مالکيت خصوصي 2500 ساله
"همهي انقلابها،(انقلابهاي سياسي) تاکنون، انقلابهايي براي حراست از يک گونهي مالکيت در برابر گونهيي ديگر بودهاند. اينها نميتوانند بدون تجاوز به يکي، از ديگري حراست کنند. در انقلاب کبير فرانسه، مالکيت فئودالي قرباني شد تا مالکيت بورژوايي نجات يابد. ... به راستي، هدف همهي انقلابهاي به اصطلاح سياسي، از نخستين آنها تا واپسينشان، حراست از يک گونهي مالکيت، با مصادرهي- که دزدي هم گفته ميشود- گونهي ديگري از مالکيت است. پس، اين بسيار درست است که به مدت 2500 سال، مالکيت خصوصي، تنها با نقض حقوق مالکيت، خود را نگهداشته است."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص 138ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
تبديل محصول(فرآورده) به کالا
"از هنگامي که توليدکنندهگان محصولِ خود را ديگر به طور مستقيم مصرف نميکردند، بلکه آن را در جريان مبادله از دست ميدادند، ديگر کنترلي بر آن نداشتند. آنها ديگر نميدانستند که بر سر آن چه ميآيد، و اين امکان به وجود آمد، که محصول روزي(زماني) در برابر توليدکننده، همچون وسيلهيي براي استثمار و سرکوب او، به کار گرفته شود. از اينرو، هيچجامعهيي، در هيچ زماني نميتواند بر توليد خود چيره باشد و به کنترل پيآمدهاي اجتماعي روند توليد آن ادامه دهد، مگر اينکه مبادلهي ميان افراد را برچيند."
"ولي آتنيها به زودي آموختند، پس از اينکه مبادلهي فردي برقرار شد و محصولات تبديل به کالاها شدند، محصول با چه سرعتي چيرهگي خود را بر توليدکننده آشکار ميکند. همراه با توليد کالا، کشت زمين به دست کشاورزان، براي خود، به وجود آمد، و بيدرنگ پس از آن مالکيت فردي زمين. سپس پول ظاهر شد، آن کالاي جهاني که همهي کالاهاي ديگر با آن قابل مبادلهاند. ولي هنگامي که انسان پول اختراع کرد، هرگز گمان نميکرد دارد يک نيروي اجتماعي نوين ميآفريند- يگانه نيروي جهاني که همهي جامعه بايد در برابر آن کرنش کند- اين نيروي نوين را، که بدون خواست يا آگاهي پديدآورندهگانش، به هستي درآمده بود، آتنيها، در تمام خشونت روزگار جوانياش احساس ميکردند."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ صص136- 135ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
چگونه دولت به وجود آمد؟
"حق پدري و به ارث بردن مالکيت از سوي فرزندان، که به انباشت ثروت در خانواده انجاميد، و به خانواده در برابر تيره قدرت داد؛ اختلاف در ثروت، به نوبهي خود، با پديد آوردن نخستين جوانههاي يک نجيبزادهگي موروثي و سلطنتي مطلق، برساخت اجتماعي تاثير گذاشت؛ بردهداري که در آغاز به اسراي جنگ محدود بود، اکنون راه را براي برده کردن هم قبيلهييها و حتا هم تيرهييها هموار ميکرد؛ جنگهاي ميان قبيلهيي کهن، يورشهاي نظاممند از زمين و دريا- براي دستيازي به گله، برده و گنج- همچون يک ابزار معمولي براي برآوردن، از ميان رفت. کوتاه سخن، ثروت به عنوان با ارزشترين چيزها مورد ستايش و احترام قرار ميگيرد، و نهادهاي قبيلهيي کهن- براي توجيه به زور دزديدن ثروتها- تحريف ميشوند. تنها جاي يک چيز کم بود: نهادي که نه تنها مالکيت خصوصي تازه به دست آمدهي افراد را در برابر سنتهاي کمونيستي نظام تيرهيي، نگه دارد، نه تنها مالکيت خصوصي را، که در گذشته آنقدر بيارزش بود، تقديس کند، و اين تقديس را برترين هدف جامعهي بشري اعلام دارد، بلکه به شکلهاي نوين رفته رفته تکامل يابنده براي به دست آوردن مالکيت- و در پي آن افزايش هميشهگي و فزايندهي ثروت- مُهر شناسايي تمامي اجتماع را بزند؛ نهادي که نه تنها تقسيم طبقاتي نوبنياد جامعه، بلکه حق طبقهي دارا به استثمار طبقات نادار، و فرمانروايي يکمي بر دومي را جاوداني کند."
"و اين نهاد، فرا رسيد. دولت اختراع شد."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص 129ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
چگونگي متلاشي شدن جامعهي قبيلهاي
"همانگونه که در نمونهي امريکا ديدهايم، ساخت تيرهيي در روزگارِ شکوفايي خود، دربردارندهي شکل بسيار عقبافتادهي توليد بود، يعني جمعيتي بسيار اندک و پراکنده در سرزميني گسترده؛ و بنابراين چيرهگي کامل طبيعت بيروني بر انسان، که براي او بيگانه، مخالف و نافهميدني بود، چيرهگييي که در باورهاي مذهبي کودکانهي او بازتاب مييافت. قبيله، مرز انسان با خودش و نيز با بيگانهگان، بود: قبيله، تيره و نهادهاي آنها، مقدس و سرپيچيناپذير بودند. قدرتي برتر، که طبيعت آن را سازماندهي کرده بود و فرد در احساس، پندار و کردار خود پيروِ بيچون و چراي آن بود. گرچه شايد براي مردمان اين عصر شگفتانگيز بنمايند، ولي آنها به هيچروي تمايزي با هم نداشتند و همانگونه که مارکس ميگويد، آنها هنوز به بند ناف جماعت نخستيني پيوستهاند. قدرت اين جماعتهاي نخستيني بايستي شکسته ميشد و شکسته شد. ولي اين شکسته شدن در پي چيزهايي انجام شد که از آغاز به گونهي فروپاشي، به گونهي فروافتادن از عظمتِ اخلاقي سادهي جامعهي تيرهيي کهن، به چشم ميآمد. پستترين تمايلها- فزون خواهي فرومايه، هوسبازي حيوانوار، آزمندي ناپاک، چپاولِ خودخواهانهي داراييهاي همهگاني - جامعهي با تمدن نوين، جامعهي طبقاتي را باز ميگشايد؛ زشتترين ابزارها- دزدي، تجاوز، فريبکاري و خيانت- جامعهي تيرهيي بيطبقهي کهن را سستپايه و سرنگون ميکنند. و جامعهي نو، در همهي زندگي 2 هزار و 500 سالهاش، هرگز جز تکامل اقليتي کوچک، به حساب ستم و استثمار اکثريتي بزرگ، چيز ديگري نبوده است؛ و امروز، بيش از هميشه چنين است."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص117ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
زندگي تيرهي ايروکوييها (پيرامون سال 1651 ميلادي)
"و اين ساخت تيرهيي، با همهي سادهگي کودکانهاش، چه شگرف است! همه کارها، بدون سربازها، ژاندارمها يا پليس، به خوبي پيش ميرود؛ بدون نجيبزادهها، شاهان، دولتمردان، واليها و قاضيها؛ بدون زندانها؛ بدون محاکمهها. تمام دعواها و مشاجرههاي وابسته به همهي کساني که در آن درگيرند- تيره با قبيله يا هر تيره در ميان خود- حل ميشوند. انتقام خوني تنها به عنوان يکي از معيارهاي افراطي يا بسيار کمياب وجود دارد. مجازات اعدامِ در زمانِ ما، تنها گونهي تمدنزدهي اين انتقامِ خوني است با همهي خوبيها و بديهاي تمدن. گرچه در جايگاهِ سنجش با امروز، کارهاي خيلي بيشتري به روش اشتراکي انجام ميگيرند. خانه به اشتراک و شبه کمونيستي از سوي شماري خانوار اداره ميشود، زمين مِلک قبيله است، تنها باغهاي کوچک براي زماني نه چندان زياد به خانوار سپرده ميشوند. با اين همه حتا ذرهيي به دستگاه اداري گسترده و پيچيدهي ما نيازي پيدا نميشود. طرفهاي درگير يک مسئله دربارهي آن تصميم ميگيرند، و در بيشتر موردها، رسمهاي ديرپاي کهنسال همه چيز را ساماندهي کرده است. در جامعه ندار و نيازمند پديد نميآيد. خانوار کمونيستي و تيره وظيفههاي خود را در برابر پيران، بيماران و معلولهاي جنگي ميدانند. همه از جمله زنان آزاد و برابرند. هنوز جايي نه براي بردهها هست و نه بنا به قاعده براي فرمانراندنِ بر قبيلههاي بيگانه. هنگامي که ايروکوييها پيرامون سال 1651، بر "اريها"(Eries) و "ملتهاي بيطرف" چيره شدند، از آنها خواستند به عنوان عضوهاي برابر به کنفدراسيون بپيوندند؛ تنها هنگامي که شکستخوردگان از پذيرش اين کار خودداري کردند، از سرزمين خود رانده شدند. و اين جامعه، چه مردان و زناني را پرورانده است! اين کار را از احساسِ ستايشِ همهي سفيد پوستاني که با سرخپوستان تباه نشده در تماس بودند، ميتوان ديد؛ ستايش از وقار و عزتنفس، راستگويي و رکگويي، رفتار برجسته و شهامت اين بربرها."
"ما در همين آخرها، نشانههايي از اين شهامت را در افريقا ديديم. ...آنها در حالي که جنگابزارشان تنها نيزه و سنان بود و جنگابزار در دست نداشتند، در زير رگبار گلولهي تفنگها، تا مرز رسيدن به سرنيزههاي نيروي پياده انگليس- که شناخته شدهترين جنگندههاي جنگِ از نزديک در جهاناند- پيش رفتند، آنها را دچار آشوب کرده و بارها شکست دادند؛ و اين با همه نابرابري سهمگين جنگابزارها و با وجود اين واقعيت بود که آنها از آموزشهاي نظامي بياطلاع بوده و نميدانند تمرين نظامي چيست؟ گنجايش و پايداري آنها از اينجا آشکار ميشود که انگليسيها شکايت ميکنند که آنها از اسب سريعتر ميدوند و در بيست و چهار ساعت راهي درازتر را ميپيمايند. به گفتهي نقاشي انگليسي، کوچکترين عضلههاي آنها، سخت و کشيده مانند زه بيرون ميزند."
"اين جامعهي انساني است، پيش از آن که به طبقههاي اجتماعي تقسيم شود. و اگر ما شرايط آنها را با انبوهِ عظيمِ مردمان با تمدنِ امروز بسنجيم، شکافي بسيار گسترده ميان پرولتر و دهقان خردهپاي امروزي، و عضو آزاد يک تيرهي کهن ميبينيم."
"اين يک روي قضيه است. ولي فراموش نکنيم که اين سازماندهي محکوم به نابودي بود."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ صص 115-116ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
دلبستهگي دو سويه
"آزادي کامل در ازدواج تنها هنگامي ميتواند به گونهيي فراگير عملي شود، که برچيدن توليد سرمايهداري، و مناسبات مالکيتي برآمده از آن همهي آن خرده ارزشهاي اقتصادي را که هنوز يک چنين اثر نيرومندي در گزينش شريک بازي ميکند، از ميان برده باشد. در آن هنگام ديگر هيچ انگيزهيي مگر دلبستهگي دو سويه برجاي نخواهد ماند."
"... با از ميان رفتن ملاحظههاي اقتصادي که زن را وادار ميکند بيوفايي مرسومِ مرد را تحمل کند- نگراني دربارهي معاش و حتا بيشتر از آن در بارهي آتيهي فرزنداناش- برابري زنان که با اين روش به دست ميآيد، با تکيه به همهي تجربههاي گذشته ميتوان گفت اين برابري براي تک همسر شدن واقعي مردان و نه چند شوهره شدن زنان اثر بسيار چشمگيري داشته و به آن ميانجامد."
"... پس آنچه اينک در بارهي سازگاري مناسباتِ جنسي- بعد از نابودي نه چندان دورِ توليد سرمايهداري- ميتوانيم حدس بزنيم بيشتر يک ويژهگي منفي دارد، و بيشتر محدود به آن چيزهايي است که از ميان خواهد رفت. اما چه چيزي به آن افزوده خواهد شد؟ پاسخ اين پرسش، بعد از پرورش يافتن نسلي نوين معين خواهد شد: نسلي از مرداني که هيچگاه در سراسر زندهگيشان فرصت خريد تن در دادن زن با پول يا با هر ابزار قدرت اجتماعي ديگر را، نداشتند، و نسلي از زناني که هيچگاه ناگزير نبودهاند براي هيچ ملاحظهيي مگر عشق راستين، خود را به هيچ مردي واگذار کنند، يا از تسليم خود به معشوقهاي خويش براي ترس از پيآمد اقتصادي آن خودداري نمايند. هنگامي که چنين مردماني پيدا شوند، بايدهايي را که ما امروز براي کردارشان ميانديشيم به پشيزي نخواهند گرفت. آنها کردار و افکار همهگاني خود دربارهي رفتار هر فرد، را برقرار خواهند ساخت. همين و ديگر هيچ."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص97-98-99ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
به مناسبت پانزده مرداد
117 سال پيش در روز پنجم اوت 1895 ميلادي مصادف با پانزده مرداد ماه، قلب فردريک انگلس رفيق و آموزگار انقلابي کارگران جهان از حرکت باز ايستاد. انگلس همرزم و يار نزديک مارکس بود که در رهبري مبارزات کارگران براي انقلاب سوسياليستي و در تکوين و تدوين علم رهايي طبقه کارگر، پس از مارکس بزرگترين نقش را داشته است.آثار فلسفي و علمی او، همچنان بي همتاست.
يکصد و هفده سال گذشته است اما همچنان کتابهايي مانند "آنتي دورينگ" و "تکامل سوسياليزم از تخيل به علم" و "منشاء خانواده، مالکيت خصوصی و دولت" و ... کتاب مرجع برای انسانهای آگاه و فرهیختهای است که خواستار برچیده شدن استثمار انسان از انسان هستند. او در اين راه تمام عمر خود را به متحد کردن صفوف طبقه کارگر گذراند.
انگلس در انترناسيونال اول و دوم الهام بخش، سازمانده و کوشنده خستگي ناپذير وحدت صفوف کارگران بود. بعد از سالها از مرگ انگلس اکنون هيچ نشاني از پيکر او که به خواست خودش سوزانده شد، نيست. اما انديشه هاي تابناکش با آثار جاودانش، نقش تاريخ سازش در قلب و مغز همه کارگران آگاه به منافع خودشان و طبقاتي شان زنده است.
اگر کمکهاي مالي مداوم انگلس و فداکاريهاي او نبود مارکس نه تنها قادر به نوشتن کتاب «سرمايه» نميشد بلکه خود نيز از نياز از بين ميرفت.
"همهي آن چيزي كه افراد را به جنبش در ميآورد ناگزير بايد از دماغشان خطور كند. ولي اين كه در اين دماغ چه شكلي به خود ميگيرد تا حدود بسياري مربوط به اوضاع و احوال است."انگلس: لوديك فويرباخ و پايان فلسفه كلاسيك آلماني ص 60
"تاريخ تكامل جامعه در يك نكته با تاريخ تكامل طبيعت فرق اساسي دارد. و اين فرق آن است كه در طبيعت (در صورتي كه تأثير متقابل انسان را بر آن كنار بگذاريم) فقط نيروهاي كور و لايشعر در يكديگر تأثير ميكنند و قوانين عمومي ضمن تأثير متقابل اين نيروها متجلي ميگردند. در اين عرصه هيچ جا هدف آگاهانه و مطلوبي وجود ندارد. ... برعكس، در تاريخ جامعه، انسانها فعاليت ميكنند كه از شعور برخوردارند و از روي فكر و يا تحت تأثير شور و شوق خود رفتار مينمايند و هدفهاي معيني را در نظر دارند. در اين جا هيچ كاري بدون قصد آگاهانه، بدون هدف مطلوب انجام نميگيرد." همان منبع ص 56
"پيدايش موجودات زنده كنوني از طريق يك تكامل طولاني از ساده به بغرنج صورت گرفته است." همان منبع ص 29
هرچه تکاملِ کار کمتر باشد، و هر اندازه حجم توليدِ آن و به دنبال آن، ثروت جامعه محدودتر باشد، به همان اندازه نيز نظام اجتماعي به گونهي نيرومندتري زير سلطهي پيوندهاي جنسي به نظر ميرسد. ولي درون اين ساختارِ جامعه که بر پايهي پيوندهاي جنسي است، بارآوري کار بيشتر و بيشتر فرا ميگذرد، و همراه با آن، مالکيت خصوصي و دادوستد، اختلافِ ثروت، امکان بهرهگيري از نيروي کارِ ديگران، و از اين روي پايهي تناقضهاي طبقاتي فراهم ميآيد.فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص 12 ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
آيا تک همسری از ميان میرود؟
"تک همسري با انباشتهگي ثروت فراوان در دست يک تن- در دست مرد- و از گرايش به برجا گذاشتنِ اين ثروت براي فرزندان مرد، و نه به هيچکس ديگر، پديد آمد. براي اين خواسته، تک همسري براي زن نه مرد ضروري بود، به گونهيي که اين تک شوهري زن، به هيچروي چند همسري آشکار و پنهان مرد را متوقف نکرد. ولي انقلاب اجتماعي در راه، با تبديل، دستکم، بخش عمدهي دارايي ارث رسيدني پايدار- ابزار توليد- به مالکيت اجتماعي، همهي اين نگرانيهاي موجود دربارهي ارثبري را به کمترين ميرساند. از آنجا که تک همسري از علتهاي اقتصادي سرچشمه گرفته است، آيا هنگامي که اين علتها از ميان بروند، خود آن نيز از ميان خواهد رفت؟"
"ميتوان به درستي پاسخ داد که: تک همسري نه تنها از ميان نميرود، بلکه تحقق کامل را آغاز خواهد کرد. زيرا با واگذاري ابزار توليد به مالکيتِ اجتماعي، کارِ مزدوري، پرولتاريا، نيز از ميان ميرود، و بنابراين ضرورتِ تسليمِ شمارِ معيني از زنان- که از ديدگاه آماري محاسبه شدني است- براي پول، نيز از ميان ميرود. روسپيگري نابود ميشود؛ تک همسري به جاي نابود شدن، سرانجام يک واقعيت ميشود- و براي مردان نيز همين پيش خواهد آمد."
"به هر حال جايگاه مرد به اينگونه دستخوش تغييرهاي فراواني ميشود. ولي وضعيت زن، وضعيت تمام زنان، نيز تغييرهاي مهمي ميکند. با انتقال ابزار توليد به مالکيت اشتراکي، خانوادهي فردمحور ديگر واحدِ اقتصادي جامعه نخواهد بود. خانهداري خصوصي به صنعتي اجتماعي تبديل ميشود. آموزش و پرورش فرزندان يک کارِ همهگاني ميشود. جامعه، با رعايت برابري، از همهي کودکان- بدون در نظر گرفتن اينکه آنها زادهي پيوند ازدواجاند يا نه- نگهداري ميکند. به اينگونه نگراني دربارهي "عوارضي" که امروزه به گونهي مهمترين عامل اجتماعي- هم اخلاقي و هم اقتصادي- دختر را از تسليم آزادانه به مردِ دلخواهاش باز ميدارد، از ميان خواهد رفت. آيا اين کار براي رشد تدريجي آميزش جنسي آزاد، و به همراه آن، مداراي بيشترِ افکار همهگاني دربارهي حرمتِ بکارت و حياي زنانه، دليل کافي نيست؟ و سرانجام آيا ما نديدهايم که تک همسري و روسپيگري، در جهان نوين، گرچه متضادند، با اين همه متضادهاي جداييناپذيرند، قطبهاي يک شرايط اجتماعي يکسان؟ آيا روسپيگري ميتواند نابود شود بي اينکه تک همسري را با خود به ورطهي نابودي بکشاند؟"
"در اينجا عامل نويني به ميدان ميآيد، عاملي که دست بالا به هنگام پيدايش تکهمسري جنينوار زندهگي ميکرد، يعني عشق جنسي فردي."
"... يکم پيش انگاشت اين عشق، عشقِ دو سره از سوي معشوق است؛ از اينروي زن همتراز مرد ميشود؛ در حالي که در ... روزگار کهن، راي زن به هيچروي مورد توجه قرار نميگرفت. دوم عشق جنسي درجهيي از شدت و پايداري در جايي پيدا ميکند که هر دو سو، متارکه يا جدايي را مانند يک بدبختي بزرگ، و شايد بزرگترين بدبختيها، ميپندارند؛ آنها براي به دست آوردن يکديگر، خطرهاي بزرگي را پذيرا ميشوند و حتا جانشان را به خطر مياندازند، چيزي که در روزگار کهن، در بهترين حالت، تنها در زمينهي زنا رخ ميداد و سرانجام سنجهي اخلاقي نويني براي داوري در زمينهي آميزش جنسي پديد ميآيد. پرسشي که پيش ميآيد تنها اين نخواهد بود که آيا اين آميزش مشروع بود يا نامشروع، بلکه اين نيز پرسيده خواهد شد که آيا از عشق دو سويه برميخاست يا نه؟"
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ صص90-91 -92ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
نخستين خدمتکار خانهگي
"زن نخستين خدمتکار خانهگي و از شرکت در توليد اجتماعي بيرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوين دوباره راه توليد اجتماعي را به روي زن- و آن هم تنها به روي زن پرولتر- باز کرد؛ اما اين کار چنان انجام گرفته است، که هرگاه زن خدمتِ خصوصي خود را براي خانوادهاش انجام ميدهد و از توليد همهگاني خارج است، نميتواند چيزي به دست آورد، و هنگامي که ميخواهد در صنعت همهگاني شرکت کند و روزي خود را به استقلال تامين کند، در وضعي نيست که بتواند وظيفههاي خانوادگي خود را انجام دهد. چيزي که در کارخانه دربارهي زن صادق است، در همهجا حتا در جزا و قانون نيز، براي او صادق است. خانودهي فردمحور نوين، بر بردهگي خانهگي آشکار يا پنهان زن استوار است؛ و جامعهي نوين، تودهيي است که ملکولهاي سازندهي آن تنها عبارتاند از خانوادههاي فردمحور. امروزه در بيشترين نمونهها دستکم در ميان طبقههاي دارا، مرد روزيرسان و نانآور خانواده است و همين به او پايگاهي برتر ميدهد که هيچ احتياجي به امتيازِ ويژهي قانوني هم ندارد. مرد در خانواده، بورژوا است و زن، پرولتاريا است. ولي در جهان صنعتي، ويژگي ستمِ اقتصادي که به پرولتاريا وارد ميشود، تنها هنگامي به خوبي آشکار ميگردد که امتيازهاي قانوني ويژهي طبقهي سرمايهدار برچيده شود و برابري حقوقي همهسويه در هر دو طبقه برپا شده باشد. جمهوري دموکراتيک، تضاد بين طبقهها را از ميان بر نميدارد؛ در برابر، ميدان را براي جنگ آماده ميکند. و به همينگونه، سرشت ويژهي چيرگي مرد بر زن در خانوادهي نوين، و نياز و نيز روش ايجاد برابري اجتماعي راستين بين آن دو، تنها هنگامي به خوبي آشکار ميشود که آنها به طور کامل از ديدگاه قانون يکسان باشند. آنگاه آشکار ميشود نخستين شرط رهايي زن، ورود دوبارهي همهي زنان به صنعت همهگاني است. و باز اين نيز نيازمند آن است که ويژهگي خانوادهي فردمحور به عنوان واحد اقتصادي جامعه، از ميان برود."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص89 ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
سه شکل اصلي ازدواج
"...سه شکل اصلي ازدواج داريم که کمابيش با سه مرحلهي عمدهي تکامل انساني همخواني دارند. براي توحش، ازدواج گروهي. براي بربريت، ازدواج يارگيري و براي تمدن، تک همسري همراه با زنا و روسپيگري. در مرحلهي بالايي بربريت، ميان ازدواج يارگيري و تک همسري، فرمانروايي مرد بر بردههاي زن و چند همسري، خود را جا داده است. ... زنان بيش از پيش از آزادي جنسي گروهي محروم ميشوند، مردان نميشوند. در واقع ازدواج گروهي تا امروز هم براي مردان وجود دارد. آنچه براي يک زن جنايت به شمار ميآيد و سختترين پيآمد قانوني و اجتماعي را در بر دارد، دربارهي مردان کاري افتخارآميز به شمار ميآيد و دست بالا لکهي اخلاقي کمرنگي است که او با لذت پذيراي آن است. هر اندازه هيتيريسمِ سنتي کهن، در زمان ما با توليد کالايي سرمايهداري تغيير کرده و هر اندازه بيشتر در برابري با آن به روسپيگري آشکار مبدل ميشود، به همان اندازه نيز اثرهاي آن فسادانگيزتر ميشود. و اين مردان را بيش از زنان به فساد ميغلتاند، در ميان زنان، روسپيگري تنها آن بينواياني را که در دام آن ميافتند خوار ميکند؛ و حتا خواري اينها نيز تا آن اندازه که اغلب گمان ميرود نيست. ولي از ديگرسو، اين پديده تنزل تمامي جهانِ مردانه است. به همين روال در نهدهم موارد، يک دوران طولاني نامزدي در عمل آموزشگاهي مقدماتي براي بيوفايي در زناشويي است."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص90 ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
ازدواج بورژوايي زمان ما
"ازدواج بورژوايي زمان ما بر دو گونه است. در کشورهاي کاتوليک، پدر مادرها مانند گذشته، براي پسران جوان بورژواي خود، زني در خور پيدا ميکنند، و آشکار است پيآمد اين کار، کاملترين بروز تضادهاي ذاتي تک همسري است- هيتيريسم فزاينده از سوي مرد، و زناي فزاينده از سوي زن، کليساي کاتوليک، بيترديد طلاق را از اينرو ممنوع کرد که قانع شده بود زنا نيز مانند مرگ، هيچ راه درماني ندارد. از ديگر سو، در کشورهاي پروتستان، روش کار اين است که پسر بورژوا کمو بيش آزادانه، اجازه دارد زني را از طبقهي خود برگزيند. پس ممکن است ازدواج تا اندازهيي برپايهي عشق باشد. اين که ازدواج هميشه برپايهي عشق است، توهمي است که از نزاکتمندي رياکارانهي پروتستاني ناشي ميشود."
"...اما در هر دو نمونه، تعيين کنندهي ازدواج پايگاه طبقاتي دو طرف است، و تا اينجا همواره ازدواج مصلحتي باقي ميماند. در هر دو نمونه، اين ازدواجِ مصلحتي بيشتر به ناهنجارترين گونهي روسپيگري – گاهي از هر دو سو، ولي بيشتر از سوي زن- ميانجامد، که تنها تفاوت او با روسپيِ معمولي در اين است که او مانند يک مزدور کار مزدي، تن خود را به اجاره نميدهد، بلکه آنرا يکبار براي هميشه به بردهگي ميفروشد. و اين گفتهي فوريه براي همهي ازدواجهاي مصلحتي درست است:"درست مانند دستور زبان که در آن دو منفي يک مثبت ميسازند، در اخلاق ازدواج نيز، دو روسپيگري يک پاکدامني ميسازند." عشق جنسي زن و شوهر، تنها در ميان طبقات ستمکش، يعني امروزه ميتواند در ميان پرولتاريا، يک قاعده باشد و هست، چه اين پيوند به طور رسمي تقديس شده باشد و چه نشده باشد. اما در اينجا پايههاي تک همسري کلاسيک همه از ميان رفتهاند. در اينجا مالکيت، که تک همسري و چيرگي مرد براي تضمين و به ارث رسيدن آن پديد آمده بود، هيچ جايي ندارد. بنابرين در اينجا هيچ انگيزهيي براي به کارگيري چيرهگي مرد وجود ندارد. افزون بر اين ابزاري هم براي اين کار موجود نيست؛ قانون بورژوايي که از اين چيرهگي پاسداري ميکند، تنها براي طبقههاي دارا و چهگونگي برخورد آنها با پرولتاريا وجود دارد؛ اين قانون هزينه بر ميدارد، و بنابراين به علت تنگدستي کارگر، در چهگونگي رفتار او با زناش هيچ اعتباري ندارد. دراينجا عاملهاي تعيين کننده، وابستهگيهاي شخصي و اجتماعي يکسره متفاوتي هستند. افزون براين از آنجا که صنايع بزرگ زن را از خانه به بازار کار و کارخانه آورده و چه بسيار گاه که او را نانآور خانواده کرده است، واپسين جاماندههاي چيرهگي مرد، در خانهي پرولتري پايههاي خود را از دست داده است. تنها شايد اندکي خشونت نسبت به زن برجاي مانده باشد، خشونتي که پس از برقراري تک همسري بسيار ريشهدار شده است. پس خانوادهي پرولتري، ديگر به معناي دقيق آن حتا در نمونههاي حادترين عشق و سختترين وفاداري هر دو سو، و با وجود همهي بخشايشهاي اينجهاني و آنجهاني که ممکن است هر دو دريافت کرده باشند، تک همسرانه نيست. بنابراين، در اينجا، همزادان جاوداني تک همسري، هيتيريسم و زنا، کمابيش نقشي ندارند؛ و زن حق جدايي را به راستي دوباره به دست آورد. هنگامي که مرد و زن نتوانند با هم بسازند جدايي از يکديگر را بهتر ميدانند. کوتاه سخن ازدواج پرولتري تنها از ديدگاه واژگاني، تک همسرانه است، ولي از ديدگاه تاريخي به هيچروي چنين نيست."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ صص85-86 -87ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
خشونت ساختاري، مجازات فردي و بازتوليدي از جنس خشونت(4)
الهام هومين فر(جامعه شناس)
نتيجهگيري
نهادينه شدن خشونت در جامعهاي كه افراد در آن احساس ناامني، بيقدرتي و نابرابري ميكنند امري طبيعي است، اگرچه تاسفبرانگيز است. نوع اجتماعي شدن افراد در ساختارهايي رخ ميدهد كه خشونت بخشي از ماهيت آن است. و تعجبي ندارد كه اين شرايط بيش از 15 هزار نفر را براي قتل عمد فردي در نيمههاي شب با شادماني به ميداني بكشد و دستگاه قضايي با تعجيل سن قمري را جايگزين شمسي نمايد تا سريعتر اعدام صورت پذيرد.( اشاره به اعدام قاتل روح الله داداشي كه گفته مي شود تنها 17سال داشت)
افراد اجتماعي شده در اين فضا خشونت را به عنوان بخشي از هويت خويش به همراه دارند . فشارهاي اقتصادي، فقر، نابرابري طبقاتي و جنسيتي و ... عوامل ساختاري هستند كه با مجازات فردي نه تنها كاهش نمييابند بلكه جامعه را با بحران عميقتري مواجه ميسازند. سالهاست كه عدهاي تلاش ميكنند حس انتقام و يا توهم مجازات بيشتر، خشونت كمتر را در جامعه به حداقل برسانند تا با واقعبيني به تغيير شرايط بپردازند كه عامل اصلي خشونت در جامعه است. اگرچه نقش فرد را در اين زمينه نميتوان ناديده گرفت اما آنچه كه فرد و كنشهاي اجتماعي او را احاطه كرده است ساختارها، مجموعهها و نهادهاست كه شرايط را به گونهاي خشن رقم ميزنند و تا زماني كه مناسبات اجتماعي و اقتصادي به همين منوال است تغييري براي اين مسئله مشاهده نخواهد شد.
مجازات آن هم در برابرچشمان منتظرخيل جمعيت، جز فرافكني، سادهانگاري خشونت، رها شدن از عذاب وجدان جمعي و پاسخ به حس انتقام چيزي به همراه نخواهد آورد.
مجازاتهاي شديد در برابر ديدگان شهروندان در واقع گم شدن خشونت در چشمان ناظران اجتماعي است. از بين بردن قبح خشونت پيامدي به همراه ندارد جز بازتوليد خشونت.
مجازاتهاي سخت و خشن بر خشونت ساختاري جامعه دامن خواهد زد و در مقابل آن «هرگونه معياري كه عدم كفايت را بكاهد، فقر را تخفيف دهد و كار اجتماعي باارزش توليد كند كه بر اثر آن ارزيابي شخصي را بالا ببرد، سطح خشونت را ميكاهد»( استور، آنتوني(1373)" نسل كشي و انگيزه ويرانگري در انسان: 159)
نوع مناسبات اجتماعي و اقتصادي موجود، جامعه را متجاوز، خشن و ناامن كرده است و تا زماني كه فقر، تبعيض جنسيتي، نابرابري اجتماعي- اقتصادي و رويكرد انتقامجويانه در قبال جرم كاهش نيابد هر نوع عملكردي بيفايده و نافرجام است.
سالهاست اعدام يا مجازات شديد جز دامن زدن به مسئله، كاهش قبح خشونت و رشد روزافزون جرم چيزي ديگري به همراه نداشته است. از اينرو براي نجات جامعه از خشونت مرسوم به راهي غير از آنچه پيموده شده ، نيازمنديم. پايان
خشونت ساختاري، مجازات فردي و بازتوليدي از جنس خشونت(3)
الهام هومين فر(جامعه شناس)
واكنش نامناسب جامعه ايراني
واكنش جامعه ايراني به خشونتهاي اخير چه بوده است؟ چه تحليلي و چه پاسخي براي خشونت در نظر گرفته شده است؟ آيا راهكارهاي ارائه شده( اشد مجازات، قصاص، اعدام و...) در كاهش خشونت موثر بوده يا خود عاملي جهت تشديد خشونت و از بين رفتن قبح آن در بين كنشگران بوده است؟
در جامعه اي كه كمتر تصادف خياباني با اتومبيل به درگيري فيزيكي، فحاشي و بعضاً جراحت و قتل تبديل نميشود ، بايد پرسيد چه عاملي تنش هاي كوچك را به فاجعه هاي بزرگ تبديل مي كند و به جاي راهكاري عملياتي هزاران تماشاچي را به ميدان هاي اعدام دعوت مي نمايد؟ بسياري از قتل هاي ثبت شده بر اثر سوانح رانندگي يا درگيري هاي ناگهاني غير عمدي و تصادفي صورت پذيرفته است ، اما آيا مجازات آن ها توسط جامعه نمودي از يك قتل عمد نيست؟ اگر چه آمار موجود در مورد خشونت هايي كه در بستر اجتماع رخ مي دهد بسيار تاسف آور است اما واكنش هايي همچون اعدام و مجازات هاي شديد ديگر، در كاهش اين امر موفق نبودهاند. گويا جامعه از ترس يافتن واقعيت به دنبال بلاگرداني است كه نام مجرم را يدك بكشد و بار عذاب وجدان جامعه را كاهش دهد. با اين فرافكني علت هاي اصلي و راهكارهاي واقعي براي حل مساله به دست نخواهد آمد.
مطالعات بسياري نشان ميدهد كه رابطهاي كمي بين شدت تنبيه و اثر بازدارنده وجود دارد. تقبيح همانگونه كه سابقه قانون جزا نشان داده است؛ بيش از مجازات بازدارنده است.( استور، آنتوني(1373)" نسل كشي و انگيزه ويرانگري در انسان" : 66) اين درحالي است كه مجازاتهاي مرسوم خود عاملي براي از بين بردن اين قبح تلقي مي شود.
ارتقاء وجدان به عنوان تنظيمكننده دروني هيچ رابطهاي با ترس و تنبيه ندارد.( همان: 61) خشونت به مثابه فرايندي است كه طي مدتي به واسطه عوامل بيروني درون فرد ساخته ميشود وبرخي پژوهشها حاكي از آن است كه حالات خشم و انزجار تنها زماني پابرجا ميمانند كه دائماً توسط محرك خارجي تحكيم شوند.
احساس كم بها بودن شخص درحد زيادي رفتار پرخاشگرانه او را تقويت ميكند.( همان: 70) به عبارتي بيارزش تلقي شدن افراد در كنار محروم بودن از امكانات و نيازهاي اساسي و محيطي كه خود با خشونت در تعاملي مستقيم با آنان است به شكلگيري شخصيتي منتهي ميشود كه سادهترين رفتار را در مقابل مشكلات خود بر ميگزيند. تاثير تنبيهات بدني- روحي و نابرابرهاي موجود بر روي كودكان در خانواده، مدرسه، رسانه ها و سطح جامعه؛ آموزش و نهادينه كردن خشونت براي نسلهاي آينده است. اين مساله در دورههاي متفاوت زندگي به شيوههاي مختلف در فرايند شكلگيري خشونت موثر است.
تجربههاي متفاوت زندگي چنانچه با تحقير وخشونت همراه باشد بستر مناسب اجتماعي براي باز توليدخشونت است، چه اين تحقير در مدارس باشد چه در دوران سربازي چه در خانواده و چه در فضاهاي اجتماعي براي حضور يافتن، شاغل شدن و يا طي كردن مراتب شغلي و ...
ادامه دارد
خشونت ساختاري، مجازات فردي و بازتوليدي از جنس خشونت(2)
الهام هومين فر(جامعه شناس)
تحليل ساختاري
تحليلهاي ساختاري كه بر ابعاد گوناگون جامعه از جمله ارتباطات بين فردي، مجموعهها، نهادها و سازمانها تاكيد ميكنند، تمركز خود را بر شبكههاي اجتماعي- اقتصادي و سياسي قرار ميدهند كه در واقع رفتار فرد را شكل ميدهند. از اين منظر افراد و حالتها و رفتارهاي آنان به تنهايي بر انتخاب و كنشهاي اجتماعي آنان تاثير ندارد بلكه افراد در ساختارهايي كه هويت، منافع و كنش متقابل آنها را شكل ميدهند؛ احاطه شدهاند. (Ho,Kathleen,2007, “Structural Violences as a human rights violation)
خشونت ساختاري كه نخستين بار توسط Joham Galtung به كار رفت و در زمينههاي متفاوتي توسط محققين مورد استفاده واقع شد، يك مجموعه كاربردي را براي تغييررابطه بين خشونت ونيازهاي اساسي اما غيرقابل دسترس انساني فراهم ميكند. مصاديق خشونت ساختاري، نابرابري در دسترسي به بهداشت، آموزش، منافع و قدرت در جامعه است. بيماري و فقر نتيجه مستقيم يك توزيع نابرابر است. خشونت ساختاري كه از توزيع نابرابر قدرت در جامعه ناشي ميشود ميتواند افراد را به اشكال گوناگون در معرض ابراز خشونت يا دريافت آن قرار دهد.
از اين ديدگاه، "خشونت ساختاري بخشي از زندگي روزمره ماست. چرا كه در ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي نهفته و خود را احاطه كرده است."( Ho,2007:9)
به عبارت ديگر نابرابري شديد طبقاتي، فقر اقتصادي، تبعيض جنسيتي، دسترسي نابرابر به آموزش و بهداشت، تغذيه نامناسب و جايگاه نازل افراد در ساختار پيچيده قدرت، خشونتهاي متعدد و گوناگوني را رقم ميزند كه در جامعه ايراني امروز به مسئله اجتماعي مهمي تبديل شده است. براي مثال خشونت جنسيتي كه از نابرابري عميق بين دو جنس در جامعه ايراني ناشي ميشود و مصداق كاملي از خشونت ساختاري بر اساس جنسيت است، در ابعادي مانند خشونت خانگي، خياباني و اجتماعي و ... با مصاديقي چون تجاوز، تعرض، اسيدپاشي و ... ديده ميشود كه تفسير و بررسي آن مجال ديگري را طلب ميكند. با وجود اين ميتوان گفت اين نمونهها، خشونتهاي آشكار و عيان در جامعه محسوب مي شوند و نمونههاي پنهاني و غير فيزيكي آن به مراتب عميقتر و پايدارتر است.
مردي كه به صورت زني اسيد ميپاشد در جامعهاي رشد كرده كه ساختارهاي حقوقي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي آن، زن را در جايگاهي فرومايه، ابزاري و نابرابر قرار داده است و در ماهيت خشونت عميقي را از قبل عارض كرده است كه پيامد آن قتل ناموسي، اسيد پاشي و يا انواع ديگر خشونت است. اين نوع عملكرد را بايد ناشي از ساختارها و روابطي دانست كه در چشم كنشگر چنين برداشتي از يك رابطه يا انسان را بوجود ميآورد.
ادامه دارد
انواعخانواده:1-خانوادهي همخون2-خانوادهي پونالوايي3-خانوادهي يارگير4-خانواده تک همسري
4-خانواده تک همسري
"اين گونهي خانواده در دوران گذار از مرحلهي مياني به مرحلهي بالايي بربريت، از خانوادهي يارگير1 سرچشمه گرفت، و پيروزي فرجامين آن يکي از نشانههاي آغاز عصر تمدن است. اين شکل از خانواده بر برتري مرد استوار است؛ هدف آشکار آن توليد فرزنداني با تبار پدري روشن است، به اين پدر تباري، براي اين که فرزندان در زمان لازم بتوانند ثروت پدرشان را همانند ارثبر طبيعي او به ارث ببرند، نياز است. خانوادهي تکهمسر با بسيار سختتر بودن پيوند ازدواج، که ديگر اکنون نميتواند به دلخواه هريک از دو طرف فسخ شود، با ازدواج يارگيري متفاوت است. اکنون بنابر قاعده تنها مرد ميتواند آن را فسخ کرده و زناش را رها کند. حق بيوفايي در زناشويي، حتا تا امروز نيز از آن مرد است، و دستکم بنا به رسم پذيرفته شده است(مجموعهي قانونهاي ناپلئون آشکارا اين حق را تا هنگامي که رفيقهي خود را به خانهي زناشويي نياورد به شوهر ميدهد) و با تکامل بيشتر جامعه، اين کار بيش از پيش انجام ميگيرد. اگر زن به ياد انجام رويهي جنسي کهن بيافتد و بخواهد آن را از نو زنده کند، شديدتر از هميشه تنبيه خواهد شد."ص76
"بردهداري در کنار تک همسري، با بودن بردههاي جوان و زيبايي که با همه چيزشان که دارند از آنِ مرد هستند، از همان آغاز، بر تک همسري، و سرشت ويژهي آن، يعني تک همسري تنها براي زنان، و نه براي مردان، مهر زد. و اين سرشت تا امروز نيز خود را نگه داشته است."ص77
"تک همسري به هيچروي نه پيآمد عشقِ جنسي فردي بود و نه به آن هيچ کاري داشت، زيرا ازدواج مانند هميشه ازدواجِ مصلحتي بود. اين نخستين شکل خانواده است که نه برپايهي شرايط طبيعي، بلکه بر پايهي شرايط اقتصادي استوار بود، به عبارت ديگر چيرهگي مالکيت خصوصي بر مالکيت اشتراکي بود." ص80
"در يک نوشتهي منتشر نشدهي قديمي اثر مارکس و من در سال 1846 (منظور انگلس ايدئولوژي آلماني است که بعدها منتشر شد.) عبارت زير را مييابيم:
"نخستين تقسيم کار ميان مرد و زن براي توليد مثل است" و امروز ميتوانم بر آن بيافزايم: نخستين دوگانهگي طبقاتي که در تاريخ پديد ميآيد همزمان است با تکاملِ دوگانهگي ميان مرد و زن در ازدواج تک همسري و نخستين ستم طبقاتي همزمان است با ستمِ جنس نر بر جنس ماده. تک همسري يک پيشرفت بزرگ تاريخي بود، ولي از سويي همراه با بردهداري و ثروت خصوصي، عصري را آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد، و در آن هر پيشرفتي، پسرفتي نسبي را در خود دارد که در آن رفاه و تکامل يک گروه به بهاي بدبختي و سرکوب گروهي ديگر به دست ميآيد. تک همسري شکل ياختهيي جامعهي متمدن است، شکلي که در آن ميتوانيم سرشتِ تناقضها و تضادهايي را که پس از آن در جامعه به شدت رشد ميکنند، بررسي کنيم."ص80
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
1 – ازدواج ميان يک زن و مرد- به سادهگي هريک از آنها ميتوانست پيوند را بگسلد- و مورگان آن را "خانواده يارگير" ناميد، در ميان آنان اين قاعده بود. همهي مردم نوزادِ چنين جفتي را، پذيرفته و فرزندِ آن دو ميشناختند و بدون ترديد ميتوانستند واژهي پدر، مادر، پسر، دختر، برادر و خواهر، دربارهي او به کار برند. ولي اين با به کارگيري واقعي اين واژهها، هم خواني نداشت. ص 39 همانجا
انواعخانواده:1-خانوادهي همخون2-خانوادهي پونالوايي3-خانوادهي يارگير4-خانواده تک همسري
2-خانوادهي پونالوايي
"اگر نخستين پيشرفت در سازماندهي جلوگيري از آميزش جنسي ميان پدرمادر و فرزندان بود. دومين پيشرفت جلوگيري از آميزش ميان برادران و خواهران بود. اين گام به پيش- با توجه به همسني بيشتر ميان طرفها- بسيار ارزشمندتر و نيز دشوارتر از گام نخست بود. اين پيشرفت رفته رفته تبديل به قاعده شد."
"يک يا چند گروهِ خواهر، هستهي يک خانوار، و برادرانِ هممادرِ آنها، هستهي خانواري ديگر شدند. شکل خانوادهيي که مورگان آنرا پونالوايي مينامد، به اين روش يا به روشي همانند، از خانوادهي همخون پديد آمد. ... شماري از خواهرانِ هممادر يا همنيا(يعني عمه، عمو، خاله و دايي)... همسرهاي مشترکِ شوهرهاي مشترک خود بودند، ولي برادران آنها بيرون از اين رابطه بودند. اين شوهران، از اين پس يکديگر را نه برادر- که به راستي و به ناچار ديگر با هم برادر نيز نبودند- بلکه پونالوا، يعني همراه، ياور يا شريک ميخواندند. به همين روش، يک گروه از برادران هممادر يا همنيا، شماري زن را که خواهران آنها نبودند، به اشتراک به همسري داشتند و اين زنان نيز يکديگر را پونالوا ميخواندند. ويژگي بنياني آن برابر بود با: گردآمدنِ دوسويهي شوهران و زنان در يک محفلِ خانوادگيِ معين، که برادران زنها ... از آن بيرون بودند و عکس آن هم براي خواهرهاي شوهرها صادق بود. "
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛صص50-51=52ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
نحوه آموزش کودکان اسکانديناوی (دانمارک) 3
نحوه برخورد با جوانان خلافکار
اگر جوان زير 15 سال باشد پليس اجازه بازجويي از جوان را بدون بودن حضور ناظري از شهرداري ندارد . به طور کلي در چنين مواردي پليس مسئوليت اصلي را بر عهده دارد . اگر در بازجويي ها جرم نوجوان يا جوان ثابت شد، اگر زير 15 سال بود نه در زندان بلکه در مکان هاي مخصوصي مختص جوانان بزهکار زير 15 سال نگهداري مي شود که شديدا تحت نظارت ناظراني از باشگاه هاي اوقات فراغت قرار دارند.
اما اگر سن نوجوان بالاي 15 سال باشد پليس مستقيما اقدام مي کند اما باز هم وي را به زندان بزرگ سالان منتقل نمي کنند بلکه در مکان هاي مخصوص مختص جوانان 15 تا 18 ساله نگهداري مي شوند. در اين مکان ها نيز ناظراني از باشگاه هاي اوقات فراغت حضور دارند. معمولا اين ناظران به استخدام اين " کانون هاي اصلاح و تربيت " در مي آيند .
لازم به ذکر است که در کشوري چون دانمارک 2 درصد از جوانان در ليست گروه جوانان خلافکار قرار دارند که البته بسياري از آنان در اثر همکاري ارگان هاي مسئول بار ديگر به دامان جامعه و زندگي عادي باز مي گردند .
معمولا وقتي جواني مرتکب خلافي مي شود در موارد اوليه و در دفعات اول پليس به دادن يک اخطار شفاهي کفايت مي کند اما در جلسات ssp (گروه کاري) جوان شناسايي شده و گروه کاري دست به کار مي شود .
اخطار شفاهي پليس به جوان به اين معنا نيست که پليس با خانواده جوان تماس نخواهد گرفت بلکه به اين معنا است که در سابقه جوان قيد نخواهد شد.
دو نفر از همکاران را به درب منزل جوان مي فرستند و اين دو بدون قرار قبلي و بدون اينکه وارد منزل شوند ، پدر و مادران را در جريان اولين بزهکاري فرزندشان قرار مي دهند. در اکثر موارد والدين شوکه مي شوند و عکس العمل هاي خيلي پرخاشگرايانه از خود نشان مي دهند به همين دليل هم هميشه دو نفر به درب منازل مي روند و معمولا يک زن و يک مرد اين ماموريت را عهده دار مي شوند.
پس از اطلاع به خانواده جوان ، باشگاه اوقات فراغت محل ، جوان خاطي را به يک جلسه دعوت مي کند و اين مساله را که باشگاه نيز در جريان عمل خلاف جوان قرار دارد به اطلاع وي مي رسانند. به جوان گفته مي شود :" شما در چاله افتاده ايد و جزء گروه ريسک شده ايد. به خاطر همين و براي کمک به شما ، شما را تحت کنترل بيشتري قرار خواهيم داد ".
مرحله سوم و آخر اين است که پليس به اتفاق مشاور، جوان را به همراه والدينش به يک جلسه دعوت مي کنند که در آنجا به صراحت گفته مي شود اين مورد را جزو سوابق او ذکر نمي کنند اما بايد جوان خاطي مراعات کند تا ديگر مرتکب خلافي نشود.
حتي در مواردي پليس يک سلول خالي از يک زندان را به جوان و والدينش نشان مي دهد که تمام اين اقدامات باعث مي شود بيش از 85 درصد از جوانان خلاف دوم را انجام ندهند.
البته در مواردي مثل قتل يا جرايم سنگين پليس از همان اول ، خلاف را در سابقه جوان خاطي قيد مي کند. پايان
نحوه آموزش کودکان اسکانديناوی (دانمارک) 2
اوقات فراغت نوجوانان و جوانان
در کشورهاي اسکانديناوي مخصوصا دانمارک همه روزه پس از بسته شدن مدارس، مکان هاي ديگري باز مي شوند به نام " باشگاه هاي اوقات فراغت نوجوانان و جوانان " .
اين باشگاه ها وظيفه دارند نوجوانان و جوانان را از 10 تا 18 سالگي تحت پوشش خود گرفته و اوقات فراغت شان را پر کنند . در اين باشگاه ها افراد تحصيل کرده که در رشته " paedagog" (پدگو) درس خوانده اند (اين رشته تلفيقي از روان شناسي ، جامعه شناسي ، مردم شناسي ، آداب و رسوم شناسي ، نوجوان و جوان شناسي مي باشد) با شناخت کامل به نيازهاي روزمره جوانان در کنار آنان بوده و سعي مي کنند تا نوجوان و جوان با اعتماد به نفس بيشتري به زندگي خود ادامه داده و راحت تر بر مشکلات روزمره فائق آيند .
اين باشگاه ها هر کدام ساختماني نسبتاً بزرگ دارند که در آن انواع و اقسام فعاليت ها از جمله فوتبال دستي ، پينگ کنگ ، فوتبال گل کوچک ، زمين بسکتبال ، اتاق موزيک ، اتاق کامپيوتر ، کارگاهي براي تعميرات مختلف براي جوانان و به همراه و کمک خود جوانان ، پرده بزرگ سينما ، سالن بزرگ جلسات ،آشپزخانه بزرگ براي غذا پختن به همراه جوانان و اتاق کمک درسي نوجوانان و جوانان وجود دارد . هر باشگاهي امکان استفاده از اتوبوس را نيز دارد .
حق عضويت براي کودکان 10 تا 14 ساله ماهيانه 115 کرون (حدود 40 هزار تومان) است و براي جوانان 14 تا 18 سال 20 کرون (حدود 7 هزار تومان) ؛ دليل اين مساله اين است که باشگاه هاي جوانان از ساعت 18 تا 22 باز هستند و براي شهرداري بسيار مهم است که با تخفيف هاي زياد جوانان را جذب اين مراکز کند.
در مواردي هم که جوان يا خانواده اش فاقد قدرت مالي باشند حق عضويت آن از بودجه شهرداري پرداخت مي شود.
باشگاه هاي اوقات فراغت در تمامي ايام سال ( 365 روز) فعال بوده و تعطيلي ندارند چرا که اين باشگاه ها در واقع براي پر کردن اوقات فراغت جوانان و نوجوانان هستند .در باشگاه ها آوردن انواع و اقسام سلاح هاي سرد و گرم ممنوع است ، مواد مخدر و الکل نيز ممنوع بوده و درگيري و کتک کاري مطلقا ممنوع مي باشد . در مواردي که نوجوان يا جواني از اين قوانين تخطي کند بلافاصله با والدين تماس گرفته مي شود و ماجرا به اطلاع والدين مي رسد.
در اين باشگاه ها جوانان و نوجوانان به مسافرت ها و گردش هاي مختلف برده مي شوند و حتي جوانان و نوجوانان به باشگاه هاي مشابه در کشورهاي همسايه نيز برده مي شوند تا آنجا را هم ببينند و با نحوه کار و زندگي جوانان در آن کشورها نيز آشنا شوند و تبادل فرهنگي شکل بگيرد.ادامه دارد
منبع :http://www.asriran.com/fa/news/217201
انواعخانواده:1-خانوادهيهمخون2-خانوادهي پونالوايي3-خانوادهي يارگير4-خانواده تک همسري
1-خانوادهي همخون
"خانوادهي همخون نخستين مرحلهي خانواده است. در اينجا گروههاي زناشويي برپايهي نسل ردهبندي ميشوند: همهي پدربزرگها و مادربزرگها، در محدودهي خانواده، همهگي شوهران و زنانِ يکديگرند، همينگونه دربارهي فرزندان آنها، يعني پدران و مادران صادق است، که دوباره فرزندان آنها چرخهي سوم جفتهاي مشترک ميدهند، تنها نياکان و نوادهگان، پدرمادرها و فرزندان از حق و وظيفههاي (به زبان ما) ازدواج با يکديگر برکنار هستند. برادران و خواهران،(عمه، عمو، خاله، دايي)زادههاي دختر و پسرِ درجهي يکم و درجهي دوم و درجههاي بعدي، همه برادران و خواهران يکديگرند و درست به همينروي، همه شوهران و زنان يکديگرند. در اين مرحله رابطهي برادر و خواهر به طور طبيعي دربرگيرندهي آميزش جنسي با يکديگر است."
"خانوادهي همخون از ميان رفته است. حتا عقبماندهترين مردماني که تاريخ ميشناسد نمونهي پذيرفتني اين شکل خانواده را نشان نميدهد."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛صص49-50ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
انقلاب سياسي اجتماعي روستاي "مارينالهدا"(2)
ايجاد جهاني انساني و زيبا امکانپذير است.
مارينالهدا، دهکده اي کوچک در جنوب اسپانيا، و با 450 کيلومتر فاصله در جنوب مادريد قرار دارد. مارينالهدا راهحلی علمی، پر نشاط، صميمي و انساني است که ميتواند جايگزين نظام موجود گردد که وحشيگریهای آن روز به روز عريانتر میشود.
در مارينالهدا تقريبا اشتغال کامل وجود دارد. نه بي خانماني در مارينالهدا هست و نه فقيري و نه ثروتمندي. از بحران هم خبري نيست. مردم مارينالهدا مردمياند سعادتمند و خوشبخت.
مارينالهدا 2650 نفر جمعيت دارد. پس از سقوط ديکتاتوري فرانکو، مارينالهدا هم مثل ساير دهات و شهرهاي منطقه در فقر و فلاکت غوطه ور بود. جمهوريخواهاني که پس از چهل سال تبعيد به زادگاه خويش باز ميگشتند و هنوز به آرمانهاي جمهوري چپگرا و آزاد اسپانيا وفادار مانده بودند، در مارينالهدا تسليم سرنوشت نشدند و براي تغيير وضع فلاکتبار خويش به مبارزه رو آوردند. مبارزه سياسي اقتصادي خود را آغاز کردند. آنها که خواستار اصلاحات ارضي بودند، به عريضه نويسي و تطاهرات اکتفا نکردند. زمين بزرگ ملاک منطقه به مساحت 17000 هکتار را به اشغال خود درآوردند. مبارزهاي سنگين آغاز شد که بيش از 12 سال به طول انجاميد. زنان و مردان مارينالهدا بارها و بارها توسط نيروي انتظامي اسپانيا سرکوب شدند، محاکمه و به زندان افتادند. اما مبارزه را رها نکردند. آنها حتا به اشغال بانکها و ايستگاه راه آهن منطقه دست زدند. وقتي مردان خسته بودند، زنان وارد ميدان شدند و به زندان رفتند و وقتي زنان در زندان بودند، مردان مبارزه را ادامه دادند. سرانجام در سال 1991 دولت ايالتي تسليم شد و با پرداخت خسارت به ملاک منطقه، زمين را در اختيار مردم مارينالهدا قرار داد. و مردم مارينالهدا نيز نظام تعاوني خود را بر پا کردند. جزيرهاي از سعادت و زندگي انساني در قلب جامعهاي وارونه.
در مارينالهدا اقتصادي شکل گرفته که محور آن بر تأمين نيازهاي مردم قرار دارد. محصولاتي بيشتر کشت ميشود که مردم دهکده به آن نياز دارند.
برقراري يک دمکراسي پايهاي و واگذاري کليه تصميمات مهم به مجمع عمومي اهالي است که امکان شکوفائي زندگي در مارينالهدا را فراهم کرده است. زندگياي که شايستهي آموختن است.
همه مردم مارينالهدا ماهانه 1200 يورو حقوق ميگيرند. بقيه درآمد دهکده در صندوقي عمومي ريخته مي شود که صرف بهبود وضعيت دهکده مي گردد. کل نظام اداري و کار سياسي بر مبناي کار داوطلبانه صورت مي گيرد.
مشکل مسکن در مارينالهدا پس از مجادلات طولاني در مجمع عمومي با طرح "مسکن خودساخته" به بهترين وجهي حل شد. بر اساس اين طرح، هر کس که خانه اي ندارد از حق دريافت خانه برخوردار مي شود. فقط به شرط اين که خود نيز در کار ساختن خانه شرکت کند و به اين منظور خود نيز بايد کارهاي خانه سازي را ياد بگيرد و در ساختن خانه هاي ديگران هم شرکت کند. تمام مصالح مورد نياز توسط شهر خريداري مي شود و خانه اي با 90 متر مربع همراه با 100 متر مربع حياط و يک گاراژ به قيمت 50 هزار يورو در اختيار متقاضي قرار مي گيرد. صاحبخانه جديد موظف است که پول خانه را با مبلغ ماهانه 15 يورو بازپرداخت کند. زمان بازپرداخت بر اين اساس 65 تا 70 سال طول مي کشد. خانه مشابه در بازار آزاد دست کم 150 هزار يورو قيمت دارد و براي بازپرداخت وام آن بايد دست کم ماهانه 500 يورو پرداخت نمود. در مارينالهدا اما اگر صاحبخانه اي پيش از پرداخت کل بهاي خانه فوت کرد، فرزندان او بقيه پول را پرداخت خواهند کرد. تا کنون 300 خانه ساخته شده است و 100 خانه ديگر نيز در دست ساخت است.
سازمان کار در مارينالهدا نيز بر اساس دو اصل برآوردن نيازهاي مردم و برابري در تخصيص امکانات سازمان مي يابد. به اين ترتيب، در مزارع محصولاتي از قبيل فلفل، حبوبات، زيتون و ... کشت مي شود. وقتي که اوضاع کار روبراه است، همه کار مي کنند و در دوره هايي که به دلايل مختلف – مثلا هواي نامناسب – کار کمتر است، اين اصل رعايت مي شود که از هر خانواده حداقل يک نفر بتواند کار کند.
امروز مارينالهدا صاحب کارخانه اي نيز هست که بر همان اساس سازماندهي مي شود و کار مي کند. هدف اصلي کارخانه نيز سودآوري نيست، بلکه تأمين نيازهاي مردم از طريق فروش محصولات است.
نظام آموزشي مارينالهدا هم تماما بر همين اصول سازمان يافته است. مهد کودک با پرداخت مبلغ ماهانه 12 يورو در دسترس همه کودکان است و با همين 12 يورو غذا نيز به کودکان داده مي شود. کتابها در مدارس توسط شهر خريداري مي شوند و در اختيار دانش آموزان قرار مي گيرند و دانش آموزان نيز موظفند با حفظ مناسب کتابها آنها را پس از پايان سال تحصيلي پس دهند تا در سال آينده توسط دانش آموزان سال بعد مورد استفاده قرار بگيرد. استخر هم با ماهانه 4 يورو در اختيار همگان است.
و تعجبي هم نبايد باشد که مارينالهدا فاقد پليس است. چند سال قبل مجمع عمومي مردم شهر تصميم گرفت که نيازي به پليس ندارد و به اين ترتيب مبلغي معادل 150 تا 200 هزار يورو در سال را که بايد صرف پليس مي شد، اکنون صرف شهرشان مي کنند.
مردم مارينالهدا هنوز هم بايد مبارزه کنند. دولت ايالتي به طور مداوم تلاش مي کند که زمينهاي تحت تصرف مردم را به بهانه هاي مختلف از دست آنان خارج کند.و هنوز هم گاه و بيگاه روانه زندان مي شوند. دولت حتا با بريدن درختهاي شهر مردم را از سايه درختان محروم مي کرد تا در گرماي چهل درجه تابستاني به ستوه بيايند. با اين همه زندگي مردم مارينالهدا هر چه بيشتر به الگويي براي نواحي ديگر تبديل مي شود. شهردار مارينالهدا مي گويد که ديگر ظرفيت پاسخگوئي به سؤالات و مراجعات مردم شهرهاي ديگر را ندارند. او فقط يک توصيه به آنها دارد: مبارزه کنيد و چهارچوبهاي سرمايه داري را ترک کنيد.
آيا مردم مارينالهدا ميتوانند در مقابل تعرض، حيله ونيرنگ، فريب و دغلکاري و جنايتهاي مستمر سرمايهداران اسپانيا دوام بياورند؟ آيا آنها ميتوانند همچنان به انقلاب اجتماعي خود ادامه دهند؟ پاسخ اين پرسشها و پرسشهاي ديگر را در آينده بايد پيگير بود.
اما يک واقعيت عيني وجود دارد و آن اين است که مارينالهدا شاهدي است زنده بر اين که ايجاد جهاني انساني و زيبا امکانپذير است. فيلم زندگی اجتماعی مردمان اين روستا با زيرنويس انگليسی در يوتيوب موجود است.
پايان
عامل تعیین کننده در تاریخ
"براساس برداشتِ ماترياليستي، عامل تعيين کننده در تاريخ، در تحليل نهايي، توليد و بازتوليدِ زندهگي بلافاصله است. ولي اين خود، داراي ويژگييي دوگانه است. از يک سو توليدِ نيازهاي زندهگي مانند: خوراک، پوشاک، پناهگاه و ابزاري است که براي فراهم کردن آنها بايستهاند، و از سوي ديگر توليد خودِ موجودهاي انساني، زادآوري گونهها. نهادهاي اجتماعييي که انسانهاي يک چرخهي تاريخي معين و يک کشور معين به فرمان آنها زندهگي ميکنند، با هر دو گونه توليد مشروط ميشوند: از يک سو با مرحلهي تکاملِ کار و از سوي ديگر با تکاملِ خانواده. هرچه تکاملِ کار کمتر باشد، و هر اندازه حجم توليدِ آن و به دنبال آن، ثروت جامعه محدودتر باشد، به همان اندازه نيز نظام اجتماعي به گونهي نيرومندتري زير سلطهي پيوندهاي جنسي به نظر ميرسد. ولي درون اين ساختارِ جامعه که بر پايهي پيوندهاي جنسي است، بارآوري کار بيشتر و بيشتر فرا ميگذرد، و همراه با آن، مالکيت خصوصي و دادوستد، اختلافِ ثروت، امکان بهرهگيري از نيروي کارِ ديگران، و از اين روي پايهي تناقضهاي طبقاتي فراهم ميآيد: عناصرِ نوينِ اجتماعي، در طي نسلها براي سازگار کردنِ ساختارِ اجتماعي پيشين با شرايط نوين تلاش ميکنند، تا آن که سرانجام ناسازگاري آن دو به يک انقلاب کامل ميانجامد. جامعهي پيشين که بر پايهي گروههاي جنسي استوار است، در برخورد با طبقههاي اجتماعي به تازهگي فراگذشته، فرو ميپاشد و به جاي آن يک جامعهي نو نمايان ميشود که در يک دولت سازمان يافته است، محدودههاي پاييني آن ديگر، گروههاي جنسي نيست بلکه گروههاي سرزميني است، جامعهيي است که در آن سازمان خانوادگي يکسره زير چيرگي نظام مالکيت است، و در آن تناقضهاي طبقاتي و مبارزههاي طبقاتي که محتواي همهي تاريخ تاکنون نوشته شده را ميسازد، آزادانه گسترش مييابد."
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ ص 12 ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
"مورگان نخستين کارشناسي بود که ... از ميان سه دوران عمدهي توحش، بربريت و تمدن، به يکمي و دومي و گذار آن به سومي ميپردازد. وي هريک از اين دورانها را برپايهي پيشرفتي که در توليد وسايل معاش پيدا شده به مرحلههاي پاييني، مياني و بالايي بخش ميکند، زيرا همان گونه که ميگويد:
همهي مسئلهي چيرگي آدمي بر زمين، وابسته به مهارتِ وي در اين راستا بود. انسان تنها موجود زندهيي است که ميتوان گفت کنترل مطلق بر توليد خوراک پيدا کرده است. دورانهاي بزرگ پيشرفت بشر کم و بيش بستهگي مستقيمي با گسترش منابع معاش داشته است." همان منبع ص 31
مفهوم کارگر آزاد
"مفهوم کارگر آزاد به وضوح دلالت بر گدايي او دارد: گداي بالقوه. او بنا به شرايط اقتصادياش صرفا" يک توان کار زنده است و از اينرو نيازمند ضروريات زندگي است. ضرورتي همه جانبه، بدون داشتن ضروريات لازم براي به کار انداختن توان کارياش. اگر سرمايهدار خواهان کار اضافي او نباشد ممکن است کارگر کار لازماش را هم انجام ندهد، يعني از توليد ضروريات زندگي خود عاجز باشد. و بنابراين قادر به کسب آن ضروريات از طريق مبادله نخواهد بود؛ پس ناچار است روي صدقهي ديگران که از درآمد خود چيزي به او ميدهند، حساب باز کند: او تنها به يک شرط ميتواند به عنوان کارگر زندگي کند: به شرطي که توان کاريش را با آن بخش از سرمايه که تنخواه خريد کار است مبادله کند."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد دوم صص 144-145 ترجمه باقر پرهام و احمد تدين، انتشارات آگاه، تهران 1362
انباشت واقعی سرمايه و از خودبيگانگی کار
"سرمايه بالاخص کاري نميکند جز اين که انبوه دستها و ابزارهاي موجود را يکجا جمع ميکند و آنها را زير فرمان خود ميگيرد. اين است روند انباشت واقعي سرمايه در آغاز کار: گرد آوردن و متمرکز کردن کارگران همراه با ابزارهايشان در نقاطي خاص."ص517
"توليد بر پايهي ارزش مبادلهاي، که ظاهرا" مبادلهي آزاد و برابر معادلهاست، اساسا" مبادلهي کار عينيت يافته به منزلهي ارزش مبادلهاي در ازاي کار زنده به عنوان ارزش مصرفيست؛ يا، به بيان ديگر، رابطهي کار با شرايط عينياش – يعني با عينيت ايجاد شده توسط خودش- حکم مالکيت غير را پيدا ميکند. از خود بيگانگي کار در همين جاست." ص 527
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم؛ ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
نقش کارگر در سه نظام
"در نظام بردهداري، دارندهي نيروي کار متعلق به فرد مالک، متعلق به شخص خاصيست و ماشين کاري او به حساب ميآيد، يعني که مجموعهي نيروي حياتي و قدرت کارياش به مالک او تعلق دارد. به همين دليل برده از نيروي کاري خويش تلقي يک نفس آزاد را ندارد. در نظام رعيتي (سرواژ) همِ همين طور است و رعيت جزيي از مالکيت ارضي، از لوازم زمين است، درست مانند گاو نري براي شخم يا خرمن کوبي. در نظام بردهداري، دارندهي نيروي کار، فقط ماشين زندهاي براي کار کردن است که ارزشي دارد؛ يا ارزشي هست اما متعلق به غير. ولي(در نظام سرمايهداری) کليت ظرفيت کاري کارگر آزاد از نظر خود وي به منزلهي دارايي او و از عناصريست که وي قوهي فاعلي خود را بر آن اعمال ميکند و با صرف آن زندگي ميکند."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم؛ صص 459-460 ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
مزيت اصلی ماشين
"مميزهي اصلي ماشين، صرفهجويي در کار لازم و ايجاد کار اضافي است. افزايش بارآوري کار در واقع بيان کنندهي آن است که سرمايه براي توليد يک ارزش مبادلهاي واحد و ارزشهاي مصرفي بيشتر بايد با استفاده از ماشين کار لازم کمتري بخرد، يعني کار لازم کمتر قادر است همان ارزش مبادلهاي قبلي يا مقدار بيشتري ارزش مصرفي ايجاد کند چرا که مواد بيشتري را به کار ميگيرد. بنابراين اگر جمع ارزش سرمايه يکسان بماند افزايش در نيروي مولد به اين معناست که بخش ثابت سرمايه (ماشين و مواد) نسبت به بخش متغير(دستمزد)، يعني به نسبت آن بخش از سرمايه که با کار زنده مبادله ميشود و مبلغ مزد را ميسازد بالا برود. به عبارت ديگر کار کمتر سرمايهي بيشتري را به حرکت انداخته است."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم صص372-373 ؛ ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
ملت ثروتمند
"اگر براي نگهداري جمعيت به تمامي کار کشور نياز بود، کار اضافييي نميتوانست وجود داشته باشد و در نتيجه چيزي به عنوان سرمايه امکان انباشت نمييافت. ... اگر هيچ بهرهاي وجود نداشته باشد يا اگر کار روزانه به جاي 12 ساعت 6 ساعت باشد ملت به راستي ثروتمند است ... سرمايهدار هر کاري که بکند باز هم فقط کار اضافي کارگر را به جيب ميزند چون کارگر بايد زندگي کند. ... مالکيت ريشه در بارآوري کار دارد. اگر هر کسي بتواند به قدر کافي براي خودش توليد کند يعني هرکس يک کارگر باشد، مالکيتي وجود نخواهد داشت. وقتي کار يک نفر ميتواند 5 نفر را تامين کند به ازاي هر فرد به کار گرفته شده در توليد، 4 نفر عاطلاند. مالکيت از بهبود در شيوهي توليد پديد ميآيد و رشد ميکند ... رشد مالکيت به افراد عاطل و فعاليتهاي نامولد، امکان گستردهاي براي تامين ميدهد و سرمايه از همينجا پيدا ميشود ... درست است که منشاء کار اضافي در سرمايه است اما منشاء خود سرمايه هم در کار اضافي است." ص 383
"تاريخ نشان ميدهد که يک فرد يا طبقهاي از افراد مجبورند بيشتر از حد ارضاي نيازهاشان کار کنند زيرا کار اضافي آنها مترادف بيکاري و رفاه جماعتي از افراد در طرف مقابل است. ثروت از طريق همين تضادها توسعه مييابد: امکان از بين رفتن اين تضادها هم بالقوه در همين توسعه نهفته است." زيرنويس ص 387
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم ؛ ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
دو چيز مجاني
"ما در مورد دو عنصر سرمايه صحبت کردهايم، دو بخش کار زندهي روزانه، که يکي نمايندهي مزدها و ديگري نمايندهي سودهاست؛ يکي کار لازم و ديگري کار اضافي. اما آن دو بخش ديگر سرمايه که مواد و مصالح و ابزار کار را تشکيل ميدهند چگونه تحقق مييابند؟ توليد در شکل ساده از جمله عبارت از اين است که مادهي موجود به کمک ابزار کار عمل بيايد و شکل تازهاي از آن درست ميکند که در مبادله، به خاطر کاري که در آن عينيت يافته، ارزش مبادلهاي پيدا ميکند. اما چون مادهي خام و ابزار از اجزاء سازندهي سرمايهاند، آيا لازم است که کار، معادل آنها را خلق کند؟... 100 تالر سرمايه که تقسيم ميشود به 50 تالر براي پنبه، 40 تالر براي مزدها، 10 تالر براي ابزارها. و اگر دستمزد 40 تالري مساوي 4 ساعت کار عينيت يافته باشد، و سرمايه 8 ساعت کار از کارگر بکشد، در اين صورت کارگر بايد در واقع 40 تالر مزد، 40 تالر زمان اضافي (سود)، 10 تالر ابزار و 50 تالر پنبه- يعني جمعا" 140 تالر را بازتوليد کند. اما او تنها 80 تالر بازتوليد ميکند که 40 تالرش براي نصف روز کار- و 40 تالر ديگرش براي کار اضافيست. و ارزش دو عنصر باقيماندهي سرمايه 60 تالر است. چون فراوردهي واقعي کارگر 80 تالر است پس او تنها ميتواند 80 تالر بازتوليد کند نه 140 تالر. ... احياء مجدد زمان کار قبلي در فرآوردهي جديد به صرف(با مصرف نيروی کار) کارگران انجام ميگيرد و با افزوده شدن زمان کار تازه، همان زمان کار قبلي با افزوده شدن کار تازه که براي توليد فرآوردهي جديد لازم است حفظ و احيا ميشود. پس کارگر در کار روزانهاش ارزش مواد خام و ابزار را ايجاد نميکند(با افزودن ارزشي تازه بر آن به فرآوردهي جديد منتقل ميکند). بدينسان سرمايهدار حفظ ارزش پيشين و کار اضافي جديد هر دو را به رايگان کسب ميکند. مجانی بودنش از آن جهت نيست که برای کارگر هزينهای در بر ندارد بلکه برعکس از آن جهت است که مواد و ابزار کار که شرايط کار کارگر را تشکيل میدهند در دست سرمايهدار هستند و کارگر بدون استفاده از کار عينيتيافتهای که در دست سرمايه است، نمیتواند کار کند؛ همين کار عينيت يافتهی موجود در دست سرمايهدار است که بايد در کار جديد کارگر تغيير شکليافته به صورت فراوردهی جديد در آيد. پس ارزش نخ و دوک موجود در فراوردهی جديد محفوظ میماند بیآنکه سرمايهدار از اين بابت چيزی به کارگر پرداخته باشد. محفوظ ماندن آنها منوط به اين امر ساده است که با کار جديد ارزش تازهای بر آنها افزوده میشود. رابطهي آغازين کار و سرمايه سبب ميشود که خدمت کارگر با کار زندهاش بر کار عينيت يافتهي موجود، براي سرمايه هزينهاي در بر نداشته باشد همانطور که براي کارگر هم متضمن هيچ هزينهاي نيست." صص331 -328
"سرمايهدار کار اضافي را با حفظ ارزش مواد و ابزاري که به کار انداخته به رايگان کسب ميکند. کار با افزودن ارزشي تازه به ارزش قبلي در ضمن آنچه را که هست حفظ و دائمي ميکند. حفظ ارزش موجود در قالب فراوردهي جديد براي سرمايه هزينهاي ندارد. تملک کار فعلي از سوي سرمايهدار زمينهاي است براي ادعاي تملک بر کار آتي." ص341
سرمايهدار "از طريق پرداخت معادل هزينههاي توليد نيروي موجود در قابليت کاري او؛ يعني تامين وسيلهي معاش و تجديد قواي حياتي وي، کار زندهي کارگر را به خود اختصاص ميدهد و از اين راه دو چيز مجاني به دست ميآورد: نخست کار اضافييي که ارزش سرمايهاش را زياد ميکند، و ديگر کيفيت کار زنده را که نگهدارندهي کار قبلي است که در اجزاء تشکيل دهندهي سرمايه ماديت يافته و بدين طريق ارزش از پيش موجود سرمايه را حفظ ميکند." ص342
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم ؛ ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
با چشمها ...
شاملو ـ ۱۳۴۶
با چشمها
ز حيرت ِ اين صبح ِ نابهجاي
خشکيده بر دريچهي خورشيد ِ چارتاق
بر تارک ِ سپيدهي اين روز ِ پابهزاي،
دستان ِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجيرهاي خواب.
فرياد برکشيدم:
"ــ اينک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخيص ِ نيمشب را از فجر
در چشمهاي کوردليتان
سويي به جاي اگر
ماندهست آنقدر،
تا
از
کيسهتان نرفته تماشا کنيد خوب
در آسمان ِ شب
پرواز ِ آفتاب را
با گوشهاي ناشنواييتان
اين طُرفه بشنويد:
در نيمپردهي شب
آواز ِ آفتاب را!»
" ــ ديديم
(گفتند خلق، نيمي)
پرواز ِ روشناش را. آري!»
نيمي به شادي از دل
فرياد برکشيدند:
«ــ با گوش ِ جان شنيديم
آواز ِ روشناش را!»
باري
من با دهان ِ حيرت گفتم:
"ــ اي ياوه
ياوه
ياوه،
خلايق!
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر
تزوير ميکنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگي.
ور تايبايد و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نيامده بانگي!»
□
هر گاوگَندچاله دهاني
آتشفشان ِ روشن ِ خشمي شد:
«ــ اين گول بين که روشني ِ آفتاب را
از ما دليل ميطلبد.»
توفان ِ خندهها...
"ــ خورشيد را گذاشته،
ميخواهد
با اتکا به ساعت ِ شماطهدار ِ خويش
بيچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نيمه نيز برنگذشتهست."
توفان ِ خندهها...
من
درد در رگانام
حسرت در استخوانام
چيزي نظير ِ آتش در جانام
پيچيد.
سرتاسر ِ وجود ِ مرا
گويي
چيزي به هم فشرد
تا قطرهيي به تفتهگي ِ خورشيد
جوشيد از دو چشمام.
از تلخي ِ تمامي ِ درياها
در اشک ِ ناتواني ِ خود ساغري زدم.
آنان به آفتاب شيفته بودند
زيرا که آفتاب
تنهاترين حقيقت ِشان بود
احساس ِ واقعيت ِشان بود.
با نور و گرمياش
مفهوم ِ بيرياي رفاقت بود
با تابناکياش
مفهوم ِ بيفريب ِ صداقت بود.
□
(اي کاش ميتوانستند
از آفتاب ياد بگيرند
که بيدريغ باشند
در دردها و شاديهاشان
حتا
با نان ِ خشک ِشان. ــ
و کاردهاي شان را
جز از براي ِ قسمت کردن
بيرون نياورند.)
□
افسوس!
آفتاب
مفهوم ِ بيدريغ ِ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اکنون
با آفتابگونهيي
آنان را
اينگونه
دل
فريفته بودند!
□
اي کاش ميتوانستم
خون ِ رگان ِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگريم
تا باورم کنند.
اي کاش ميتوانستم
ــ يک لحظه ميتوانستم اي کاش ــ
بر شانههاي خود بنشانم
اين خلق ِ بيشمار را،
گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم
تا با دو چشم ِ خويش ببينند که خورشيد ِشان کجاست
و باورم کنند.
اي کاش
ميتوانستم!
مجموعه آثار؛ احمد شاملو دفتر يکم:شعرها ص 653 چاپ هشتم انتشارات نگاه ـ ۱۳87
تقديم به فرهيخته: نرگس خانی
"ما"
احمد شاملو:
ايدئولوژيهايي که "ما" را به "من و تو و او" تقسيم ميکند، مبلغ نابودي انسان است. انديشهاي که جمع شريف انساني را به پراکندگي ميخواند، انديشهاي شيطاني است. من خويشاوند نزديک هر انساني هستم که خنجري در آستين پنهان نميکند؛ نه ابرو به هم ميکشد و نه لبخندش ترفند تجاوز به حق و نان و سايبان ديگران است.
۳۴ درصد تهرانيها اختلالات رواني دارند
شيوع اختلالات رواني در جهان و کشور بالاست به طوري که مطالعه سال ۸۸ در شهرداري تهران نشان ميدهد ۳۴ درصد مردم اختلالات رواني دارند و در سال ۹۰ نيز مطالعه شهرداري همين رقم را نشان ميدهد.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/214164/
افزايش 14 درصدي مرگ با قرص برنج
بر اساس گزارش پزشکي قانوني آمار مرگ بر اثر مسموميت طي سال هاي اخير روندي صعودي داشته به طوري که رقم 214 مورد مرگ بر اثر مسموميت قرص برنج در سال 87 به 463 مورد در سال 90 رسيده است. 259 نفر از فوتيهاي مسموميت با قرص برنج در سال گذشته مرد و 204 نفر زن بودند.
دکتر شجاعي- رئيس پزشکي قانوني- با اشاره به آمار مرگ بر اثر مصرف قرص برنج گفت: در سال گذشته بيشترين موارد مرگ ناشي از مسمويت با قرص برنج با 205 فوتي در استان تهران ثبت شده است که تقريبا نيمي از کل فوتي هاي قرص برنج در کشور را شامل مي شود.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/244086/
۲۰ تا ۳۰ درصد جمعيت کشور دچار ناراحتيهاي رواني ميشوند
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/213924/
نگاهي ريشهاي به افزايش آمار خشونت و قتل
کوشش ميکنيم نگاهي کوتاه و علمي به پديدههاي فوق بيندازيم.
حتما خواننده اين مطلب گاهي با سر زدن به بعضي سايتها و وبلاگها اين احساس را پيدا کرده که هر بار که از آنجا گذر ميکند، علاوه بر اين که با خواندن مطلب، ميتوان بيماري نويسنده را دريافت، تا حدودي خود خواننده هم بيمار از آن بيرون ميآيد، يعني دچار دلهره، نااميدي، خشم و تنفر از اين يا آن فرد يا جماعتي شده است. اينطور که پيداست براي بخشي از مردم ايران، اينترنت گودالي است که هر کس ناراحتيش را در آن ميريزد، و با خواندن نوشتههاي ديگران ناراحتي ديگران را نيز ميگيرد. اين نوشته نگاهي دارد به علت و تاثيرات اين نوع نوشتهها که تحت تاثيرات روحي شکست و بر متن سرکوب رشد کردهاند. شکست و سرکوبي اجتماعي يا شخصي. در اين رابطه به طور اجمال به تاثيرات رواني سرکوب، خشونت افقي(خشونت به هم نوع و بغل دستي) و جذب فرهنگ سرکوبگرانه که همه تحت تاثيرات سرکوب در جامعه رشد ميکنند، ميپردازم.
شرايط اقتصادي، اجتماعي و سياسي بر شرايط روحي جامعه به طور کلي و تک تک افراد آن تاثير ميگذارد. وضعيت روحي جامعه هم مثل فرهنگ آن تحت تاثير شرايط گفته شده، متغير و بالا و پائين ميرود. در دوراني که شرايط اقتصادي براي اکثريت افراد جامعه سخت و ميزان بيکاري بالا به طوري که در هر خانوادهاي حداقل دو نفر بيکار وجود دارد، و نيز نبود آزاديهاي اجتماعي و نبود مراکز تفريحي و شادي و شادماني براي جوانان و نوجوانان و کودکان-در اثر کمبود اين گونه مراکز در خرمدره به جاي سه هزار هفت هزار کودک براي ديدن "خاله شادونه" هجوم ميبرند که نتيجهاش حداقل کشته شدن سه کودک که گناهشان شرکت در شادي بود- و در نهايت سرکوب افسار گسيخته، سبب شده که جامعه مواجه با آمار بالاي ناراحتيهاي روحي شده و در نتيجه آمار خودکشي و قتلهاي غير دولتي نيز بالا رود و ميزان مراجعه به دکتر بيشتر شود – چرا که افسردگي موجب رشد ناراحتيهاي روحي و در نتيجه بالا رفتن بيماريهاي جسمي ميشود. شايد بهترين مثال در اين رابطه وضعيت زنان باشد، که بخاطر سرکوب سيستماتيک آنها-نداشتن استقلال اقتصادي، فرهنگ مردسالاري، افکار سنتي برعليه آنها اضافه بر سرکوبهاي اجتماعي- ساليان گذشته، با آمار بالاي خودکشي آنها روبرو هستيم. خودکشي تنها نوک کوه يخ ناراحتي روحي در ميان زنان را نشان ميدهد. بچههاي خياباني يکي ديگر از پديدههايي است که آن هم کوه يخ اختلالات اجتماعي از پس سرکوب اقتصادي، سياسي و اجتماعي ميباشد. سرکوبي که تاثير مستقيم آن به شکل فشار شديد روحي روي بچهها و فرار آنها از خانه که ميبايست مامن آنها ميبود، شده است!
به نظر ميرسد در اين شرايط اعتراض به سمت خشونت افقي منحرف ميشود، رو به خود و دروني ميشود. در خانواده؛ پدر و مادر عليه همديگر، فرزندان با پدران و مادران. در جامعه مسافر با مسافر، مسافر با راننده، به طور کلي هر شهروند با کوچکترين برخورد شهروند ديگر، صبر و شکيبايي خود را از دست داده با تمام توان تا آخرين نفس به مقابله با هم ميپردازند تا در نهايت يکي از پاي در آيد. حال اگر با شخصی درگير نشود به سراغ خودش ميرود و دست به خودکشي ميزند، که ميتوان گفت عملي اعتراضي به شرايط پيش آمده است و در عين حال خشونت عليه خود ميباشد، که تنها يکي از عوارض بحران اقتصادي، اجتماعي، سياسي موجود است. رشد ياس، نااميدي و بيانگيزگي از تاثيرات اين شرايط سرکوب ميباشند که در پروسهاي تبديل به نيروي خشم در فرد ميشوند و ممکن است فرد را به استفاده از خشونت سوق دهند. عصبانيت، از کوره در رفتن، بد دهني کردن با اطرافيان و به زمين و زمان بد و بيراه گفتن همه نتيجه ناراحتي روحي هستند که از پس ياس و نا اميدي که خود محصول اتفاق و يا شرايط است، از فرد سر ميزنند.
افراد جامعه از آنجا که براي حل معضلاتشان، زورشان به بالا دستي خود نميرسد، و قادر نيستند علت بدبختيشان را در سيستم سرمايه ببينند، و نداشتن راهکار، فشاري را که احساس ميکنند بر سر نزديکترينشان خالي ميکنند. اين ناتواني در تغيير شرايط به شکل خشونت افقي يعني خالي کردن فشار روي کناردستي خود را بروز ميدهد! مانند رشد پديدههاي، همسرکشي، بچهکشي، خودکشي، کشتن افراد درگير. به اين معنا که وقتي افراد يک جامعه امکان و حق اعتراض به بالا را ندارند، به جان خود يا به جان يکديگر ميافتند. خشم انباشته منجر به بروز خشونت ميشود، انباشت خشم و نياز به بيرون ريختن اين خشم توسط خالي کردن خود با ريختن آن بر ديگري باعث رشد خشونت ميشود.
ولي خشونت افقي خود را تنها در کشتار فرد کنار دستي نشان نميدهد، چرا که اعمال خشونت تنها فيزيکي نيست. ترور شخصيت، تحقير و ايجاد تنفر نسبت به اشخاص ديگر، اعمال خشونت را بالا ميبرند.خشونتي را که در سايتها و وبلاگها و به طور کلي در شبکه اينترنت در نوشتهها، موج ميزند نميتوان از خشونتي که در جامعه جريان دارد، جدا کرد. نميتوان اين خشونت را که بوسيله واژهها بر قلب خواننده فرو ميرود، به عنوان پديدهاي در خود بررسي کرد. تنها با بررسي آن در تصوير بزرگتري که همان جامعه است، ميتوان درک کرد که اين خشونت نيز در امتداد خشونت حاکم بر جامعه است. که مردم از آن رنج ميبرند. در نتيجهي اين عوامل، خشونت در جامعه سير صعودي يافته است. بالا رفتن آمار آدم کشي در درگيريهاي سادهاي که ميتوانند با يک بحث و گفتگوي ساده به پايان برسند، تنها نوک کوه يخي از خشونتهاي افقي هستند.
مردمي که حقوق انساني خود را نميشناسند و حقشان پايمال شده، و همچنان براي ابتداييترين حقوقشان که داشتن يک شغل شرافتمندانه است، دست و پنجه نرم ميکنند. چنين شرايطي باعث ميشود که انسانها مدام فشاري را تحمل کنند و به طور ناخودآگاه از هر امکاني براي بيرون ريختن اين فشار استفاده کنند. يکي از راههاي بيرون ريختن فشارهاي دروني براي تحصيلکردگان قشر متوسط جامعه، که موقعيت با ثباتي در جامعه ندارند، نگارش است. و با رشد تکنولوژي اينترنت و سهولت ارتباطات، اين بيرون ريختنها در عين حال که ممکن است براي برخي آرامبخش باشد، ميتواند براي برخي ديگر تاثير معکوس داشته باشد. يعني بر فشاري که تحمل ميکنند بيافزايد، چرا که با خواندن يعني شريک عاطفي شدن فشاري که ديگران احساس ميکنند، ميزان فشار خودشان بالا میرود. واژههايي مملو از تنفر، واژههايي که تنفر خواننده را نسبت به فرد و يا گروهي برانگيزد – واژههايي که ريشه در التهاب شديد رواني فرد دارند و خواننده را نيز دچار بيماري ميکنند. رواج بياعتمادي، ايجاد تشويش و تبليغ يک سوي نگرياي که منجر به وسواس اجتماعي ميشود.
شرايط اجتماعي حاکم بر جامعه تاثير مستقيم بر رفتار و کردار افراد جامعه دارد. در اوايل انقلاب، اگر دو نفر با هم تصادف ميکردند به راحتي و دوستانه از هم جدا ميشدند. اما در دوران جنگ و سرکوب تنه زدن ناآگاهانه يک نفر باعث چاقوکشي و مرگ ميشود! در شرايط اجتماعي، سياسي متفاوت مردم رفتار متفاوتي از خود بروز ميدهند و اين به معناي ذات بد آنها نيست، به اين معناست که در دورانهاي متفاوت ارزشهاي متفاوتي رشد ميکنند. فردي که خود شخصا" دست به اعمال قصاص ميزند و پاي پسر بچهاي را به جاي پاي برادرش در ملاء عام، قطع و از آن عکس ميگيرد، نمونهاي از جذب فرهنگ حاکم بر جامعه در بين مردم است1.
ادبيات تحقير، توهين، ترور شخصيت و نوشتههاي پر از تنفر چنان عادي شدهاند که نه نويسندگان آنها و نه خوانندگان و نه کاربران سايتها متوجه آنها شده و اعتراضي به نوشتن و پخش و خواندن آنها ندارند. و اگر کسي هم اعتراضي کند با تعجب ميپرسند فحشي در آن نيست و يا واژهها مهم نيستند، مهم اين است که چه کسي آنرا بيان ميکند! واقعيت اين است که حساسيتها ميتوانند به مرور کم شده و چشم انسان به خواندن واژههايي عادت کند، که زماني بکار بردنشان غيرقابل قبول بود.
1- در تاریخ 30/05/1390 در يكي از روستاهاي دهدشت كهگيلويه و بوير احمد پاي نوجوانی را وسط روستا با يك ساطور قطع مي كنند زیرا پاي يكي از اهالي قبيله مقابل تير خورده و در اثر در نياوردن گلوله، پاي آن شخص عفونت كرده و در نهايت قطع مي شود، سه برادر و يك پسر عموي آن شخص با هدف انتقام جويي، و در اصل قصاص، دست به قطع پاي اين كودك زده اند.
تجارت کوچک
"در خردهفروشيهايي که به شکل روزمره در زندگي بورژوايي مستقيما" مابين توليدکنندگان و خريداران جريان دارد، يعني در تجارت به مقياس کوچک، هدف عبارتست از مبادلهي کالا با پول از يک سو، و مبادلهي پول با کالا براي ارضاي نيازهاي فردي از سوي ديگر. ... کارگر و ميليونري که هريک قرص ناني ميخرند، هر دو خريداري بيش نيستند همانطور که بقال در مقابل آنان فقط فروشنده است. در اينجا از ويژگيهاي ديگر اثري نيست."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم ص209 - 210ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
جدايي فروش از خريد
"انشقاق مبادله به خريد و فروش امكان خريد بدون فروش (ذخيره كردن كالا) و فروش بدون خريد (انباشت پول) را به وجود ميآورد. اين امر احتكار را ممكن ميسازد. و مبادله را تبديل به حرفهاي خاص ميكند و از اينجا سلك بازرگان به وجود ميآيد. اين جدايي دو عنصر امكان بسياري از واسطهبازيها را پيش از آنكه واقعا" مبادلهاي صورت گيرد ايجاد ميكند و به جماعتي فرصت ميدهد كه از اين وضع بهرهبرداري كنند. اين امر همچنين بسياري از معاملات صوري را ممكن ميسازد."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم ص145 ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
انسان نئاندرتال ايراني چگونه موجودي بود؟
موزه ملي ايران ابزار شکار نئاندرتال ها (انسان هاي اوليه) ايراني را که در کاوش هاي پارينه سنگي در دهه هاي اخير به دست آمده، به نمايش گذاشته است. بقاياي انسان نئاندرتال در ايران، نخستين بار در پاييز سال ۱۳۲۸، توسط يک ديرينه شناس آمريکايي به نام کارلتون کوون، در غارهاي بيستون کشف شد، اما تلاش هاي اخير پژوهشگران براي دست يابي به نحوه زندگي انسان هاي اوليه به يافته هاي تازه اي از اين جانداران در ايران انجاميده است.ردپاي نئاندرتال هاي ايراني که آخرين آنها تا سي هزار سال قبل در غارهاي آهکي زاگرس سکونت داشتند، در کاوش هاي اخير در غارهاي قلعه بزي در اصفهان، کشف شده که اسرار تازه اي از زندگي آن ها در فاصله بين ۵۰ تا ۴۰ هزار سال پيش با خود دارد.
سکونتگاه
دوره پارينهسنگي مياني در ايران و غرب آسيا همزمان با پراکنش انسان نئاندرتال در اين مناطق است.اين دوره در فاصله بين ۲۵۰ تا ۲۰۰ هزار سال پيش، شروع و در حدود ۴۰ هزار سال پيش به پايان ميرسد. اين دوره با چندين دوره کوتاه گرم و دورههاي يخچالي طولاني و سرد، مصادف است. با توجه به مطالعات انجام شده در ايران، متوسط دما در آخرين دوره يخچالي در البرز و زاگرس ۵ درجه پايينتر از متوسط دماي زمان حال بوده است.
قديميترين آزمايش سال يابي انجام شده در مکانهاي پارينه سنگي ايران، مربوط به منطقه هميان، در شمال کوهدشت در لرستان است. اين پناهگاه در سال ۱۳۴۸ توسط باستان شناس بريتانيايي چارلز مکبرني، کاوش شد که در آن مجموعهاي از بقاياي جانوران شکار شده و دست ساختههاي سنگي اين دوره يافت شده است.
جديدترين آثار نئاندرتالها در ايران بر اساس نتايج چند آزمايش ساليابي، در غرب زاگرس و همچنين در شهرستان مبارکه اصفهان، يافت شده است.در غارهاي قلعه بزي در استان اصفهان، آثار دوره پارينه سنگي مياني به دست آمده که بيشترين تراکم مکانهاي اين دوره در غرب و جنوب زاگرس يافته شدهاست.بيشترين مکانهاي کاوش شده در استان کرمانشاه و لرستان قرار دارند. در ساير نقاط ايران از جمله آذربايجان، قزوين، زنجان، ايلام، خوزستان، چهارمحال و بختياري، اصفهان، فارس، هرمزگان، بوشهر، سيستان و بلوچستان، يزد، خراسان و گلستان نيز مکانهاي زيادي شناسايي شدهاند که سکونتگاه نئاندرتال ها بوده اند.
شمار زياد مکانهاي اين دوره که بين ارتفاع ۱۰ تا بيش از ۲۰۰۰ متري از سطح دريا واقع شده، نشانگر توان بالاي انطباق نئاندرتال با محيطهاي مختلف است.
به اين ترتيب، نئاندرتال هاي ايران در دوره طولاني حضور خود در ايران که احتمالاً نزديک به يکصد هزار سال بهطول انجاميده، خود را با انواع شرايط زيست محيطي، از جمله زندگي در مناطق بياباني و کم آب وفق دادهاند.
مطالعات ديرين اقليم شناسي نشان ميدهد که مرکز فلات ايران در اين دوره اقليم سرد و خشکي داشتهاست و برخلاف نظريات قديمي، داراي درياچههاي متعدد و شرايط مطلوبي براي زيست نبودهاست.
کشف دستساختههاي سنگي انسانهاي ندرتال در حاشيه کوير در نزديکي کاشان و نطنز نشان ميدهد که گروههاي شکارگر و گردآورنده خوراک دوره پارينه سنگي مياني، اردوگاههاي موقت خود را در نزديکي چشمهها برپا ميکردند.
وجود چنين چشمههاي دائمي در محيط نيمهبياباني خشک و سرد اين نواحي، باعث جلب گونههاي مختلف جانوري و همچنين گروههاي انساني ميشد که براي بقاي خود به چنين منابع مهمي وابسته بودند.
از سوي ديگر، کشف دستساختههاي سنگي اين دوره، در مناطق مرتفع کوهستاني در آذربايجان و چهارمحال و بختياري، نشان ميدهد که در دورههايي که شرايط اقليمي مساعدتر بوده، نئاندرتال ها بهطور فصلي براي استفاده از منابع سنگ، بهمنظور ابزارسازي و همچنين شکار گلههايي چون بزکوهي، به ارتفاعات بالاتر از دو هزارمتر نيز صعود ميکردند.
شکل و شمايل
جمجمه نئاندرتال ها در مقايسه با جمجمه انسان امروزي، بلند و دوکي شکل با سقفي کوتاه، پيشاني عقب رفته و کوتاه است که در جلو، به دو قوس برجسته ابرويي ختم ميشود. بيني آنها بزرگ و آرواره آنها فاقد برآمدگي چانه بود که باعث برجسته شدن کلي بخش مياني صورت مي شده است. در استخوانبندي تنه و اندام آنها نيز تفاوتهايي با انسان امروزي ديده ميشود که خصوصا در شکل قفسه سينه و لگن آشکار است. نئاندرتال ها در مقايسه با انسان امروزي، نسبتا کوتاه قد بودهاند و ميانگين طول قامت آنها در مردان ۱۶۴ و در زنان ۱۵۵ سانتيمتر و ميانگين وزن ۶۵ کيلوگرم در مردان و ۵۴ کيلوگرم در زنان بوده است.
بدن آنها از ساختاري قوي و عضلاني برخوردار بود. پاها و ساعد آنها در مقايسه با تنه کوتاه بود. طبق نظر شماري از ديرين انسانشناسان، اين ويژگيها حاصل انطباق دراز مدت با محيط سرد و خشک دوره يخبندان است که به نئاندرتالها قابليت حفظ گرما در بدن و شانس بقاي بيشتر در شرايط خشن و يخبنداني آن دوره را ميداده است.
مطالعات جديد ژنتيکي نشان داده که نئاندرتال ها و نسل هاي اوليه انسانهاي امروزي، در فاصله بين حدود ۸۰ تا ۵۰ هزار سال پيش آميزش و پيوند داشتهاند که در نتيجه آن، بين يک تا چهار درصد ژن ندرتالها همچنان در انسانهاي امروزي ساکن آسيا و اروپا ديده ميشود.
از نکات جالب توجه ديگر که حاصل تحقيقات و پژوهش هاي ميداني تازه در ايران است اين که آثار استفاده نئاندرتال ها از آتش، به شکل قطعات ذغال و لايههاي خاکستر در چندين مکان کاوش شده مربوط به اين دوره در غار کنجي، غار قلعه بزي و چند مکان ديگر يافت شده است.در غرب زاگرس و در کردستان عراق نيز، آثار لايههاي خاکستر در کاوش هاي دوره پارينه سنگي مياني، در غار شانيدر يافت شدهاست. کاوشهاي اخير در غار قلعه بزي در نزديکي اصفهان، به شناسايي لايههاي خاکستر و ذغال با ضخامت نزديک به يک متر منجر شده که نشاندهنده استفاده متوالي از اجاق در اين مکان، توسط ندرتالها است. مطالعه چند نمونه ذغال از اين لايه، نشان مي دهد که از چوب درخت پسته، بيد و احتمالا سپيدار بهعنوان هيزم استفاده مي شده است.
شکار و تغذيه
تنوع گونههاي شناسايي شده شکارها توسط نئاندرتالها، نشان مي دهد که آنها هم در محيط هاي باز و هم در دشت هاي استپي و هم در مناطق کوهستاني به شکار ميپرداختند. احتمالا شمار گونههايي مثل گوزن يا گاو وحشي در دورههاي گرمتر افزايش مييافت و در دورههاي سردتر، گلههاي انطباق يافته با استپهاي کمدرخت در دسترس شکارچيان بوده است.
مطالعات انجام شده بر روي مجموعههاي استخوان جانوران دوره پارينهسنگي مياني در ايران، نشان ميدهد که شکارگران آن عصر بيشتر به شکار علفخواران بزرگ و متوسط جثه مثل اسب و گورخر، گاو وحشي، بزکوهي، ميش وحشي و آهو ميپرداختند.در مواردي نيز نشانه هاي يافت شده حاکي از تمرکز شکارگران بر يک گونه خاص، مثل گورخر يا بزکوهي است. يکي از اين موارد جالب توجه، غار قبه در شمال شهر کرمانشاه است که در سال ۱۳۳۹ توسط بروس هاو، باستانشناس آمريکايي کاوش شد. در نتيجه اين کاوش، بقاياي سکونت پارينهسنگي مياني، شامل دستساختههاي سنگي و استخوان حيوانات، يافت شده است.
مطالعه استخوانهاي جانوري غار قبه نشان ميدهد که استخوان بزکوهي و ميش وحشي، بالاترين درصد را در مجموعه دارد. بازسازي و سرهم کردن قطعات تنه استخوانهاي بلند، روشن ساخته که شمار بيشتر قطعات استخوان، مربوط به ران و بازو است که بيشترين حجم گوشت و مغز استخوان را دارد.اين موضوع نشاندهنده آن است که ساکنان غار قبه پس از شکار، قسمتهاي پر گوشت لاشه را به درون غار حمل ميکردند.
انسان هاي نئاندرتال که نشانه هاي آن ها در ايران يافت شده، اجساد مردگان خود را در کف غارها دفن مي کردند که به دليل محيط قليايي داخل اين غارها، اسکلت آنها حفظ شده و کمک شاياني به ديرينه شناسان در شناخت انسان هاي اوليه و نحوه زيست آنها در ايران کرده است. موسسه جغرافيايي ملي آمريکا بر اساس اسکلت هاي يافت شده در کاوش غاز شانيدر کردستان، تصوير انسان نئاندرتال کشف شده در ايران را بازسازي کرده است.
منبع: دانش و فن بی بی سی فارسی