاهاي متفاوت بيان ميشود.
شكل I: شكل ساده ارزش
x كالاي y = A كالاي B
ايرادي كه در اينجا گرفته ميشود اين است كه علامت تساوي برابري ارزش اين دو كالا را نشان ميدهد يعني ارزش A = ارزش B كه ماركس كاملا به عنوان يك همانگويي رد ميكند. ماركس تاكيد دارد كه در تجلي ارزش A در هم ارز B، كالاي B چون ارزش مصرفي ظاهر ميشود و نه ارزش. بنابراين «در رابطهي ارزش كه در آن كت همارز كتان است، شكل كت به عنوان شكل ارزش عمل ميكند. بنابراين، ارزش كالاي كتان با پيكر يا جسم فيزيكي كالاي كت بيان ميشود. يعني ارزش يكي با ارزش مصرفي ديگر.» با چنين برداشتي بايد بيان شكل ساده چنين باشد: x كالاي A ارزش خود را در y ارزش مصرفي B بيان ميكند. به اين طريق ميگوييم كالاي اول شكل نسبي ارزش است و كالاي دوم كاركرد همارز آن را انجام ميدهد. اين شكل ساده به تعبيري شكل سلولي يا به گفتهي هگل «شكل در خود» پول است.
دو اصطلاح در اينجا به كار برده ميشود: ارزش نسبي و ارزش همارز. ارزش نسبي كالاي من قرار است بر حسب ارزش كالاي شما بيان شود، پس كالاي شما قرار است مقياس يا ملاك ارزش كالاي من باشد، حالا اين رابطه را برعكس كنيد آنوقت كالاي من ارزش همارز كالاي شما خواهد بود. تمام آنچه ماركس ميخواهد در اين بخش نشان دهد اين است كه عمل مبادله سرشتي دوگانه دارد. قطبهاي نسبي و شكلهاي همارز كه در آنها كالاي همارز شكل تجسد كار مجرد انساني را به خود ميگيرد. تضاد بين اين دو قطب يعني ارزش مصرفي و ارزش يا همان ارزش مبادله كه پيشتر در كالا دروني شده بود اكنون در ظاهر يا سطح با تضادي بيروني بين يك كالا كه ارزش مصرفي است و ديگري كه بازنمود ارزش آن در مبادله است به نمايش در ميآيد: يكي قطب فعال است يعني ارزش و ديگري قطب منفعل كه ارزش مصرفي است.
شكل ساده ارزش براي اينكه تجلي كافي و مناسب ارزش باشد نابسنده است. نابسندگي شكل ساده در اين است كه كالا در آن فقط به يك كالاي ديگر مربوط شده است و اين به معناي آن است كه ارزش به آن كليت تجلي دست نيافته است يعني كليتي كه پيشفرض بخش اول است: اينكه بنياد شبكهي روابط مبادلهاي نوعي نيرو است كه آنها را تنظيم ميكند و بسياري از روابط مبادلهاي يك كالا را ممكن است در بر داشته باشد. ماركس پس از تحليل شكل ساده ارزش و بررسي تضاد دروني آن به گذار مهمي دست ميزند كه منطق آن را به اين شكل تحليل ميكند. گذار از شكل ساده به شكل پيچيدهتري ضروري است تا توانايي آن براي بيان بهتر ارزش آزموده شود. به اين طريق ماركس شكل ساده را به شكل جامعتر ارزش تبديل ميكند يعني شكل گستردهي ارزش:
شكل II: شكل گسترده ارزش
y كالاي B
z كالاي A ارزش خود را در يا x كالاي C بيان ميكند.
w كالاي D
در نگاه اول به نظر ميرسد كه ماركس مسئله را حل كرده است زيرا ميگويد كه اين شكل نشان ميدهد كه «ارزش كتان بدون تعيير در مقدار باقي مانده است چه در كت، يا قهوه يا آهن يا در بيشماري از كالاها تجلي يابد.» اما موضوع به اين سادگي نيست زيرا تمامي اين همارزهاي كالايي سنجشپذير با هم نيستند. در اين شكل كالاهاي B، C، ِD و غيره «واحدهاي» بديل ارزش هستند كه منطقا در روابط كالايي نهفتهاند. اينها راههاي بديل بيان A به عنوان ارزش هستند. بنابراين مسئلهي تجلي مناسب واحد ارزش و مقدار آن هنوز بايد حل شود. ماركس سه دليل براي نقص آنها بيان ميكند: 1) رشتههاي تجليهاي نسبي ارزش ضرورتاً ناكامل هستند و موزاييكي رنگارنگي از تجليهايي را نشان ميدهند كه با ديگران در تجانس نيستند (حرف ربط يا اين موضوع را نشان ميدهد) 2) تمامي شكلهاي همارز خاص فقط تجليهاي محدود ارزش هستند و هيچكدام همه ديگران را كنار نميگذارد (3) هر كالايي كه در سمت چپ اين رابطه قرار ميگيرد مجموعهي متفاوتي از تجليهاي نسبي ارزش دارد از اين رو قادر نيستند كه به تجلي واحدي از ارزش برسد.
بار ديگر، هيچ تجلي بسندهاي از ارزش يافت نشده است. ماركس اين مشكلات نهفته در شكل ارزش گسترده را با معكوس كردن رابطه حل ميكند و به شكل عام ارزش ميرسد.
شكل III. شكل عام ارزش
y كالاي B
و x كالاي C هر كدام ارزش خود را در z كالاي A بيان ميكنند
و w كالاي D
و به همين ترتيب
بايد دقت كنيم كه اين شكل ارزش جديدي است نه تكرار شكل گسترشيافته. برتري شكل عام بر شكلهاي قبلي اين است كه اكنون (1) كالاها ارزش خودشان را در شكلي ساده يعني در يك كالا بيان ميكنند (2) در شكلي يكدست بيان ميكنند زيرا هر بار در يك كالاي واحد بيان ميشود. پس در اينجا بعد متجانس ارزش يافت شده است. به گفتهي ماركس «كالاها توسط اين شكل براي نخستين بار به واقع در رابطه با يكديگر به عنوان ارزش قرار ميگيرند يا اجازه داده ميشود براي يكديگر به عنوان ارزشهاي مبادلهاي ظاهر شوند.»
اما تثبيت بعد ارزش فقط ميتواند نتيجهي عمل مشترك كل جهان كالاها با كنارنهادن يك كالا از ميان خود و وضع كردن آن به عنوان همارز عام آن مطرح شود. به صورت صوري هر كالا ممكن است بخواهد در جايگاه همارز عام قرار گيرد. اين كالاي طردشده از جهان كالاها به عنوان ارزش مصرف يك كالاي منفرد بايد باشد اما همزمان بايد كالاي عام باشد. ماركس در ويراست اول سرمايه غرابت اين موضوع را به اين شرح مطرح ميكند: «گويي همراه با شيرها، ببرها، خرگوشها و ساير حيوانات واقعي ديگري كه در مجموع انواع گوناگون قلمرو حيوانات را تشكيل ميدهد، علاوه بر آن نوعي به نام حيوان وجود دارد يعني تجسد منفرد كل قلمرو حيواني.»
طلا يك كالاست اما تنها نوع نيست. بيواسطه مبادلهپذير است به نحوي كه ديگر كالاها از اين خصوصيت برخوردار نيستند. «شكل طبيعي آن شكلي است كه به طور مشترك توسط ارزش همهي كالاهاي ديگر پذيرفته ميشود، بنابراين مستقيما با كالاهاي ديگر قابل مبادله است.» ديالكتيك شكل ارزش اكنون به نتيجهي مهمي ميرسد. در شكل ساده ارزش نقش خاصي كه مفهوم همارز بازي ميكند از قبل به تلويح وجود دارد، اما در شكل عام، تكينبودگي همارز عام مستقيماً كالاها را از لحاظ اجتماعي براي نخستين بار به ارزشي همگن و متجانس بدل ميكند.
اكنون گذار را به پول بررسي مي كنيم. ماركس اِشكال شكل سوم يعني شكل عام ارزش را در دو جمله بيان ميكند: «شكل عام ارزش شكل ارزش به طور كلي است. بنابراين هر كالايي ميتواند اين نقش را بپذيرد.» اما بيش از يك هم ارز عام نميتواند وجود داشته باشد. بنابراين اصل انتخاب بايد همه كالاها به جز يك كالا را كنار گذارد. منطقا چيزي وجود ندارد كه آنها را از هم متمايز سازد اما مسئله با «رسم و رسوم اجتماعي» حل ميشود كه همه كالاها جز يك كالا يعني طلا را كنار ميگذارد. اين استدلال يعني گذار به پول به شرح زير است: (1) به طور صوري هر كالايي ميتواند به عنوان همارزي عام عمل كند. (2) اما به واقع فقط يك كالا ميتواند به عنوان همارز عام عمل كند (دستكم همزمان) (3) ضرورتاً براي بنيان نهادن ارزش بايد يك كالا انتخاب شود. اين شرايط از لحاظ منطقي لازمست اما بايد از لحاظ عملي برآورده شود . تنها و تنها تا زماني كه يك كالا از لحاظ اجتماعي انتخاب نشود، شكل همارز عام بالفعل نيست. به گفته ماركس «اين كالا شكل مستقيماً اجتماعي دارد زيرا هيچ كالاي ديگري در اين موقعيت نيست.» و پول اين كار را انجام ميدهد.
شكل پولي شكل ارزش و مناسبترين تجلي آن است كه به اين شكل بيان ميشود:
شكل IV. شكل پولي ارزش
20 يارد پارچه كتان
يك كت
40 پوند قهوه
يك پوند چاي همگي ارزش خود را در 2 اونس طلا بيان ميكنند
نيم تن آهن
و به همين ترتيب
ماركس خيلي خلاصه اشاره ميكند كه قيمت در شكل پولي نهفته است زيرا هر كالايي اكنون ارزش خود را در مسكوك طلا بيان ميكند. اما به نظر ميرسد نكات بيشتري وجود داشته باشد. ما از اين ملاحظه ماركس شروع كرديم كه طلا خودش پول است و قيمتي ندارد. اما آيا ارزش دارد؟ تمامي بحث دربارهي شكل ساده و شكل گستردهي كالا اين بود كه به كالا اجازه داده شود ارزش خود را در پيكر مادي ديگري بيان كند زيرا نميتواند ارزش خود را در پيكر طبيعياش بيان كند. اما پول ارزش را در ارزش مصرفي خود بيان ميكند چون پول ويژگيهاي شكل همارز را كه پيشتر بيان كرديم تثبيت ميكند يعني اينكه ارزش مصرفي به عنوان ارزش شمرده ميشود. نيازي نيست تا ارزش آن در كالاي ديگري بيان شود زيرا به عنوان ارزش براي خود نياز ندارد تجلي ارزش در خود مانند ساير كالاها باشد. پول نشان ميدهد كه ارزش «براي خود» است از اين لحاظ كه بيواسطه قابلمبادله است. آنچه پول در روابط خويش با كالاهاي ديگر بيان ميكند قدرت خريدش است.
نتيجه ميگيريم فصل اول بخش سوم تمرين درخشاني از انديشهورزي ديالكتيكي ماركس است كه پول را درون جهان كالايي قرار ميدهد . وي نشان ميدهد كه پول حجاب صرف روابط ارزشي ذاتي نيست بلكه خودش ذاتي نظام سرمايهداري توليد است. به طور خلاصه وي ثابت كرد كه شكل ارزش از مفهوم ارزش پديدار ميشود.
ادامه دارد