شيوه زندگي انسانهاي اوليه
بسياري از نئاندرتالها در غارها زندگي ميكردند كه آنها را از سرماي دورهي يخبندان حفظ ميكرد. استخوانهاي خرسها و شيرها و كفتارهاي غار، همه جا با استخوانهاي فسيل شدهي نئاندرتالها همراه است. بقاياي حيوانات ديگر، از آن جمله ماموتها و كرگدنها وسعت دامنهي شكار آنها را نشان ميدهد. دستههاي اوليهي انسان به طور عمده با جمع كردن ميوهها و ريشههاي گياهان و به دام انداختن حيوانات كوچك زندگي ميكردند.
اغلب حيوانات بزرگ را دستهجمعي شكار ميكردند و حيوانات جوان، بيدفاع و فرتوت و مريض را كه در گودالها و يا باتلاقها افتاده بودند ميكشتند و لاشهها را نيز ميخوردند.
هنگامي كه نئاندرتالها حيواني را ميكشتند، براي كندن پوست آن از ابزارهاي سنگي استفاده ميكردند و گوشت را از استخوان جدا ميكردند و استخوانها و جمجمه را ميشكستند تا مغز مغذي آن را بخورند. گوشت را هم خام و هم كباب كرده ميخوردند. احتمال زياد دارد كه نئاندرتالها پوست حيوانات را براي پوشاندن بدن خود و خوابيدن روي آن بكار ميبردند.
اقتصاد مبتني بر شكار و جمعآوردني خوردنيهاي گياهي انسانهاي اوليه، با پيشرفت فني و سازماني، در آن تقسيم كار به وجود آمد و شكارچيان مجرب رهبري دستههاي انسانهاي اوليه را به عهده گرفتند. اگر چه نئاندرتالهاي اروپايي با زندگي سازش كرده بودند، اما در شرايط سخت يخبندان و امراض، جريان تنازع بقا، عمر آنها را كوتاه ميكرده است.
"داستان اين كه انسان اوليه تمام مايحتاج خود را مانند تحفهاي به رايگان از طبيعت دريافت ميكرده افسانهي ابلهانهاي بيش نيست... قبل از عصر ما عصر طلايي وجود نداشته است؛ انسان اوليه در زير بار زندگي در برابر مشكلات مبارزه با طبيعت مطلقا" خرد ميشد."
نئاندرتالها ابزارهاي سنگي را نسبت به دورههاي ماقبل خود متنوعتر ميساختند. ابزارها اغلب در كنار استخوانهاي شكسته حيوانات يافت شده است. و در مجاورت آنها آثار آتش و استخوانهاي انسان نيز ديده ميشود.
" بقاياي وسايل كار در گذشته براي تحقيق در اشكال اقتصادي منقرض شده اجتماع همان اندازه اهميت دارد كه استخوانهاي فسيل شده براي تعيين انواع حيوانات منقرض شده. براي تشخيص دورههاي مختلف اقتصاد بشر وسايل ساخته شده نيست كه به ما كمك ميكنند، بلكه چگونگي ساختن آنها و وسايلي كه براي ساختن آنها به كار ميرود اهميت دارد."
نه فقط شكار، بلكه مشخصات ديگر زندگي انسانهاي اوليه نيز بود كه موجب تقسيم كار بين زنان و مردان شد. "در ميان خانواده و بعد از رشد بيشتر در ميان قبيله طبعا" تقسيم كار بر اثر اختلاف جنس و سن به وجود آمد، تقسيمي كه نتيجتا" بر اساس محض فيزيولوژيكي قرار داشت و به علت توسعه اجتماع، و افزايش جمعيت و مخصوصا" به علت منازعات بين قبايل مختلف و تسلط فبيلهاي بر قبيلهي ديگر، دامنه آن وسيعتر ميشد."
دانشمندان زيادي مرحله انسانهاي كرومانيون را در تكامل بشر به عنوان مرحلهاي در نظر ميگيرند كه در آن درك اوليه و خيالي بشر از قواي طبيعت و پس از آن از نيروهاي اجتماعي شروع شد مانند تصورات مربوط به شكار، سحر و جادو كه بعدا" به صورت مذهب در آمد. يكي از فرزانگان قرن نوزده ميگويد:" اما مذهب كلا" چيزي جز انعكاس خيالي نيروهاي خارجي در مغز انسان نيست، نيروهايي كه زندگي روزانهاش را در اختيار دارد. در اين انعكاس قواي زميني شكل قواي ماوراءالطبيعه را به خود ميگيرد. در آغاز تاريخ همين قواي طبيعي بود كه بدين ترتيب در مغز انسان منعكس شد اما در جريان تكامل بيشتر در ميان مردمان مختلف به صور گوناگون و متنوع در آمد. ... اما خيلي پيش نبود كه همراه قواي طبيعي نيروهاي اجتماعي نيز شروع به فعاليت كرد. ..."
نظرات شما عزیزان: