۳۴ درصد تهرانيها اختلالات رواني دارند
شيوع اختلالات رواني در جهان و کشور بالاست به طوري که مطالعه سال ۸۸ در شهرداري تهران نشان ميدهد ۳۴ درصد مردم اختلالات رواني دارند و در سال ۹۰ نيز مطالعه شهرداري همين رقم را نشان ميدهد.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/214164/
افزايش 14 درصدي مرگ با قرص برنج
بر اساس گزارش پزشکي قانوني آمار مرگ بر اثر مسموميت طي سال هاي اخير روندي صعودي داشته به طوري که رقم 214 مورد مرگ بر اثر مسموميت قرص برنج در سال 87 به 463 مورد در سال 90 رسيده است. 259 نفر از فوتيهاي مسموميت با قرص برنج در سال گذشته مرد و 204 نفر زن بودند.
دکتر شجاعي- رئيس پزشکي قانوني- با اشاره به آمار مرگ بر اثر مصرف قرص برنج گفت: در سال گذشته بيشترين موارد مرگ ناشي از مسمويت با قرص برنج با 205 فوتي در استان تهران ثبت شده است که تقريبا نيمي از کل فوتي هاي قرص برنج در کشور را شامل مي شود.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/244086/
۲۰ تا ۳۰ درصد جمعيت کشور دچار ناراحتيهاي رواني ميشوند
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/213924/
نگاهي ريشهاي به افزايش آمار خشونت و قتل
کوشش ميکنيم نگاهي کوتاه و علمي به پديدههاي فوق بيندازيم.
حتما خواننده اين مطلب گاهي با سر زدن به بعضي سايتها و وبلاگها اين احساس را پيدا کرده که هر بار که از آنجا گذر ميکند، علاوه بر اين که با خواندن مطلب، ميتوان بيماري نويسنده را دريافت، تا حدودي خود خواننده هم بيمار از آن بيرون ميآيد، يعني دچار دلهره، نااميدي، خشم و تنفر از اين يا آن فرد يا جماعتي شده است. اينطور که پيداست براي بخشي از مردم ايران، اينترنت گودالي است که هر کس ناراحتيش را در آن ميريزد، و با خواندن نوشتههاي ديگران ناراحتي ديگران را نيز ميگيرد. اين نوشته نگاهي دارد به علت و تاثيرات اين نوع نوشتهها که تحت تاثيرات روحي شکست و بر متن سرکوب رشد کردهاند. شکست و سرکوبي اجتماعي يا شخصي. در اين رابطه به طور اجمال به تاثيرات رواني سرکوب، خشونت افقي(خشونت به هم نوع و بغل دستي) و جذب فرهنگ سرکوبگرانه که همه تحت تاثيرات سرکوب در جامعه رشد ميکنند، ميپردازم.
شرايط اقتصادي، اجتماعي و سياسي بر شرايط روحي جامعه به طور کلي و تک تک افراد آن تاثير ميگذارد. وضعيت روحي جامعه هم مثل فرهنگ آن تحت تاثير شرايط گفته شده، متغير و بالا و پائين ميرود. در دوراني که شرايط اقتصادي براي اکثريت افراد جامعه سخت و ميزان بيکاري بالا به طوري که در هر خانوادهاي حداقل دو نفر بيکار وجود دارد، و نيز نبود آزاديهاي اجتماعي و نبود مراکز تفريحي و شادي و شادماني براي جوانان و نوجوانان و کودکان-در اثر کمبود اين گونه مراکز در خرمدره به جاي سه هزار هفت هزار کودک براي ديدن "خاله شادونه" هجوم ميبرند که نتيجهاش حداقل کشته شدن سه کودک که گناهشان شرکت در شادي بود- و در نهايت سرکوب افسار گسيخته، سبب شده که جامعه مواجه با آمار بالاي ناراحتيهاي روحي شده و در نتيجه آمار خودکشي و قتلهاي غير دولتي نيز بالا رود و ميزان مراجعه به دکتر بيشتر شود – چرا که افسردگي موجب رشد ناراحتيهاي روحي و در نتيجه بالا رفتن بيماريهاي جسمي ميشود. شايد بهترين مثال در اين رابطه وضعيت زنان باشد، که بخاطر سرکوب سيستماتيک آنها-نداشتن استقلال اقتصادي، فرهنگ مردسالاري، افکار سنتي برعليه آنها اضافه بر سرکوبهاي اجتماعي- ساليان گذشته، با آمار بالاي خودکشي آنها روبرو هستيم. خودکشي تنها نوک کوه يخ ناراحتي روحي در ميان زنان را نشان ميدهد. بچههاي خياباني يکي ديگر از پديدههايي است که آن هم کوه يخ اختلالات اجتماعي از پس سرکوب اقتصادي، سياسي و اجتماعي ميباشد. سرکوبي که تاثير مستقيم آن به شکل فشار شديد روحي روي بچهها و فرار آنها از خانه که ميبايست مامن آنها ميبود، شده است!
به نظر ميرسد در اين شرايط اعتراض به سمت خشونت افقي منحرف ميشود، رو به خود و دروني ميشود. در خانواده؛ پدر و مادر عليه همديگر، فرزندان با پدران و مادران. در جامعه مسافر با مسافر، مسافر با راننده، به طور کلي هر شهروند با کوچکترين برخورد شهروند ديگر، صبر و شکيبايي خود را از دست داده با تمام توان تا آخرين نفس به مقابله با هم ميپردازند تا در نهايت يکي از پاي در آيد. حال اگر با شخصی درگير نشود به سراغ خودش ميرود و دست به خودکشي ميزند، که ميتوان گفت عملي اعتراضي به شرايط پيش آمده است و در عين حال خشونت عليه خود ميباشد، که تنها يکي از عوارض بحران اقتصادي، اجتماعي، سياسي موجود است. رشد ياس، نااميدي و بيانگيزگي از تاثيرات اين شرايط سرکوب ميباشند که در پروسهاي تبديل به نيروي خشم در فرد ميشوند و ممکن است فرد را به استفاده از خشونت سوق دهند. عصبانيت، از کوره در رفتن، بد دهني کردن با اطرافيان و به زمين و زمان بد و بيراه گفتن همه نتيجه ناراحتي روحي هستند که از پس ياس و نا اميدي که خود محصول اتفاق و يا شرايط است، از فرد سر ميزنند.
افراد جامعه از آنجا که براي حل معضلاتشان، زورشان به بالا دستي خود نميرسد، و قادر نيستند علت بدبختيشان را در سيستم سرمايه ببينند، و نداشتن راهکار، فشاري را که احساس ميکنند بر سر نزديکترينشان خالي ميکنند. اين ناتواني در تغيير شرايط به شکل خشونت افقي يعني خالي کردن فشار روي کناردستي خود را بروز ميدهد! مانند رشد پديدههاي، همسرکشي، بچهکشي، خودکشي، کشتن افراد درگير. به اين معنا که وقتي افراد يک جامعه امکان و حق اعتراض به بالا را ندارند، به جان خود يا به جان يکديگر ميافتند. خشم انباشته منجر به بروز خشونت ميشود، انباشت خشم و نياز به بيرون ريختن اين خشم توسط خالي کردن خود با ريختن آن بر ديگري باعث رشد خشونت ميشود.
ولي خشونت افقي خود را تنها در کشتار فرد کنار دستي نشان نميدهد، چرا که اعمال خشونت تنها فيزيکي نيست. ترور شخصيت، تحقير و ايجاد تنفر نسبت به اشخاص ديگر، اعمال خشونت را بالا ميبرند.خشونتي را که در سايتها و وبلاگها و به طور کلي در شبکه اينترنت در نوشتهها، موج ميزند نميتوان از خشونتي که در جامعه جريان دارد، جدا کرد. نميتوان اين خشونت را که بوسيله واژهها بر قلب خواننده فرو ميرود، به عنوان پديدهاي در خود بررسي کرد. تنها با بررسي آن در تصوير بزرگتري که همان جامعه است، ميتوان درک کرد که اين خشونت نيز در امتداد خشونت حاکم بر جامعه است. که مردم از آن رنج ميبرند. در نتيجهي اين عوامل، خشونت در جامعه سير صعودي يافته است. بالا رفتن آمار آدم کشي در درگيريهاي سادهاي که ميتوانند با يک بحث و گفتگوي ساده به پايان برسند، تنها نوک کوه يخي از خشونتهاي افقي هستند.
مردمي که حقوق انساني خود را نميشناسند و حقشان پايمال شده، و همچنان براي ابتداييترين حقوقشان که داشتن يک شغل شرافتمندانه است، دست و پنجه نرم ميکنند. چنين شرايطي باعث ميشود که انسانها مدام فشاري را تحمل کنند و به طور ناخودآگاه از هر امکاني براي بيرون ريختن اين فشار استفاده کنند. يکي از راههاي بيرون ريختن فشارهاي دروني براي تحصيلکردگان قشر متوسط جامعه، که موقعيت با ثباتي در جامعه ندارند، نگارش است. و با رشد تکنولوژي اينترنت و سهولت ارتباطات، اين بيرون ريختنها در عين حال که ممکن است براي برخي آرامبخش باشد، ميتواند براي برخي ديگر تاثير معکوس داشته باشد. يعني بر فشاري که تحمل ميکنند بيافزايد، چرا که با خواندن يعني شريک عاطفي شدن فشاري که ديگران احساس ميکنند، ميزان فشار خودشان بالا میرود. واژههايي مملو از تنفر، واژههايي که تنفر خواننده را نسبت به فرد و يا گروهي برانگيزد – واژههايي که ريشه در التهاب شديد رواني فرد دارند و خواننده را نيز دچار بيماري ميکنند. رواج بياعتمادي، ايجاد تشويش و تبليغ يک سوي نگرياي که منجر به وسواس اجتماعي ميشود.
شرايط اجتماعي حاکم بر جامعه تاثير مستقيم بر رفتار و کردار افراد جامعه دارد. در اوايل انقلاب، اگر دو نفر با هم تصادف ميکردند به راحتي و دوستانه از هم جدا ميشدند. اما در دوران جنگ و سرکوب تنه زدن ناآگاهانه يک نفر باعث چاقوکشي و مرگ ميشود! در شرايط اجتماعي، سياسي متفاوت مردم رفتار متفاوتي از خود بروز ميدهند و اين به معناي ذات بد آنها نيست، به اين معناست که در دورانهاي متفاوت ارزشهاي متفاوتي رشد ميکنند. فردي که خود شخصا" دست به اعمال قصاص ميزند و پاي پسر بچهاي را به جاي پاي برادرش در ملاء عام، قطع و از آن عکس ميگيرد، نمونهاي از جذب فرهنگ حاکم بر جامعه در بين مردم است1.
ادبيات تحقير، توهين، ترور شخصيت و نوشتههاي پر از تنفر چنان عادي شدهاند که نه نويسندگان آنها و نه خوانندگان و نه کاربران سايتها متوجه آنها شده و اعتراضي به نوشتن و پخش و خواندن آنها ندارند. و اگر کسي هم اعتراضي کند با تعجب ميپرسند فحشي در آن نيست و يا واژهها مهم نيستند، مهم اين است که چه کسي آنرا بيان ميکند! واقعيت اين است که حساسيتها ميتوانند به مرور کم شده و چشم انسان به خواندن واژههايي عادت کند، که زماني بکار بردنشان غيرقابل قبول بود.
1- در تاریخ 30/05/1390 در يكي از روستاهاي دهدشت كهگيلويه و بوير احمد پاي نوجوانی را وسط روستا با يك ساطور قطع مي كنند زیرا پاي يكي از اهالي قبيله مقابل تير خورده و در اثر در نياوردن گلوله، پاي آن شخص عفونت كرده و در نهايت قطع مي شود، سه برادر و يك پسر عموي آن شخص با هدف انتقام جويي، و در اصل قصاص، دست به قطع پاي اين كودك زده اند.
نظرات شما عزیزان: