به مناسبت 14 مارس 1391
روشنگری
يادبگير، ساده‌ترين چيزها را براي آنان كه بخواهند يادبگيرند هرگز دير نيست

به مناسبت 14 مارس

"قامت بشريت با از دست دادن يک سر، و بزرگ‌ترين سر زمان ما، کوتاه‌تر شد."

فردريک انگلس يار وفادار، هم‌رزم و دوست چهل ساله‌ کارل مارکس، خبر مرگ او را اين‌گونه انتشار داد: "قامت بشريت با از دست دادن يک سر، و بزرگ‌ترين سر زمان ما، کوتاه‌تر شد."

130 سال پيش، روز 17 مارس 1883 انگلس نوشت:" 14 مارس يک ربع  به ساعت سه بعدازظهر بزرگ‌ترين انديشمند روزگار ما از انديشيدن باز ايستاد. فقط دو دقيقه او را تنها گذاشته بوديم. همين که به اتاق آمديم ديديم که آرام روي صندلي خوابيده است اما اين بار براي هميشه. مرگ اين انسان، براي پرولتارياي رزمنده اروپا و آمريکا و براي تاريخ علوم، ضايعه‌اي بود که آن را نمي‌توان سنجيد. همان‌طور که داروين قانون تکامل جهان ارگانيک و موجود زنده را باز نمود. مارکس قانون تکامل تاريخ بشر را باز نموده است."

انگلس نوشت: "مارکس، برتر، دورانديش‌تر، تيزبين‌تر و ژرف‌نگرتر از بقيه‌ي ما بود. مارکس يک نابغه بود؛ ما حداکثر افراد با استعدادي بوديم."

از زمان مرگ مارکس تاکنون رويدادهاي، دو جنگ جهاني، اردوگاه‌هاي قتل، بمب اتمي، احتراق داخلي موتور، تلويزيون، ميکروسکوپ، تلسکوپ‌هاي غول‌پيکر، ماهواره، اينترنت، سفر به ماه و کرات ديگر با رباط‌ها به وجود آمده است. با اين شرايط و اوضاع اقتصادي اجتماعي جامعه‌ي جهاني در آغاز دهه دوم قرن بيست و يک ميلادي به صراحت و روشني تمام نشان مي‌دهد که نقد کارل مارکس از جامعه‌اي سرمايه‌داري امروز نيز با گذشت 130 سال از مرگ او، همچنان معتبر است. نقدي که در آن به صورتي داهيانه مرگ نظام سرمايه‌داري را حتمي مي‌شمارد و جايگزيني آن را با سوسياليسم، به تنها طبقه‌ي تا آخر انقلابي يعني پرولتاريا معرفي مي‌کند. سوسياليسمي که ذاتا" دموکراتيک است زيرا خود کارگران آن را مي‌سازند. اين سوسياليسم ابتدا در دکترين مارکس و دوست بسيار نزديکش انگلس و سپس با دکترين لنين و رزالوکزامبورگ ادامه يافت. در مقابل اين دکترين‌ها، انواع و اقسام سوسياليسم تحريف شده مانند، سوساليسم اردوگاه شرق سرنگون شده در 1990، و سوسيال دموکراسي غرب و ... را مي‌توان نام برد. شوروي و اقمارش در ظاهر سوسياليسم اما در واقعيت و در عمل، سرمايه‌داري دولتي ديوان سالار بودند و همان استثماري که در کشورهاي غربي حاکم بود، در کشور آن‌ها هم بود. سقوط سرمايه‌داري دولتي(شوروري و اروپاي شرقي) براي طبقه کارگر نه تنها جاي سوگواري نيست، بلکه جاي خوشحالي و جشن و شادماني است. زيرا اين کشورها با اعمال خود هميشه بر چشم طبقه کارگر خاک مي‌پاشيد.

مارکس يکي از آن متفکران برجسته جامعه‌ي بشري است که شيوه‌ي نگرش ما را به جهان از بنياد تغيير داد. پايه‌ي علمي بسياري از رشته‌هاي علوم اجتماعي مانند، علوم تربيتي، روان‌شناسي علمي، اقتصاد، جامعه‌شناسي و ... را تغيير بنيادي داد. او بدين لحاظ نه تنها هم رديف افلاطون، ارسطو، کوپرنيک، گاليله، نيوتن، داروين، انيشتين و ديگر بزرگان جامعه‌ي جهاني، بلکه يک سر و گردن از آنان بلندتر است. اين انديشه‌ي سترگ را دريابيد که هيچ انسان سالمي نمي‌تواند آن را ناديده بگيرد: "اين حقيقت ساده، که تاکنون بر اثر فرارويش ايدئولوژي پنهان بود، که بشريت پيش از هر چيز، پيش از آن که به سياست، علم، هنر و دين و جز اين‌ها به پردازد، بايد بخورد، بياشامد، مسکن و پوشاک داشته باشد." از آن اوست.

در بزرگي و شهير بودن مارکس يکي از هم عصرانش او را در بيست و چند سالگي‌اش چنين توصيف مي‌کند: روسو، ولتر، هولباخ، لسينگ، هاينه و هگل را در يک شخص ترکيب کنيد ... و شما دکتر مارکس را مي‌يابيد."

مارکس زندگي خود را وقف امر انقلاب سوسياليستي کرد. درکي از تفکر او براي هر کس که خود را سوسياليست مي‌خواند ضروري است، کسي که آرزو دارد مانند مارکس استثمار، رنج و درد و خشونت ناشي از نظام سرمايه‌داري که او قوانين حرکت آن را کشف کرد، از ميان برود.

کارل مارکس در برابر شعار "همه‌ي انسان‌ها برادرند" گفت: "انسان‌هاي فراواني وجود دارند که او نمي‌خواهد با آنان برادر باشد." بنابراين به جاي اين شعار همراه با دوست‌اش "کارگران همه کشورها متحد شويد!" گذاشت.

افرادي از هم عصران مارکس که او را ديده‌اند: "خود مارکس از آن نوع انسان‌هاي سرشار از انرژي، اراده و اعتقاد تزلزل‌ناپذير بود. چهره‌ي ظاهر‌اش بسيار استثنايي بود. موهاي سرش پر پشت و سياه بود و دست‌هايي پر مو داشت ... گويي براي رهبري مردم زاده شده بود. سخنراني‌اش مختصر، منطق‌اش قانع کننده و مجاب کننده بود. او هرگز سخن سطحي و بي معنا نمي‌گفت؛ هر جمله‌اش حاوي ايده‌اي بود و هر ايده حلقه‌اي ضروري در زنجير استدلال او بود. مارکس هيچ چيز رويايي در باره خود نداشت."

بدون کمک‌هاي منظم انگلس، مارکس‌ها بدون بر جا گذاشتن ردپايي نابود شده بودند. مارکس اين بدهکاري را پس از ارسال جلد نخست کاپيتال به ناشران متذکر مي‌گردد: "بدون تو من قادر به تکميل کتاب نمي‌بودم و به تو اطمينان مي‌دهم که اين دين هميشه چونان باري بر وجدان من سنگيني مي‌کند. من فکر مي‌کنم تو بيشتر به خاطر من، استعدادهاي درخشانت را در کارهاي عادي تلف کردي و ناگزير بودي در همه بدبختي‌هاي کوچک من سهيم شوي."

يک جاسوس پليس که در سال 1852 از منزل مارکس‌ها ديدن کرده اين تصوير از خانواده مارکس را به دست مي‌دهد:"مارکس چونان پدر و همسر، به رغم روحيه‌ي وحشي و بي‌قرارش نجيب‌ترين و ملايم‌ترين انسان‌هاست... هنگامي که وارد اتاق مارکس مي‌شويد دود سيگار و تنباکو چشمان شما را آب مي‌اندازد که براي لحظه‌اي به نظر مي‌رسد که کورمال کورمال در بخاري راه مي‌رويد، اما به تدريج همين که به مه عادت مي‌کنيد، مي‌توانيد از چيزهاي معيني که خودشان را از غبار پيرامون متمايز مي‌کنند. سر در آوريد همه چيز کثيف و غبار گرفته است، طوري که نشستن عادي کاملا" خطرناک است. اين‌جا يک صندلي است که سه پايه بيشتر ندارد، روي صندلي ديگر بچه‌ها بازي آشپزي مي‌کنند. اين صندلي اتفاقا" چهار پايه دارد که روي آن به مهمان تعارف نشستن مي‌کنند. اما پخت و پز بچه‌ها جمع نشده است؛ و اگر شما بر آن بنشينيد دو جفت شلوار را به خطر انداخته‌ايد. اما هيچ يک از اين چيزها مارکس و همسر او را آزار نمي‌دهد. شما به دوستانه‌ترين وجهي پذيرايي مي‌شويد. به شما پيپ و توتون و هر چيز ديگري که اتفاقا" ممکن است باشد تعارف مي‌کنند؛ و آخر سر يک مکالمه‌ي با روح و دوستانه همه کمبودهاي خانگي را جبران و ناراحتي را تحمل‌پذير مي‌کند. سرانجام شما عادت به همراهي مي‌کنيد و آن را جالب و اصيل مي‌يابيد."

در سال1881 همسر مارکس مبتلا به سرطان کبد غيرقابل علاجي بود. خود مارکس مبتلا به برنشيت بود. النور دخترشان آن زمان را اين چنين به خاطر مي‌آورد:"زمان وحشتناکي بود. مادر عزيز ما در اتاق جلويي بزرگ دراز کشيده بود و مور (لقب خانوادگي مارکس) در اتاق کوچک پشتي. و اين دو نفر که به با هم بودن عادت داشتند و اين‌قدر به يکديگر نزديک بودند ديگر نمي‌توانستند حتا در يک اتاق با هم باشند ... من هرگز فراموش نخواهم کرد صبحي را که او احساس مي‌کرد آن‌قدر توانايي دارد که به اتاق مادر برود. سپس آن‌ها دوباره جوان شدند- دختري جوان و پسري عاشق هر دو در آستانه‌ي زندگي نه پيرمردي مفلوک از بيماري و پيرزني در حال مرگ، براي هميشه از يکديگر جدا شدند."

روز 2 دسامبر 1881 همسرش، يني مارکس درگذشت. آن‌ها سه دختر از خودشان باقي گذاشتند: يني، لورا و النور.

اگر قرار است جهاني که در چنگ بحران و رکود اقتصادي و تب جنگ گرفتار است، جهاني که در آن ده‌ها ميليون جوان کره زمين در صف دريافت‌کنندگان اعانه‌ي بيکاري هستند و بيش از يک ميليارد نفر در جهان در گرسنگي به سر مي‌برند تغيير کند، انقلاب سوسياليستي بدين لحاظ، امري اجباري است. ايده‌هاي اين بزرگ‌ترين فرزانه‌ي قرن نوزده، امروز از 130 سال پيش به هنگام‌تراند. سرمايه‌داري از سال 1883 چنگال آهنين خود را بر هر قسمتي از کره‌ي زمين گير انداخته است و دير يا زود، يا به دست خودش از طريق جنگ هسته‌اي، يا به دست طبقه‌ي کارگر، در شرف نابودي است. ميان قدرت کارگران –سوسياليسم- يا نابودي همه‌ي طبقات متخاصم –بربريت يا توحش- جهان بر سر اين دو راهي ايستاده است.

منبع مورد استفاده: ويکي‌پديا و انديشه‌ي انقلابي مارکس؛ آلکس کالينيکوس؛ ترجمه پرويز بابايي، انتشارات آزدمهر، قطره چاپ سوم 1389



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط امید
آخرین مطالب