آن که رفت
روي شيشهها
شب است و
برف.
امتدادِ درخششِ ريلها در دلِ تاريکي
جداييهاي پايدار را به ياد ميآورد.
در سالنِ درجه سه ايستگاه
دخترکي خردسال
با پاهايي برهنه
و چارقدي سياه
به خواب ميرود.
من، پَرسه ميزنم ...
شب
و برف
روي پنجرههاست.
در سالن ترانهاي ميخوانند.
اين محبوبترين ترانهي برادري بود که رفت.
محبوبترين ترانه ...
محبوبترين ...
محبوب ...
به چشمهايم نگاه نکنيد برادران
گريه از درونم ميجوشد ...
امتدادِ درخششِ ريلها در دلِ تاريکي
جداييهاي پايدار را به ياد ميآورد.
در سالنِ درجه سه ايستگاه
دخترکي خردسال
با پاهايي برهنه
و چارقدي سياه
به خواب ميرود.
من، پَرسه ميزنم ...
شب
و برف
روي پنجرههاست.
در سالن ترانهاي ميخوانند!...
1933
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص114 نشر دنياي نو، 1383
نظرات شما عزیزان: