ترس
آنها نميگذارند ترانههايمان را بخوانيم
"روبِسون"
قناري عقابين بالِ من
برادرِ سياه پوستِ مرواريد دندانِ من
ترانههايمان را نميگذارند بخوانيم.
ميترسند روبِسون
از سپيده دم ميترسند
از ديدن، از شنيدن، از لمس کردن ميترسند
ميترسند از گريستن
بدانگونه که لخت و عريان
در زيرِ باران، خود را شسته باشي
ميترسند از خنديدن
بدانگونه که بِهِ نارس و سختي را
به دندان فشرده باشي
ميترسند از عشق ورزيدن
از عشقي چنان عشقِ فرهادمان
(شما نيز به يقين فرهادي داريد، روبِسون،
نامش چيست؟)
ميترسند روبِسون
ميترسند از بذر
از خاک
از جريانِ آب
از يادآوري خاطرات ميترسند
هرگز دستِ دوستي که نه حقِ حساب
نه رشوه
نه وعده و وعيد خواسته باشد
همچون، آن پرندهي گرمسيري که کوچيده است از دور دست
بر کفِ دستشان ننشسته است
روبِسون آنها ميترسند از اميد
از اميد ميترسند
از اميد
ميترسند قناري عقابين بالِ من
ميترسند روبِسون
از ترانههايمان ميترسند
اکتبر 1949
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص154 نشر دنياي نو، 1383
نظرات شما عزیزان: