چگونگی تامين معاش
وبلاگ آموختن:انسانها براي اين که بتوانند زنده بمانند و بقاي خود را حفظ کنند، بايد غذا بخورند، بياشامند، مسکن و بهداشت داشته باشند. براي تامين اين نيازها لازم است در شرايط امروز يا مستقيما" خود توليدکننده باشند و يا اين که صاحب يا مالک کالايي باشند. کليهي جوامع تاکنوني به صورت "جامعههاي طبقاتي" نمود ظاهري و عيني دارد. بدين معني که افراد يک جامعه بسته به اين که چه رابطهاي با توليد مايحتاج زندگي دارند دسته بندي ميشوند. در جوامع طبقاتي امروزي دو طبقهي اصلي و طبقات بينابيني(کشاورزان و مغازهداران جزء ) وجود دارد. طبقات بيانبيني مورد بحث ما نيستند. اين دو طبقه اصلي يکي نيروي کار ميخرد(سرمايهدار) و ديگري نيروي کار ميفروشد(کارگر). حال ببينيم که دو طبقهي کارگر (کار) و سرمايهدار(سرمايه) چگونه نيازهاي خود را تامين ميکنند.
کارگر به بازار کار که محل خريد و فروش کالاي نيروي کار است ميرود و کالاي خود را اگر خريداري داشته باشد به مبلغي ميفروشد که مزد يا دستمزد نام دارد. خريدار نيروي کار اين کارگر را بنا به ميل خود در مکان مورد نظر به کار ميگيرد و به او ميقبولاند که تو در ازاي مبلغي مثلا" 15 هزار تومان موظف هستيد که تمام روز را (حداقل 8 ساعت) براي من کار کنيد.
کارگر در روند توليد کالا شرکت و نقش اصلي را ايفا ميکند اما هرچه توليد ميکند، متعلق به او نيست بلکه متعلق به غير(سرمايهدار) است. به بيان ديگر او توليدکننده است اما مالک کالاي توليدي نيست. پس براي اين که زنده بماند چه چيزي در اختيار دارد که با آن نياز خود را تامين کند؟ او هيچ چيزي ندارد به غير از نيروي بازوان و مغزش. نيروي بازوان و مغز او کالاي اوست. او مالک کالاي نيروي کار خود است. به بيان ديگر نيروي کار يک کالاست مانند گندمي که کشاورز توليد کرده است. کشاورز گندمش را ميفروشد تا خريد کند، کارگر نيروي کارش را ميفروشد تا خريد کند. کشاورز و کارگر با فروش کالايشان، پولي به دست ميآورند و با آن پول، مايحتاج خود و خانواده را تامين ميکنند تا زنده بمانند.
کارگر به بازار خريد و فروش کالا رفته، و چون خريداري براي کالايش پيدا کرده است، آن را به فروش ميرساند. نتيجه اينکه، کارگر در رابطهي گردش ساده کالا (C-M-C يا کالا-پول-کالا) يعني فروختن به خاطر خريدن، قرار ميگيرد. اين رابطهي گردش کالا، رابطهاي براي تهيه ارزشهاي مصرفي است. يعني با هدف تهيه امرار معاش صورت ميگيرد. و از زماني که انسانها در يک مکان ساکن شدند تا کنون اين رابطه وجود داشته و وجود خواهد داشت. حال ببينيم که سرمايهدار چه دارد؟
سرمايهدار نيروي کار خود را نميفروشد. او با پولش کالا ميخرد تا بفروشد. هدف او، فروش کالاهايي است که خريده است. او کالا را ميخرد و با فروش آن، پولي بيشتر از پول اوليه به دست ميآورد و مقداري از آن را جهت امرار معاش و بقيه را انباشت و در چرخه گردش کالاي سرمايهساز يعني (M-C-M يا پول-کالا-پول) خريدن به خاطر فروختن قرار ميدهد. او مالک کالاست. کالاهايي که او در اختيار دارد عبارتند از وسيلههاي توليد، مواد خام، نيروي کار، زمين و ساختمان. که مجموعا" به آن سرمايه (C) ميگويند. اين سرمايه خود به دو قسمت اصلي تبديل ميشود. قسمت يکم آن شامل وسيلههاي توليد، مواد خام، زمين و ساختمان است. که اصطلاحا" آن را به عنوان "سرمايهي ثابت"(c) به کار ميبرند و قسمت دوم آن مقدار پولي(کالايي) است که سرمايهدار جهت خريد کالاي نيروي کار به عنوان دستمزد به کارگران ميپردازد. اين مبلغ پول را اصطلاحا" "سرمايهي متغير"(v) ميگويند. در نتيجه سرمايه برابر است با مجموع سرمايه ثابت و سرمايه متغير. (C=c+v)
حال سرمايهدار با خريد کليهي کالاهايش، شروع به توليد کالاي مورد نظرش مينمايد. او ميفهمد که منشاء سود و درآمدش کجاست. زماني که کالاي توليد شده از خط توليد خارج شد، قيمت آن را تعيين ميکند. مبلغي را که بابت مواد خام اوليه، استهلاک وسايل توليد، برق، آب، گاز، حمل و نقل، استهلاک ساختمان و دستمزد کارگران و ... را محاسبه و با افزايش مبلغ ديگري به آن به عنوان سود، قيمت کالايش را تعيين ميکند. که اصطلاحا" ميگويند که قيمت کالايشان برابر است با هزينهي توليد. در صورتي که سودي که به دست ميآورد جزء هزينه توليد نيست. حال ببينيم منشاء اين سود از کجاست؟
سرمايهدار پولي را که بابت خريد مواد خام، برق، آب، گاز، حمل و نقل، استهلاک وسايل توليد و ساختمان را پرداخت کرده است عينا" و به تدريج به قيمت کالاي توليدش ميافزايد. به عبارت ديگر او پولي را که به عنوان سرمايهي ثابت هزينه کرده است، عينا" دوباره در چرخه توليد به دست ميآورد. پس اين سود ناشي از سرمايهي ثابت نيست.
سرمايهدار به خوبي آگاه است و ميداند که کارگر غير از نيروي کارش هيچ کالايي ندارد که بفروشد و با پول حاصل از آن امرار معاش خود و خانواده را تامين کند. بنابراين در بازار خريد و فروش کالاي نيروي کار، دست برتر را دارد و نيز آگاه است که حداقل پول لازم براي امرار معاش يک خانواده کارگري که بتواند زنده بماند و توليد مثل کند چقدر است. به عبارت ديگر او حداقل دستمزد براي زنده ماندن در سطح جامعه را در اختيار دارد. او هميشه مبلغي کمتر از اين حداقل دستمزد که در سطح جامعه رايج است به کارگر مي پردازد و به او ميگويد که در ازاي آن بايد 8 ساعت کار در روز را برايم انجام دهيد.
او ميداند که کار کارگر ارزش دارد و بدون کار کارگران، ابزار و وسيلههاي توليدياش آهنپارهاي بيش نيستند. کار کارگر به دو قسمت-لزوما" نامساوي و يا گاهي مساوي- تقسيم ميشود: يکم؛ ساعاتي از کار روزانه است که هميشه کمتر از کل کار روزانه است و معادل يا همارز با دستمزدي است که سرمايهدار به کارگر ميدهد. که آن را اصطلاحا" "کار لازم" ميگويند. و باقيماندهي ساعات کار روزانه را که کارگر بدون دريافت هرگونه معادل و يا همارزي، براي سرمايهدار، کار ميکند. به عبارت ديگر اين ساعات کار به صورت مفت و مجاني بدون دريافت حتا يک ريال، در اختيار خريدار نيروي کار، قرار ميگيرد. اين ساعات کار بدون معادل و مفت و مجاني را اصطلاحا" "کار اضافي" ميگويند. مثلا" اگر کارگري در ازاي دريافت 15 هزار تومان به عنوان مزد روزانه، 8 ساعت کار در شبانهروز براي سرمايهدار انجام دهد، 4 ساعت آن کار لازم و 4 ساعت ديگر آن کار اضافي است. 4 ساعت کار لازم کارگر به جاي دستمزدي است که از سرمايهدار ميگيرد و 4 ساعت کار اضافي کارگر که مفت و مجاني است و مالک آن غير از خود اوست، منشاء سود آقاي سرمايهدار ميشود. که اصطلاحا" آن را "ارزش اضافي" ميگويند.
اگر سرمايهدار توان اين را داشته باشد- معمولا" دارد و آن انجام اضافهکاري است در مقابل مبلغ ناچيزي پول- که ساعات کار روزانه را بيشتر کند. يعني ساعت کار 8 ساعته را به 12 ساعت در شبانه روز تبديل کند، در آن صورت مقدار ساعات کار اضافي بيشتر به دست ميآورد. اين ارزش اضافييي که بدين طريق به دست ميآيد، "ارزش اضافي مطلق" نام دارد. اما اگر در اثر مبارزات کارگري نتوان ساعات کار روزانه را زياد کرد، سرمايهدار فکر ديگري را براي بالا بردن ارزش اضافي به کار ميبرد. آن انديشه اين است که به سراغ وسايل توليد خود ميرود و آنها را بروز ميکند تا با سرعت بيشتري، کار کنند و در نتيجه کالاي بيشتري توليد نمايد. در اين صورت، مدت زمان کار لازم کارگر که معادل دستمزد است، کاهش مييابد و مدت زمان کار اضافي کارگر، افزايش مييابد. در نتيجه ارزش اضافي حاصله را " ارزش اضافي نسبي" ميگويند. يعني نسبت کار اضافي به کار لازم.
حال اگر ارزش اضافي به دست آمده را بر حقوق يا دستمزد کارگران تقسيم کنيم و عدد حاصله را در 100 ضرب کنيم "نرخ ارزش اضافي" يا "نرخ استثمار" برحسب درصد به دست ميآيد. براي محاسبه نرخ ارزش اضافي يا درجه استثمار هم ميتوانيم ساعات کار اضافي کارگر را بر ساعات کار لازم تقسيم کنيم و عدد حاصله را در 100 ضرب کنيم، نرخ ارزش اضافي يا درجه استثمار به دست ميآيد. مثلا" اگر کار لازم 6 ساعت و کار اضافي هم 2 ساعت باشد، نرخ ارزش اضافي بيش از 33% است. و يا اگر کار لازم 2 ساعت و کار اضافي 6 ساعت باشد، شش را بر دو تقسيم ميکنيم عدد 3 به دست ميآيد و اگر آن را در 100 ضرب کنيم، نرخ ارزش اضافي 300% خواهد بود.
و يا اين که کارگر در مقابل مزد 15 هزار توماني روزانه، ارزشي برابر با 45 هزار تومان توليد ميکند. اگر 15 هزار تومان را از 45 هزار تومان کم کنيم، مبلغ 30 هزار تومان است باقي ميماند. و نيز اگر 20 هزار تومان را هزينه توليد در نظر بگيريم و از مبلغ فوق کم کنيم، 10 هزار تومان ارزش اضافي توليدي هر کارگر به دست ميآيد. براي محاسبه نرخ ارزش اضافي در اين حالت، 10 هزار تومان را بر 15 هزار تومان تقسيم ميکنيم، و عدد حاصل را در 100 ضرب کنيم، نرخ ارزش اضافي برابر با 66% به دست خواهد آمد. اين است منشاء سودي که مفت و مجاني به دست آمده است. اين است مفهوم استثمار انسان از انسان در قرن بيستويکم. استثمار در جوامع امروزي پنهان است بايد آن را شناخت. در جوامع بردهداري و فئودالي استثمار عريان بود. در جوامع بردهداري برده به خاطر کارش علنا" خريد و فروش ميشد. و در جوامع فئودالي رعيت با انجام بيگاري علني و اجباري، کارش را فئودال مالک ميشد.
و در پايان اگر ارزش اضافي را بر مجموع سرمايه ثابت و سرمايه متغير تقسيم کنيم نرخ سود به دست ميآيد. کاهش نرخ سود، عامل اصلي در ايجاد بحرانهاي اقتصادي ادواري است.
نظرات شما عزیزان: