***
براي انداختنِ چنار
تبر بر ريشهاش ميزنند،
براي به آتش کشيدن خانه
باروت در پِياش کار ميگذارند.
هرگز به پرواز در نميآيد عقاب
اگر بالاش را بشکنند،
پس ما چگونه ميتوانيم بيانديشيم
اگر سرمان را بزنند؟
آنها، ريشههاي مملکتاند،
آبي که به سوي شاخهها ميدَوَد
در ريشهها ذخيره شده.
آنها، پِيهاي اميدند،
آنها، بالهاي آزادي و
انديشههاي مردماند.
چند بار، و در چند جا، ريشهها را تبر زدند
آب از جريان افتاد
شاخهها خشکيد.
بالها شکست
به قتل رساندند تفکر و انديشه را
و آنگاه به مسلخ فرستادند مردم را.
چرا که اين گونه است
اين گونه است يکي از واقعيتهاي قرنمان.
1956
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص196 نشر دنياي نو، 1383
نظرات شما عزیزان: