"ماهيت اعتبار چيست؟"
"سيستم اعتبار، كه نظام بانكي كاملترين شكل آن است، اين فكر را القاء ميكند كه توانايي يا سلطهي مادي فرد بر فرد از ميان رفته، رابطهي ازخودبيگانگي نابود شده و آدميان با هم روابطي انساني برقرار كردهاند. طرفداران سنسيمون تحت تاثير بدآموزيهاي اينگونه تصورات باطل، توسعهي پول، اوراق بهادار، و اسكناس، - يعني شكلهاي كاغذي پول- اعتبار و نظام بانكي را به عنوان نشانههايي از الغاي تدريجي نظامي ميدانند كه در آن انسان از اشياء، سرمايه از كار، مالكيت خصوصي از پول، انسان از پول و انسان از انسان جداست. به همين دليل نظام بانكي حد اعلاي آرمان آنهاست.
در حالي كه تصور الغاي از خود بيگانگي و بازگشت آدمي به خويشتن خود واداشتن روابطي انساني با همنوعان خويش بدين صورت پنداري بيش نيست. توسعهي نظام پولي و اعتبارات بانكي به نوبهي خود رسواترين و حادترين شكل از خودبيگانه شدن و غيربشري شدن امور در جوامع بشري است زيرا موضوع رابطهي جديد ديگر كالا، فلز يا اسكناس نيست بلكه حيات اخلاقي و اجتماعي، قلب و عاطفهي بشريست. ظاهر امر در رابطهي جديد، اعتماد آدمي و شخصيت اوست و حال آنكه حقيقت امر بياعتمادي اعلا به شخصيت بشر و از خودبيگانگي كامل ذات بشريست.
ماهيت اعتبار چيست؟ از محتواي امر كه همچنان پول است كاملا" صرفنظر ميكنيم و فقط محتواي اين اعتماد متقابل را در نظر ميگيريم. فرض ميكنيم اعتباردهنده، اعتبارگيرنده را شايستهي اعتماد ميداند و به وي اعتبار ميدهد- بهترين شكل رابطه اين است كه اعتباردهنده بابت اين كار چيزي هم دريافت نكند يعني نزول هم نگيرد به عبارت ديگر تصور نكند كه ديگري آدم رذليست كه پولش را بالا خواهد كشيد بلكه فكر كند كه وي آدم "خوبي" است اما واژهي "خوب" در قاموس طلبكار به قول شيلوك(shylock) يعني "نقد"، يعني "بدون سوخت و سوز".
اعتبار به دو شكل و تحت دو رابطهي متفاوت امكانپذير است: يا پولداري به آدم فقير و بيپولي كه وي را آدمي كاري و شريف ميداند اعتبار ميدهد. اين نوع اعتباردادنهاي عاطفي و احساسي از مقولهي دست و دلبازيهاي نادر در اقتصاد سياسي است كه در واقع استثناست نه قاعده. ولي مانعي ندارد كه يك مورد استثنايي يا عاطفي را هم در نظر بگيريم. اما حتا در اين مورد استثنايي هم ميبينيم كه زندگي يك آدم تهيدست، استعدادها و قابليت كاري وي، در واقع از نظر اعتباردهندهي پولدار تضمين بازپرداخت بدهي اوست. به عبارت ديگر تمام فضايل اجتماعي آدم تهيدست، تمامي معناي فعاليت اجتماعي وي، و هستي اجتماعياش تضمينهايي هستند كه بازپرداخت اصل و منفعت مرسوم را براي طلبكار تامين ميكنند. اگر آن آدم تهيدست بميرد طلبكار به دردسر بزرگي دچار خواهد شد زيرا مرگ وي در واقع نابودي سرمايه و منفعت اوست. چنين بدهكاري از نظر طلبكار در واقع شخصا" و فينفسه پول و كالاست و چيزي رذيلانهتر و فرومايهتر از اين نيست. آري، اعتبار در واقع همين است. بديهي است كه طلبكار فقط به تضمينهاي اخلاقي اكتفا نميكند و همهي وسايل حقوقي را هم براي واداركردن او به پرداخت بدهيهايش در اختيار دارد.
شكل ديگر اين است كه بدهكار خودش هم آدم پولدار و ثروتمندي باشد؛ در اين حالت اعتبار فقط يك واسطهي سهل و آسان براي مبادله است، يعني كه خود پول صورت كاملا" غيرمادي پيدا كرده است. اعتبار يعني داوري اقتصادي دربارهي شخصيت اخلاقي آدمي. در اعتبار وجودِ بشر البته نه به عنوان بشر، بلكه به عنوان هستي بالقوهي سرمايه و منفعت جاي فلز و اسكناس را ميگيرد. از اين لحاظ وسيلهي مبادله البته شكل مادي ندارد يعني ظاهر بشري پيدا كرده و به خود بشر برگشته است ولي به چه قيمتي؟ فقط به اين قيمت كه خود بشر از ذات خود جدا ميشود و حكم كالا و مادهي خارجي را پيدا ميكند.
پس در نظام اعتباري، پول نيست كه از بين ميرود، بشر است كه از بين ميرود، و تبديل به پول ميشود. به عبارت ديگر پول جزيي از ذات بشر ميگردد. فرديت و اخلاق بشري تبديل به كالاي خريدني و گوهر پول ميشوند. اينجا ديگر فلز يا اسكناس نيست كه ماده و جسم جوهر نفساني پول را تشكيل ميدهند، پاي هستي آدمي، گوشت و خون او، فضايل اخلاقي و حسن شهرت اجتماعي او در ميان است، به همين دليل در داخل نظام مسخ كنندهي پول هر پيشرفتي در واقع نوعي انحطاط و تباهي است.
در نظام اعتباري، طبيعت از خودبيگانهي بشري در زير ظاهر اهميت اقتصادي بشر، در واقع دو بار تأييد و تثبيت ميشود: يكبار به صورت تضاد كارگر و سرمايهدار، تضاد سرمايهدار بزرگ و سرمايهدار كوچك؛ چون اعتبار به كسي داده ميشود كه چيزي دارد و وجود او از نظر اعتباردهنده فرصت تازهاي براي انباشت بيشتر سرمايه است و از آنجا كه آدم تهيدست (اعتبارگيرنده) همهي هستي خود را در گرو ارادهي پولدار ميبيند در واقع فكر ميكند كه موجوديتش وابسته به امكاني است كه او در اختيارش ميگذارد. بار ديگر به اين صورت كه حقيقت رابطهي معكوس ميشود، و رياكاري و فريب به حداعلاي خود ميرسد. بگذريم از اين كه آنكس كه ديگر اعتباري ندارد نه تنها فقير است بلكه در حكم آدميست كه اخلاقا" ديگر درخور اعتماد و ارزش نيست و وجود اجتماعي او مانند وجود اجتماعي آدم مطرودي است كه به هيچوجه نميتوان به وي نزديك شد يعني كه فقير علاوه بر فقر و محروميت گرفتار حقارت و تحقير هم ميشود چون براي گرفتن اعتباري از پولدار بايد حقارت گدايي را هم تحمل كند. از اينجا به وجه تازهاي از بيگانگي بشر با ذات خود ميرسيم. غيرمادي شدن كامل پول در نظام اعتباري سبب ميشود كه بشر ديگر قادر به جعل سكهاي جز سكهي وجود خويش نباشد؛ سكهي تقلبي او همان شخصيت خود اوست كه مجبور است ادا در بياورد، دروغ بگويد، به هزار و يك نيرنگ متوسل بشود تا اعتباري براي خود دست و پا كند. پس اعتبار هم از نظر اعتباردهنده و از نظر اعتبارگيرنده، مسئلهي بده و بستان، مسئله فريب و تقلب متقابل است. بياعتمادي هم مزيد بر علت ميشود و به عنوان پايهي اعتماد با درخشش كامل قدم به صحنهي اقتصاد سياسي ميگذارد. براي اين كه معلوم شود بايد اعتبار داد يا نه، حساب لازم است، پرسوجو در زندگي خصوصي افراد لازم است، تهمت و افترا لازم است، تا رقبا از ميان برداشته شوند و اعتبارشان سست شود. اعتبار عمومي هم همين حالت را دارد. در اعتبار عمومي دولت حكم يك فرد را دارد. در معاملات سودآزمايانه بر سر اوراق بهادار دولتي خوب پيداست كه چگونه دولت تبديل به آلت دست پولداران و معاملهچيها ميشود.
بالاخره نظام بانكي حد نهايي و كامل نظام اعتباريست. با نظام بانكي ميرسيم به آقايان بانكدارها، و سلطهي آنان بر دولت، به تمركز ثروت در دست عدهاي معدود، يعني به مكيده شدن همهي رمق اقتصادي ملت. تشخيص هويت اخلاقي بشر، اعتماد به دولت و غيره چون به شكل اعتبار بانكي درآيد راز مستتر در دروغي كه نامش اخلاقيست، رذالت غيراخلاقي اخلاق رياكارانه و خودخواهي پنهان در لفافهي اعتماد به دولت، همه برملا ميشود؛ و چهرهي واقعي خود را آنچنان كه در عمل هست نشان ميدهد."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم زيرنويس صص 91-92-93-94 ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
نظرات شما عزیزان: