ده اکتبر 1945
به چشمانات نگاه ميکنم
بوي خاکِ گسترده در آفتاب به مشامم ميرسد،
در يک گندمزار
ميانِ انبوهِ خوشهها گم ميشوم ...
همراه با شرارههاي سبز، در بيکرانگي پرواز ميکنم
چشمانات،
چشمانات هم چون تغيير مداوم و ابدي مادّه:
رازش را هر روز تنها اندکي وانهادن
اما، هرگز
و در هيچ زماني
به تمامي تسليم نشدن ...
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص78 نشر دنياي نو، 1383
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط امید
آخرین مطالب