رابطه كار و سرمايه1
"پس: ماده خام با دگرگون شدن، با شكلگيري توسط كار، مصرف ميشود و ابزار كار هم با مورد استفاده قرار گرفتن در اين فرايند به مصرف ميرسد و فرسوده ميگردد. از سوي ديگر كار هم با مورد استفاده قرار گرفتن و به جريان افتادن مصرف ميشود: مقداري از نيروي عضلاني به مصرف ميرسد و كارگر با اين عمل خسته ميشود و از پاي در ميآيد. اما كار نه تنها مصرف ميشود بلكه در ضمت تثبيت هم ميشود. كار از شكل فعاليت به شكل عين در ميآيد و ماديت پيدا ميكند. كار با تغيير دادن موضوع خود سيماي خود را تغيير ميدهد و از صورت فعاليت زنده به صورت هستي عينيت يافته تغيير مييابد. پايان و هدف اين روند، فرآورده است كه در آن مادهي خام با كار گره خورده، ابزار كار هم از يك امكان صرف به واقعيت، به راهنماي واقعي كار تبديل ميشود يعني در ضمن تاثير مكانيكي يا شيميايياش بر مادهي كار، تا سرحد فرسايش كامل شكل خارجياش به مصرف ميرسد. هر سه لحظهي فرايند، يعني ماده، ابزار و كار به يك نتيجهي خنثا يعني به فرآورده ميرسند. لحظههاي فرايند توليد كه به مصرف رسيده اند تا فرآورده را شكل بدهند همزمان در آن بازآفريني ميشوند. از اينرو تمامي فرايند به صورت مصرف مولد نمودار ميشود. مصرفي كه نه در خلاء پايان ميگيرد، نه در ذهني شدن سادهي شيء؛ مصرفي كه سرانجام آن آفرينش شيئي تازه است. اين مصرف يك مصرف صرف مواد نيست بلكه مصرف خود مصرف است؛ در تعليق مواد، به تعليق خود وجه متمايز دارد كه سرمايه هم اين و هم آن و هم در عين حال نسبت به آنهاست.
... از نظر كار، پنبه اي كه نخ ميشود يا نخ پنبهاي كه پارچه مي شود، يا پارچهاي كه در چاپ و رنگرزي به كار ميرود فقط به عنوان پنبه، نخ، و پارچه مطرحاند. اين فراوردههاي سادهي كار، كار عينيت يافته، عامل ايجاد هيچ فرايندي نيستند، اشياء يا مواد خام سادهاي هستند كه خواص طبيعي معيني دارند. اين كه اينها از كجا آمده اند اهميتي ندارد؛ اين ها مادهاي براي كارند، سرمايهاي مركب از عناصر مادي وجود دارد كه نيازمند كار است؛ همين و بس. از سوي ديگر كار هم كه از طريق مبادله در واقع يكي از همين عناصر ماديست با ساير عناصر سرمايه فقط نوعي تمايز جوهري دارد: كار به شكل فعاليت است و ديگر عناصر به شكل سكون. پس همهي فرايند توليد عبارت است از رابطهي جوهري عنصري عملكننده يعني كار بر ديگر عناصر، نه رابطهاي كه خود سرمايه با آنها دارد. پس سرمايه يك چيز منفعلي است كه هيچ خصيصهي صوري ويژهاي ندارد؛ يك فرايند سادهي توليدي داريم كه سرمايه در آن نقشي متمايز از جوهر خود فرايند ندارد. سرمايه حتا به صورت ويژهاش – مثلا" كار عينيت يافته – كه جوهر هرگونه ارزش مبادلهايست به ميان نميآيد. جوهر طبيعي محض سرمايه در واقع هيچگونه رابطه اي با ارزش مبادلهاي يا كار عينيت يافته، يا رابطهاي با كار كه ارزش مصرفي سرمايه است ندارد."
کارل. مارکس؛ گروندريسه جلد يکم ص265-267 ترجمه باقر پرهام و احمد تدين
نظرات شما عزیزان: