در جوامع کنوني مزد چه تغييري ميکند؟
نيروي کار مانند هر کالاي ديگر، يک کالاست. صاحب اين کالا در اين جامعهي "آزاد" به بازار کار ميرود و کالاي خود را (نيروي کار) در صورتي که خريداري داشته باشد، در معرض فروش قرار ميدهد. اگر بخت و اقبال يارش باشد، نيروي کارش را به صورت روزانه يا ماهانه به خريدار(سرمايهدار) ميفروشد. اين پولي که بابت فروش نيروي کارش به دست ميآورد دستمزد يا مزد اوست. اين مزد به طور متوسط بايد برابر با بهاي کالاهايي باشد که اگر کارگر آن را خريداري کند، بتواند نيازهاي مادي خود و خانوادهاش را تامين نمايد. يعني اين دستمزد دريافتي به خاطر اين است که او نميرد و بتواند توليد مثل کند و کارگر جديدي را جايگزين خود کند. کارگران هر چند ساعتي که کار کنند غير از حداقل وسايل لازم براي امرار معاش، چيز ديگري به دست نخواهند آورد. هر چند ممکن است در هر جامعهاي عدهاي کارگر پيدا شود که وضع مالي خوبي داشته باشد، اين در صورت مسئله هيچ تغييري را به وجود نميآورد. اين کارگران در مقايسه با تمام مزدبگيران آن جامعه، قابل قياس نيستند. حال ببينيم که در سه شرايط اقتصادي يک جامعه، (ثروت در حالت سقوط، ثروت در حالت افزايش، ثروتمند يا پيشرفته) دستمزدها چه تغييري ميکنند؟ جواب را از دستنوشتههاي اقتصادي فلسفي بگيريم:
"پايينترين و ضروريترين سطح دستمزد آن است كه معاش كارگر را براي دورهاي كه كار ميكند، تامين نمايد. اين سطح تا آن اندازه است كه براي نگهداري يك خانواده و بقاي نسل كارگران ضروري تلقي ميشود. بنا به نظر آدام اسميت، مزد معمولي پايينترين مزدي است كه با زندگي انساني عادي يعني حيات حيواني منطبق باشد."
"تقاضا براي كار انسان، همانند هر كالاي ديگر، ضرورتا" سطح توليد آدمي را تنظيم ميكند. هرگاه عرضه بيش از تقاضا ميشود، بخشي از كارگران به ورطهي گدايي يا بينوايي ميغلتند. از اينرو بقاي كارگر تابع همان شرايطي است كه بقاي هر كالاي ديگر. كارگر تبديل به كالا ميشود و بايد بخت و اقبال يارش باشد تا خريداري بيابد. تقاضا براي كار كارگر كه زندگيش در گرو آن است، به هوس ثروتمندان و سرمايهداران بستگي دارد. اگر كميت عرضه از تقاضا فزوني گيرد، آنگاه يكي از اجزاي قيمت كالا يعني سود، اجارهبهاي زمين و دستمزد، پايينتر از ميزان آن پرداخت ميشود؛ ... كارگر به خاطر رابطهي زيردستانهاي كه با سرمايهدار دارد، نخستين كسي است كه از اين وضعيت آسيب ميبيند."
دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي1844 / ماركس كارل؛ ترجمه حسن مرتضوي انتشارات آگاه 1387 ص55-56
"هنگامي كه سرمايهدار سود ميبرد كارگر لزوما" سودي نميبرد، اما هرگاه سرمايهدار ضرر ميكند كارگر لزوما" ضرر ميكند. مثلا" اگر سرمايهدار قيمت بازار را به كمك فرآوردههايي جديد يا ترفندي بازرگاني، يا به كمك انحصار يا ايجاد وضعيتي مطلوب در مالكيت خود، بالاتر از سطح قيمت طبيعي نگاه ميدارد، كارگر سودي نميبرد." ... "به طور كلي بايد در نظر داشت در مواردي كه كارگر و سرمايهدار يكسان رنج ميبرند، كارگر به خاطر هستي خويش رنج ميكشد و سرمايهدار به خاطر سودي كه بايد از مال بيجانش در آورد."
"كارگر نه تنها به خاطر ابزار مادي معاشش بلكه به خاطر پيدا كردن كار يعني برخوردار شدن از امكان و ابزاري براي به اجرا درآوردن فعاليتش بايد مبارزه كند."
"اگر ثروت جامعه در سراشيب سقوط قرار گيرد، كارگران بيش از همه دچار سختي ميشوند؛ به اين دليل كه اگر چه در وضعيت رونق جامعه، طبقه كارگر نميتواند به اندازهي طبقات صاحب ثروت بهره برد، اما در دورهي سقوط آن، هيچ طبقهاي به اندازهي طبقهي كارگر چنين بيرحمانه دچار رنج و سختي نميشود."
"حال جامعهاي را در نظر ميگيريم كه ثروت آن در حال افزايش است. اين تنها وضعيتي است كه مطلوب كارگران است." اين وضعيت باعث تشديد كار كارگران ميشود. "اگر درآمد بيشتري بخواهند، بايد اوقات فراغت خويش را بيشتر قرباني كنند و به خاطر حرص و طمع، كار بردگي كنند و تمام آزادي خويش را به طور كامل از دست دهند و بدينسان از عمر خويش ميكاهند. اما اين كاهش ميزان عمر آنها شرايط مطلوبي براي كل طبقهي كارگر است زيرا باعث ميشود عرضهي هميشه تازهي كار ضروري گردد. اين طبقه هميشه بايد بخشي از خود را قرباني سازد تا به طور كامل نابود نشود."
"وانگهي، ثروت جامعه در چه شرايطي افزايش مييابد؟ هنگامي كه سرمايهها و درآمدهاي يك كشور رشد كند. اما اين امر فقط هنگامي امكان دارد كه: كميت عظيمي از كار انباشته گردد زيرا سرمايه كار انباشته است؛ و بنابراين در نتيجهي اين واقعيت، محصولات كارگر هرچه بيشتر از او گرفته ميشود تا آنجا كه حتي كارش به عنوان دارايي شخص ديگري در مقابل او قرار ميگيرد و ابزار هستي و فعاليتش به نحو فزايندهاي در دستهاي سرمايهدار متمركز ميشود."همان منبع ص57- 58
"بنابراين در چنين جامعهاي كه بيش از همه براي كارگران مطلوب است، نتيجهي ناگزير براي كارگران، كار بيش از حد، مرگ زودرس، تنزل تا سطح ماشين و نوكر مطيع سرمايه شدن است، نتيجهاي كه به گونهاي خطرناك، بر دوش او و عليهاش انباشته ميگردد و بخشي از آنان را به رقابت بيشتر، گرسنگي و نهايتا" گدايي محكوم ميسازد."همان منبع ص 60
"بدينسان در شرايطي كه جامعه در حال نزول است، كارگران بينواتر ميشوند؛ در جامعهاي كه در حال رشد و ترقي است، بينوايي كارگران افت و خيز دارد و در جامعهي كاملا" پيشرفته بينوايي ثابت ميماند."
"اقتصاددان سياسي به ما ميگويد كه همه چيز با كار خريده ميشود و سرمايه چيزي جز كار انباشته نيست اما در همان حال اعلام ميكند كه كارگري كه قادر نيست هرچيزي را بخرد، مجبور است خود و هويت انسانياش را بفروشد." همان منبع ص 61
نظرات شما عزیزان: