تکامل انسان>14
روشنگری
يادبگير، ساده‌ترين چيزها را براي آنان كه بخواهند يادبگيرند هرگز دير نيست

دلايل ديرين‌شناسي در باره به وجود آمدن انسان

مرحله دوم انسان هاي اوليه

2- نسان هاي هموساپينسانسان هموساپينس

       در حدود 40 هزار سال پيش گروهي از اجداد انسان امروزي از زيست‌بوم اصلي‌شان كه افريقا بود كوچ كردند و راهي سرزميني جديد يعني اروپا شدند. وقتي كه نخستين گروه از اجداد انسان امروزي وارد اروپا شدند، نئاندرتال‌ها در اين سرزمين به خوبي جا افتاده بودند. اجداد تازه وارد ما بر خلاف نئاندرتال‌ها با محيط زيست اروپا هيچ آشنايي نداشتند و بايد بر اين مشكل فائق مي‌آمدند. اما آن‌ها در مقايسه با نئاندرتال‌ها اين امتياز را داشتند كه به تجربه آموخته بودند كه چگونه به سرعت خود را با تغيير شرايط سازگار كنند  و اين كار را با ابتكار و ابداع انجام مي‌دادند.

 نئاندرتال‌ها در محيط اصلي خود يعني اروپا به راحتي زندگي مي‌كردند و آن وقت افراد بيگانه‌اي از راه رسيدند و براي سكونت در اين سرزمين به تلاش پرداختند. اين افراد تازه وارد اجداد ما بودند. بايد فرهنگ پيشرفته‌تري مي‌داشتند تا بتوانند نئاندرتال‌ها را از زيست بوم خودشان برانند و خود جاي آن‌ها را بگيرند. از بخت بد نئاندرتال‌ها، هنگامي كه اولين گروه از اجداد ما وارد اروپا شدند، آب و هواي اين سرزمين بسيار متغير شده بود. در عصر يخبندان تغييري پديد آمده بود به اين معني كه دوره به دوره، هواي بسيار سرد، رو به گرمي مي‌گذاشت و بعد سرماي بسيار شديد بر مي‌گشت. در واقع ما هنوز در عصر يخبندان زندگي مي‌كنيم ولي البته در يكي از همين دوره‌هاي گرمتر، وقتي كه اولين گروه از اجداد ما وارد اروپا شدند،لايه‌هاي يخ رو به ذوب شدن نگذاشته بود و بر وسعت آن‌ها افزوده مي‌شد. تجربه‌اي كه آن‌ها در زندگي در اروپا پيدا كردند اين بود كه، آب و هواي اين سرزمين بعد از مدتي شديدا" تغيير مي‌كند و از يك دوره‌ي بسيار گرم وارد يك دوره‌ي بسيار سرد مي‌شود و بلعكس. هر دوره يك هزار تا دو هزار سال طول مي‌كشد و باز هوا تغيير مي‌كند.

     بنابراين وقتي كه اجداد انسان امروزي وارد اروپا شدند، اين سرزمين يكي از اين دوره‌هاي بسيار متغير را مي‌گذراند. نئاندرتال‌ها قبلا" اين تغييرات جوي را پشت سر گذاشته بودند. البته شايد به اين ترتيب كه در بسياري از نقاط بكلي از بين رفته بودند و گروه‌هايي از آن‌ها در محل‌هاي كوچك پراكنده، از سرماي شديد جان به در برده بودند و در دوره‌ي گرم بر جمعيت آن‌ها افزوده شده بود. اما در حدود 40 هزار سال پيش ناگهان كساني وارد اروپا شدند كه احتمالا"در ابتكار و ابداع تا اندازه‌اي بر نئاندرتال‌ها پيشي داشتند و براي مقابله با تغيير وضع جوي مي‌توانستند با سرعت بيشتري خود را آماده كنند.

     حال ببينيم كه چه ابتكارها و ابداعاتي موجب شد كه اجداد بلافصل انسان امروزي كه با نام علمي "هموساپينس" يا انسان متحول شناخته مي‌شوند از نئاندرتال‌ها كه خويشاوند دور آن‌ها بودند پيشي بگيرند. پرفسور"آيلود" در اين باره مي‌گويد: از اين بابت با اطمينان نمي‌توان به يك ابتكار يا ابداع معين اشاره كرد. من شخصا" اين طور فكر مي‌كنم كه آن‌ها آمادگي سازگاري با محيط جديد را داشتند. توده‌هاي يخ همه جا را فرا نگرفته بود اما به هر حال آن‌قدر به محل زندگي تازه واردان نزديك بود، كه موجب سرماي شديد بشود براي اينكه تازه واردان بتوانند در چنين شرايط سختي زندگي كنند، ناگزير بودند كه خودشان را گرم نگه دارند. به احتمال زياد آنها قبلا"روش‌هايي براي در حفاظ نگه‌داشتن بدن خود ياد گرفته بودند. در عين حال من مطمئنم كه اين تنها دليل سازگاري آن‌ها با محيط تازه نبود. بايد اين واقعيت را هم در نظر داشت كه آن‌ها در مقايسه با نئاندرتال‌ها، ابزار‌هاي كار‌آمدتري داشتند و حتي بعضي از اين ابزارها را از استخوان درست مي‌كردند. مي‌توان گفت كه آن‌ها در ابداع ابزار‌هاي مناسب، براي كاربرد‌هاي معين، استعداد و مهارت قابل ملاحظه‌اي داشتند. اين دوره يعني 30 تا 40 هزار سال پيش، احتمالا" زماني بود كه انسان استفاده از تير و كمان، فلاخن و نيزه را آغاز كرده بود. اما تحولات و تغييرات، خيلي وسيع‌تر بود و به استفاده از وسايل بهتر، در شكار يا تهيه‌ي پوشاك از پوست جانوران، محدود نمي‌شد.

     اين‌طور به نظر مي‌آيد كه در اين دوره چيزي كه با نام ذهن يا روح مي‌شناسيم، در انسان نمود پيدا كرد. من فكر مي‌كنم كه بيشتر باستان شناسان با اين نظر موافق باشند كه حدود 34 هزار سال پيش در حيات انسان انقلابي روي داد. يك انقلاب رفتاري. در اين دوره هنر بوجود مي‌آيد چه به صورت نقاشي بر ديوار غارها، كه مبين توجه به اين اصل در نقاشي است كه بتوان با كشيدن خط‌هايي بر يك سطح، حالت حجم را نشان داد و چه به صورت پيكر تراشي، كه در اين مورد مبين توجه به خاصيت شكل پذيري، بعضي مواد است. مثل عاج ماموت شاخ گوزن يا استخوان، به اين معني كه ميتوان با تراشيدن، اين مواد را به شكل مورد نظر در آورد. از نمونه‌ي هنر پيكرتراشي آن دوره  تعداد زيادي پيكره شير و ساير جانوران گوشت خوار، در غارهايي در جنوب آلمان پيدا شده است.

     برداشت من اين است كه هماهنگ كردن برنامه‌ي زندگي براساس تغييرات محيطي و فصلي، با دقت بيشتر، بستگي به دريافتي بسيار دقيق‌تر و سنجيده‌تر از مفهوم زمان دارد.در اين بحث موضوع سازگاري نئاندرتال‌ها با محيط زيست شان مطرح نيست. در مورد آن‌ها توجه به زمان از اين حد تجاوز نمي‌كرده كه مثلا" مي‌ديدند كه برگ درختان مي‌ريزد و مي‌فهميدند كه بعد از آن هوا سرد مي‌شود و با سرد شدن هوا مي‌دانستند كه ديگر شايد گوزن گيرشان نيايد. چنين تصوري از زمان، كيفيت دقيق و مشخصي ندارد. در حالي كه اين موضوع خيلي مهم است. اين كه انسان‌هاي آن دوره زمان را طوري درك كرده باشند كه بتوانند آن را تقسيم كنند. به روز، ماه، سال يا پاره‌هاي ديگر. همين برداشت از زمان است كه به انسان ها اين امكان را مي داده كه بطوري دقيق و مشخص تغييرات و تحولات محيط زيست خود را پيش بيني كنند. به نظر من آنچه مسلم است اين است كه توانايي‌هايي از اين قبيل بود كه انسان‌هاي آن دوره را در رقابت با نئاندرتال‌ها برتري داد. در واقع نئاندرتال‌ها زندگي‌شان اين طور مي‌گذشت كه تمام مدت روز كه هوا روشن بود در جستجوي مايحتاج خود به اين طرف و آن طرف مي‌دويدند. به احتمال زياد جامعه‌اي كه نئاندرتال‌ها داشتند، شيوه‌ي زندگي شان اين بود كه از جا برخيزند و در اطراف بگردند، ببينند كه چيزي گيرشان مي‌آيد و آن را به مسكن شان بياورند و بخورند.

     به اين ترتيب وقتي كه آن‌ها با نوعي از انسان در رقابت قرار بگيرند كه همواره آواز بخواند، به‌رقصد و زندگيش نظم و برنامه داشته باشد. بديهي است كه در اين رقابت شكست مي‌خورند. مسلما"اجداد انسان امروزي در تنازع بقاء توانستند بر نئاندرتال‌ها چيرگي پيدا كنند. اما در واقع هدف‌شان اين نبود كه آن‌ها را بطور كلي از بين ببرند. ما در ميان يافته‌هاي باستان شناسي چيزي نداريم كه حاكي از نبرد تن به تن انسان‌هاي "همو‌ساپينس" و نئاندرتال‌ها باشد. آن‌چه احتمالا" روي داده است، اين بوده كه انسان‌هاي "همو‌ساپينس" يعني اجداد انسان‌هاي امروزي به اروپا كوچ كردند، آن‌ها كاردان‌تر بودند، جمعيت شان بيشتر بود و مي‌توانستند كه از منابع غذايي به نحو موثرتري استفاده كنند. به اين ترتيب نئاندرتال‌هاي بيچاره را به تدريج به عقب برانند. نئاندرتال‌ها مجبور شدند كه به نقاط پرت و دور افتاده كه براي زندگي چندان مناسب نبود پناه ببرند و احتمالا" نئاندرتال‌ها در موقعيتي قرارگرفتند كه نتوانستند با سرعت لازم توليد مثل كنند و جمعيت‌شان رو به كاهش و نابودي گذاشت.

     در حدود 30 هزار سال پيش نئاندرتال‌ها هنوز وجود داشتند اما در 25 هزار سال پيش به كلي از ميان رفتند. من فكر مي‌كنم كه بد شانسي نئاندرتال‌ها از اين لحاظ بود كه اجداد انسان امروزي زماني وارد اروپا شدند كه تغييرات جوي در اين سرزمين بسيار شديد بود. مجموعه‌ي اين عوامل به نابودي آن‌ها منجر شد. اما اگر اوضاع براي آن‌ها كمي مساعدتر بود، شايد همين امروز هم نئاندرتال‌ها وجود مي‌داشتند. حالا بياييد تصور كنيد كه نئاندرتال‌ها بجا مي‌ماندند و اجداد انسان امروزي از بين مي‌رفتند. اگر چنين اتفاقي مي‌افتاد، به نظر من هيچ دليلي ندارد،كه فكركنيم نئاندرتال‌ها در صورتي كه مجال پيدا مي‌كردند، باز هم نمي‌توانستند در سير تكامل پيش بروند و همان كارهايي را بكنند كه ما كرديم و به همين جايي برسند كه ما رسيديم.

 

 به اين ترتيب فكر اين كه نئاندرتال‌ها كه اين قدر شبيه ما انسان‌هاي امروزي بودند و تا همين 30 هزار سال پيش  در اروپا زندگي مي‌كردند، ديگر در ميان ما وجود ندارند خيلي دردناك و رقت انگيز است. بله. چون ما داريم در دوره‌اي حرف مي‌زنيم كه از 1500 نسل تجاوز نمي‌كند و اين مدت از لحاظ دوره‌هاي زمين شناسي انگار همين ديروز بود.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط امید
آخرین مطالب